هوس های جنون آمیز
گارگین فتائی
من و تو هر دو انسانیم
ولی گاهی چنان دیوانه می شویم
که به انسان بودنمان شک می کنیم
شاید این گونه درست تر باشد
شاید بهتر باشد انسان دمی از پوسته ضخیم و پیچیدهء انسان بودنش بیرون بیاید
گاه هوس می کنی وقتی شیشه آب را ته کشیدی
آن را محکم به زمین بکوبی تا بشکند
آخر از صدای شکستنش لذت می بری
گاه دوست داری عقده دیگری را که نتوانستی مقابلش بیاستی
سر این و آن خالی بکنی
با پرت کردن هر آنچه که دم دستت است
گاه دوست داری عربده کشی کنی و از بلندی صدایت لذت می بری
گویی با این کارها دلت خنک می شود
گاه با خود می اندیشی
چه لذتی داشت اگر ویترین های شیشه ای مغازه ها را با چکش خرد و خمیر می کردی
و سپس صدایش را ضبط می کردی
اما آتش زدن کیفش از همه بیشتر است
خانه ای و کلبه ای را با بنزین آتش می زنی و نظاره گر زیبایی این شعله های آتش می شوی
چنان جذب آن می شوی که از تک تک لحظات آن فیلم می گیری
گاهی دلت می خواهد با کله ات بری توی دماغ لات و بچه پرروی محلتون
با گلوی مسافرکش بیشعور را محکم فشار دهی
چند بار شده که دلت خواسته سیلی جانانه ای به یک کارمند یا مقام مسئول بزنی
چرا که با داد زدنهای مکرر
آبروی تو را نزد همه برده است
خیلی دلت می خواهد به همه فحش و بی بیراه بگویی
زمانی که از تکرار و یک نواختی کلافه شده ای
از حرفهای تکراری و بی ارزش مجریان تلویزیون و گوینده های ماهواره
دلت می خواهد با لگد بکوبی شیشه تلویزیون را به دو نیم تقسیم کنی
من و تو بارها شده که با خود گفتیم
چه می شد این شهر و هر آنچه در آن است
با خاک یکسان میشد
و ما ویرانی آن را نظاره می کردیم
آیا نگفتیم؟