سفر بودا
http://alishokoohi.blogfa.com/post-504.aspx
بودا به دهي سفر کرد.
زني که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وي باشد.
بودا پذيرفت و مهياي رفتن به خانهي زن شد.
کدخداي دهکده هراسان خود را به بودا رسانيد و گفت :
«اين زن، هرزه است به خانهي او نرويد»
بودا به کدخدا گفت:
« يکي از دستانت را به من بده»
کدخدا تعجب کرد و يکي از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت :
«حالا کف بزن» کدخدا بيشتر تعجب کرد و گفت: « هيچ کس نميتواند با يک دست کف بزند»
بودا لبخندي زد و پاسخ داد:
هيچ زني نيز نمي تواند به تنهايي بد و هرزه باشد، مگر اين که مردان دهکده نيز هرزه باشند.
بنابراين مردان و پولهايشان است که از اين زن، زني هرزه ساختهاند.
برو و به جاي نگراني براي من نگران خودت و ديگر مردان دهکده ات باش.