آرزوی نبودن
گارگین فتائی
مدتیه که حس می کنم از همه چیز بیزارم
از هیچ چیز خوشم نمیاد
حتی از خیلی چیزها زده شدم
به هر کجا که رفتم
نزد هر قوم و ملتی که بودم
و هر آئین و مکتبی رو که باهاش مواجه شدم
هیچ کدوم خالص خالص نبودند
توی همه اونها خرده شیشه های فراوان دیدم
حس می کنم یک موجود اضافبم
کسی که هیچ کس اونو نمی خواد
با قلبی کاملا شکسته
و یاسی تماما فراگیر
با تمام وجودم
حس بیزاری جامعه و مردم رو در خودم احساس می کنم
به هر جا که رفتم
نزد هر قومی و ملتی
این بدبینی و بیزاری از من وجود داشت
گویی من یک بار اضافی ام
که نبودنم بسیار موجب شادکامی است
الان بیش از هر زمان دیگری آرزوی نبودن می کنم
تنها آروزی نبودن
همین