بی مهری
گارگین فتائی
من بگشت منتظر تا بلکه بینم دلبرم
آن وجود پاک قلبم وآن جمال اطهرم
روزها در انتظار دلبرم سر کرده ام
لیک دیدم هر کسی جز آن مَه و وآن اخترم
من برون از منزلش رفتم که شاید بینمش
لیک دیدم خود نه پیش یار ، جایی دیگرم
ای خدای آسمان ، آین عدل باشد یا که ظلم
در وصال یار سوزم ، درد بینم در سرم؟
تو چرا گیری بهانه ها به من ای بی وفا
چون که تقدیمت کنم عشقی که باشد گوهرم
کس نیابی غیر من از عشق بر تو نیک تر
از شراب عشق تو پر می کنم این ساغرم
هفته ها دلدارها بینم که با هم سرخوشند
نوبت من کی شود تا زین نما سهمی برم ؟
روزها دیدم ولیکن من سکوت منقلب
این بشد تنها به من اهدا به جای سرورم