عشق، همچون سراب
گارگین فتائی
تا زمانی که عشق به سراغت نیامده
وقتی دیگران می گویند عاشقم
حرفشان برایت مبهم است
اما کم کم سراغ تو هم می آید
روز و شب برایت نمی گذارد
دنبال شیفتهء خود می روی
شب و روز در پیش می دوی
هر حرف و سخنش برایت تعبیر دیگری دارد
از کوچک ترین حرکت مخالفش رنجیده خاطر می شوی
کم محلیهایش تو را می ازارد
تنها و تنها
در فکراینی که دلش را به دست آوری
روزها و ماه ها و سالها در پی این عشق می دوی
اما وقتی به آن رسیدی
دیگر نه تو آن فرد سابقی
ونه آن عشق ، مزه عشق گذشته را دارد
دیگر خیلی دیر شده است
عشق ، تو را دیوانه وار به دنبالس می کشد
اما چیزی به تو نمی دهد
حاصل این همه دلدادگی
تنها سرابی بوده و بس