نگارش
گارگین فتائی
وقتهائی هست که قلم و کاغذ به دست می گیرم اما چیزی برای نوشتن ندارم ، دوست دارم چیزی بنویسم اما توی سرم انگار عین پتک صدا می کند گوئی از همه چیز خالی شده است .
منگ منگ می شوم و دیگر هیچ احساسی ندارم ، دلم می خواهد متنی عمیق بنویسم یا شعری قافیه دار و قشنگ ولی انگار ذهنم از اندیشیدن باز ایستاده و درونم از احساس هر گونه نگارشی خالی است ، احساسی که باید دست مایه این شعر و متنها باشد .
شاید هنوز به اندازه کافی بزرگ نشده ام و تنها ادای بزرگ ترها را در می آورم .
سری به نوشته های پیشین خود می زنم ، احساس می کنم برخیهایشان بسیار خوب نوشته شده اند ، در این لحظه با خود می گویم چگونه اینها را نوشته ام در حالی که الان یارای انجام چنین کاری را ندارم !
ساعتها در جای خود می مانم و در یک نفطه خیره می شوم انگار تیدبل به آدمی شده ام که از تفکر خالی است ، هیچ گونه اندیشه ای به سراغم نمی آید .
به راستی که این چه فلسفه ایست ! زمانی آن چنان پرهجیان و با احساس هستی که سخنانت حاکی از حرارتی گرم است و گاه چنان بی روح و بی هیجان که هر چه از آن احساس می شود تنها و تنها سردی و گنگی است