دل تنگ کمی زندگی سطح عالی
گارگین فتائی
.
این یک واقعیته که آدم نمی تونه به دور از اجتماعی که توش زندگی می کنه باشه و به هر حال باید با افراد جامعه و محیط اطرافش مراوده داشته باشه.
اما خوب گاهی آدم احساس می کنه تا یه حدی می تونه باهاشون تا کنه نه همیشه.
شما فردی رو در نظر بگیرید که عاشق علم و فرهنگ و مطالعه است تبعاً چنین شخصی باید توی جامعه و محلش رفت و آمد داشته باشه اما مطمئناً تاب تحمل رفتارهای یک کاسب و بازاری که کارش مدام گول زدن برای کسی پوله و یا افرادی که توی کوچه می ایستیند و مدام از دهنشون فحش بیرون میاد و یا کسانی که این فرد و حرکاتش و کلا علم و فرهنگ رو به سخره می گیرند نخواد داشت.
من خودم برام این حالت اتفاق افتاده البته نمی خوام بگم سطح علمیم بالاست خیلیها از من بالاترند اما خودم دوست دارم لا اقل وقتی از خونه میام بیرون افرادی رو ببینم که به جای حرفهای تکرازی و کاسب کارانه کمی از علم و فرهنگ حرف بزنند.
دلم می خواد وقتی تلویزیون یا رادیو یا ماهواره رو باز می کنم به جای فیلمها و سریال های پیش پا افتاده ای که همش زندگی مردم عادی رو نشون میدن کمی هم چیزهائی بزارند و فیلمهائی پخش کنند که آدم رو به تفکر واداره .
دوست دارم به جای اینکه توی اینترنت مدام با ممسائل پیش پا افتاده توی فیس بوک و شیکه های اجتماعی و وبلاگها رو به رو میشم لا اقل یه متن عالی غیر تکراری ببینم که مدام از این و اون کپی و پیست نکرده باشند.
دلم می خواد به جای اینکه توی خونم مثل همه خونه های دیگه که همش شده فکر خرید و پخت و پز و نان و فکر اجاره خونه و پول گاز و اب و برق و قسط و هزارن کوفت و زهرمار دیگه لا اقل یه شب شعر هم با دوستان داشته باشیم البته اگه کسی پیدا بشه که به جای غر و لند کردن و نق نق زدن از اوضاع از حالت روزمرگی و یک نواخت گوئی بیاد بیرون.
واقعا من غبطه می خورم به فلاسفه ای مثل ارسطو، افلاطون ، سقراط و خیلیها مثل اونها خوش یه حالشون اونها با هم سر وجود و عدم و جوهر و ذات و عرض حرف می زدند و روزشونو شب می کردند و ما روزمونو با سیب زمینی و پیاز و قیمت گوشت و مرغ و بنزین سر می کنیم.
تازه وضع به جائی رسیده که هر جا هم می خوای از هنر یا موسیقی یا چیزی غیر مادی حرف بزنی افرادی که دور و برت رو گرفتن چنان بهت نگاه می کنند و آنچنان کنایه هائی می زنند که حرف توی دهنت می مونه و فراموش میشه، هنر کیلوئی چنده ، موسیقی سیری چند ، برو به فکر نون شیت باش و من نمی دونم از صبح تا شب به فکر نون شب و پول بودن کافی نیست که حتی این چند دقیقه رو هم تحمل شنیدن چند تا مطلب بارزش رو هم ندارند!؟
واقعا افسوس و غبطه می خورم به یونان باستان
به اروپای دوران رنسانس، زمانی که موسیقی کلاسیک به اوج خودش رسید و هنر و فلسفه غرب اعتلا پیدا کرد
چرا دورتر برم
عبطه می خورم به همین تاریخ میانه خودمون به زمانی که سعدی و مولوی و حافظ داشتیم و توی زمانی که خبری از تکنولوزی نبود ما داشتیم از عشق و یار و می و معشوق حرف می زدیم و الان داریم از پرداخت دیه و مهریه حرف می زنیم .
ما همون هائی هستیم که آن زمان چقدر فرامادی فکر می کردیم و چقدر روحیه بهتر و شادتری داشتیم اما همین ماها الان همون حرفها رو بی ارزش می دونیم و افتادن به سر و کله همدیگه و تکه پاره کردن همو نشانه یک زندگی منطقی می دونیم که محور اصلی اون پر کردن شکم با اشقال گوشت و جیبهای سوراخمون با پولهای هرجائی است که صدها بار دست به دست شده اند.