"خودآ"
تا نمرديد در اين "عشق" ..، به جايى نرسيد...
به "خودآيى "نرسيد ار ...، به "خدايى "نرسيد...!
پشت اين قلعه ، كه از آجرِ من ساخته ايد ...،
"ترس"چون حُكم كند ...، جُز به گدايى نرسيد...
راه باز است و پُر از عطر ِ خوش سوسن و ياس...،
لكن از حيلت "سايه"، به سرايى نرسيد....
مُحترم نيست ..، حجابى ، كه نقابى گردد...،
حُجبْ ، ..گر "بُت "شده باشد..، به رهايى نرسيد...
لحظه ايى را اگر از "عدل "، به غفلت گذريد ..،
ماوراء ..."هيچ"....، به اسرار ِ ورائى. نرسيد..!
گوش ها پر شده از ساز و دُهُل...، وز نى و چنگ..؟!
غرق در غلغله هرگز به صدايى نرسيد....
چشم ها پِر شده از سـحرِ فريبنده ى صور...،
محوِ اين معركه ..، هرگز به غنائى نرسيد...
"هيچ "در "هيچ "شويد و ...، به "خودآ "برگرديد...،
بار بر دوش ... به توفيق الهى نرسيد ...!