داستان – گزارشیک زندگی
.
http://alikonline.ir/fa/fa/news/culture/item/976-
.
اما شاميريان
کارهای مادربزرگ هر روز صبح زود، طبق روال خاصی انجام می گرفت. تا چشم باز می کرد اول دقایقی به عکس کنار تختش خیره می شد، بعد به طرف بالکن می رفت و تا باز کردن در چند «خدا بیامرزدت، خدا بیامرزدت»، برای شوهرمرحومش می گفت و سپس پا به بالکن می گذاشت. گرمی وسردی هوا، فرقی برای مادر بزرگ نداشت. سر و گردنش را کمی بالا می آورد و طوری به کوه های آرارات نگاه می کرد، انگار سعی داشت آن طرف کوه ها را ببیند. خسته که می شد نگاهی به شهر زیر پایش می انداخت. به یروان (ايروان) صورتی رنگ، که آن موقع صبح هنوز خواب بود و دعای صبحگاهی خودش را برای جهان می خواند. «خدا کند همیشه صلح و آرامش بر جهان حاکم باشد».