عادت کردم
علی اكبر رشیدی
باهمین دست ، به دستان تو عادت كردم
این گناه ست ولی جان تو عادت كردم
جا برای تن گنجشك زیادست اما
به درختان خیابان تو عادت كردم
سالها سخت تر از باور من خط خوردند
تابه نه گفتن آسان تو عادت كردم
گرچه گلدان من از خشك شدن می ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت كردم
دستم اندازه یك لمس بهاری سبز است
بس كه بی پرده به دستان تو عادت كردم
مانده ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت كردم