Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

روزی در یک جزیره

$
0
0

 

روزی در یک جزیره

ترجمه از گارگین فتائی

.

من یک مسافر فصلی هستم و خودم به تنهائی از نقاط بیشماری دیدن کرده ام . بنابراین به ندرت پیش می آید  که گردشی از قبل سازمان داده شده داشته باشم . ماه قبل وقتی من در سفر دریایی در مدیترانه جنوبی بودم تصمیم گرفتم سعی کنم برای اولین بار به یک گردش گروهی بروم . یک گردش روزانه هشت ساعته در جزیره ای به نام ژربا Djerbaیا جربه در پائین ساحل جنوبی تونس و چه سفر شگفت انگیزی بود! .

سفر ما از ساحل به خشکی ساعت نه صبح  از طریق اتوبوس کوچک و ساده آن شزکت توری شروع شد . ما به یک فیات کهنه امید بسته و از لنگرگاه دور شدیم . وقتی که من به بیرون پنجره ام نگاه می کردم  ، متوجه شدم که آن جزیره دارای یک نوع درخت منحصر به فرد بود . درخت خرما . آیا این یک توهم بود؟ به نظر می آمد که این درختان به سمت من با نوسان  و سلام گویان در حال حرکتند "  ای مسافران به ژربا خوش آمدید"

بعد از یک رانندگی کوتاه از ساحل به خشکی  ما به یک منطقه حفاظت شده وارد شدیم و من در انتظار و جستجوی ساختمان های بلند مرتبه ای بودم که انتظار داشتم در خط ساحلی باشد اما به جای آنها من ساحتمانهای کم ارتفاعی دیدم که درختان خیره کننده خرما بر آنها سایه افکنده بودند .

حدود ده و سی دقیقه صبح ما از اتوبوس خارج شده و همراه تور به مرکز شهر قدم زدیم . چه آسایشی ! پاهایمان را با راحتی   دراز  می کردیم و یک گردش تفریحی به دور شهر داشتیم . من فوراً متوجه شدم که رنگهای متداول در این جزیره،  آبی  و سفید هستند . در این منطقه هر ساختمانی دارای گچ کاری سفیده بوده که پنجره هایش با پرده کرکره های آبی  تزئین شده بود و در سردرهای این ساختمانها صورتهای پورسلین  porcelainبا چشمان گیرای نیلگون وجود داشت  .

در ساعت یک بعد از ظهر گروه تور  ما  پائین یک گذرگاه سنگی قدیمی  در یک رستوران محلی و به پیشنهاد راهنمایمان توقف کردیم . در این نقطه من تصمیم گرفتم  خود را از مسافرین جدا کرده و با برخی از افراد محلی ملاقاتی داشته باشم . از این گذشته من عادت داشتم تنها سفر کنم و این تور راهنما داشت مرا خسته می کرد . من حرکت خود را طوری کند کردم تا نتوانم تور را ببینم و این زمان کاملی برای من بود تا از محلی ها چیزهای بدانم . من مخصوصاً از دیدن افراد سال خورده مجربی که به امور جاری  رزوانه خود مشغول بودند  لذت می بردم . در جائی من ایستاده و به زن برنزه میان سالی که ظرف بزرگ آب را بر سرش می ریخت لبخند زدم  . او و دوستش از قدم زدن باز ایستاده و به من اجازه دادند که با  آنها عکس بگیرم . در این لحظه من همه چیز درباره صرف نهار با همسفرانم را فراموش کرده بودم بنابراین آن زن ظرف آبی  که نامش کوثر  koutherبود مرا برای صرف چای و شیرینی به خانه اش دعوت کرد .

آفتاب دیرهنگام بعد از ظهر سعی می کرد از میان پرده های آبی سحرآمیز اتاق نهار خوری کوثر داخل شود . چه خوش شانس بودم  من ! درست در همان لحظه به سرعت به ساعتم نگاه کرده و متوجه زمان شدم . من احتیاج داشتم که به بندر برگشته تا سوار کشتی مسافرتی شوم . وقتی داشتم کیفم را می گشتم  زنجیر کلیدی پیدا کردم که از خانه آورده بودم . من آن را به کوثر هدیه دادم و او هم از روی فروتنی یک جعبه کوچک شیرین به من داد تا با خود ببرم .

ترکیب این مناظر زیبا و مهربانی خالص مردم باعث شد که من عاشق این جزیره مدیترانه ای شوم . من در اینده باز به سفر ادامه خواهم داد اما پیدا کرده جای تاپی مانند این جزیره  مشکل  خواهد بود .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>