Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9369

تمام حرف های ناتمام

$
0
0

تمام حرف های ناتمام

"بیمار خیابانی"

.

http://alikonline.ir/fa/fa/news/culture/item/1876-تمام-حرف-های-ناتمام

.

 

دلنوشته یک عکاس معمار برای یک معمار عکاس

 محمد رضا جوادی

معمار، عکاس، پژوهشگر

 

 

آخرین ساخته ی کیارستمی ست.

بودجه این فیلم، جان گرانمایه اوست.

کارگردان خلاق، تک هنرپیشه فیلم خویش است.

فیلم مجوز ساخت و سرزمین اکران نمی خواهد و زمان بخش آن دایمی است.

فیلمی که فیلم نیست؛ مستندی روزمره در باره زنده به گور کردن انسان ها است.

فیلمی که از دو واژه بیمار و خیابان و یک جان ساخته می شود.

 

 پرده نخست، پذیرش

پذیرش شد؛ مردی بر تخت، چون افرادی با مشکلات مالی کمتر به بیمارستان آورده شده است.

 

 پرده دوم، جان

هنرمندی که با جان های پیوسته با انبوهی از مردمان و تاریخ و جغرافیای سرزمین ها؛ بر تخت بیمارستان، کم جان لمیده است.

او تلاش می کند تا لحظه آفرینش را دریابد.

 

 

 

پرده سوم، زندگی نامه

پس دو واژه ی "بیمار"و "خیابان"به ذهن او می نشیند.

نیم جان او با دو کلمه بیمار و خیابان ترکیب می شود و "بیمارخیابانی"را این بار از جان خویش ساخته و پرداخته می کند. دو واژه ای که از ژرفای سرزنده ولی سرنوشت اندوهبار هنرمند خیابانی آشکار می شود و به همه تخت های پر شمار "بیمار"ستان ها پیوند می خورد.

خبر به مردم جهان می رسد.

 

 

 

پرده چهارم، مرگ

این فیلم از تمام فیلم های پیشین کیارستمی متفاوت است؛

این بار او کارگردان نیست.

بازی گران و بازی گردانان این فیلم حرفه ای های میرایی هستند که از تجربیات وسیعی برخوردارند.

اکنون کیارستمی، هنرپیشه ای ست که هیچ نمی داند بر این تخت چه نردی است.

اما می داند که چاربند جان برهنه اش در اختیار کارگردان غریبه ی سی نمای ایران ست.

بیماری که از شش خوان رستمی کارگردانی گذشته تا به این خوان هفتم رسیده است.

خوانی ناخوانا.

اکنون باید تن مضطرب را به کسانی بسپارد که از جان هیچ نمی دانند و از تن، جان نمی فهمند.

خوانی گسترده به وسعت بیمارستان های ذلیل با معیارهای ضدانسانی.

 

 

 

پرده مدام

فیلم از پرسه تصویرهای دو واژه "بیمار"و "خیابان"در خیال دوستدار سی نمای یک "بی مار"ساخته می شود. این فیلم مستند از بهار ١٣٩٥ آغاز می شود و ناگهان در چهاردهم تیرماه در حافظه تاریخی آدمیان ماندگار می شود.

این فیلم دیگر مجوز اکران نمی خواهد

بی هراس و مملو از عشق وارد قلب های باز می شود.

در آن جا عزیزان بسیاری خموش و هشیار میهمان ناخوانده خویش را به آغوش می کشند.

این صحنه درونی بی نظیر

اکرانی مدام دارد

و این ترفند، زیستن جاودانه در کهن سرای ایران است.

 

 

 

پرده جاودان

واژه درگذشت را برای مرده ها به کار می بندند.

برای بیمارانی که به شکلی روانه بیمارستانی می شوند و سهل انگاری فردی و تیمی کم شعور، آن ها را از پای در می آورد. این بیماران با نام و بی نام می میرند و کسانی از آنان در محدوده ای تنگ خبر دار می شوند و یا نمی شوند.

اما بی مار از سرای ما، از خانه ما و از پنج قاره گذشته است تا به خیابان تهران رسیده است؛ هنرمندی که با جان جهان پیوند خورد تا از زندگی مستند و مستقیم آن ها آثار تروتازه و زنده و زبده بر پرده بنشاند.

ارزش کیارستمی، دلبند ما به این است که او از هیچ چیز به سادگی نگذشت و این نکته را دنیا فهم کرد و به او اعتبار جهانی بخشید.

تصویر کردن ژرفای ساده زندگی؛

این بود هنر او.

و این است هنر ما که از مرگ او ساده نگذریم؛

مگر از هنر آدمی درگذریم.

بی مار خیابانی ما

از خیابان افریقا گذشت؛

در کافه هنر پاریس نشست؛

از دیوار چین عبور کرد؛

در باغ ژاپن لمید؛

در میدان سرخ مسکو رقصید؛

و اکنون در پس کوچه ی دل تنگ زمان پنهان ایستاده است.

حیف نبود که او چنین برود!

تا اویی چنان کی برآید؟

 

 

 

شب کیارستمی

دیشب، خیلی ها آمده بودند باغ فردوس

بنان ترانه می خواند

کلی شمع رو زمین روشن بود

و عکس های خندان عباس آقا هم اون وسط بود،

همه ناراحت بودند

همه بغض داشتند.

 

نیمه شب بود که دم در جناب مسعود کیمیایی را دیدم

خیلی ناراحت بود

گفت:

چندی پیش که رفته بودم بیمارستان عباس رو ببینم

رسیدم دم تخت دستشو گرفتم

دستمو گرفت

فشار دادم

فشار داد

گریه کردم

گریه کرد

آخه چهل سالم بیشتره که هم دیگرو می شناسیم

گفت بیام بیرون برای آخرین فیلمت یک کار می کنم.

چشمای مسعودخان پر اشک شد و گفت:

اینو نمیتونم فراموش کنم. این جمله او هی یادم میاد.

سپس به زمین نگاه کرد

خمیده شد

انگار عباسو تو زمین می جست

اشک ریخت

گریه کرد

عباس آقا نبود که پابه پا جوابشو بده.

هیچ چیز نداشتم بگم

دلم شکست

 

 

 

رابطه این دو یارِکار هم تمام شد.

 

نوشابه امیری: به همت احمد و بهمن کیارستمی، ساعاتی پیش مراسم یادبود عباس کیارستمی در خانه شعر پاریس برگزارشد. مراسمی که جا دارد گزارش خوبی درباره آن بخوانیم. من اما در فضای کم حوصله فیس بوکی، شاه بیت این مراسم را گزارش می کنم. آنجا که سیف الله صمدیان، عکاس سرشناس ایرانی سخنانش در مورد کیارستمی را با بازخوانی آخرین دیدار با او به پایان رساند. صمدیان گفت:

در مدت بیماری عباس، ژیل ژاکوب، مدیر جشنواره کن، برای او نامه های مهرآمیزی می فرستاد. این بار که به کن می آمدم عباس از من خواست به خانه اش روم و هدیه ای را که می خواست برای ژیل ژاکوب بفرستد، از او بگیرم. هدیه، کتاب شعرش بود. به او گفتم: نمی خواهی کتاب را امضا کنی؟ قلمی گرفت و خواست امضایش را روی صفجه اول کتاب بگذارد اما لرزش دستانش باعث شد، حرف های آخر امضا روی کاغذ بدود و نصفه بماند. به او گفتم: می خواهی امضای دیگری بکنی؟ پاسخ داد: نه، ژیل می فهمد، این خودش عین سینماست. به کن که رسیدم کتاب را به ژیل ژاکوب دادم، امضا را که دید گفت: این نوار قلبی عباس است....

این نوار خط صافی را نشان داد و خاموشی گرفت. حالا فردا [جمعه] عباس کیارستمی به ایران می رسد و این بار لازم نیست او را از در پشتی ببرند.

 

 

 

 

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9369

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>