نقد فیلم لاک قرمز
جمع آوری از گارگین فتائی
.
کارگردان
سید جمال سیدحاتمی
تهیهکننده
کامران مجیدی
نویسنده
امیر عبدی
بازیگران
پانتهآ پناهیها
پردیس احمدیه
بهنام تشکر
مسعود کرامتی]
سول نقوی
موسیقی
گروه موسیقی مه
فیلمبرداری
محمدرضا سکوت
تدوین
حمید نجفیراد
توزیعکننده
نسیم صبا
تاریخهای انتشار
۱۱آذر ۱۳۹۵
مدت زمان
۹۰دقیقه
کشور
ایران
زبان
فارسی
فروش گیشه
۱٬۲۱۸٬۶۷۰٬۰۰۰تومان
لاک قرمز فیلمی به کارگردانی سید جمال سیدحاتمی، نویسندگی امیر عبدی و تهیهکننده کامران مجیدی محصول سال ۱۳۹۴است. «لاک قرمز» مضمونی اجتماعی دارد و در مورد خانواده، ارتباط والدین با فرزندان و معضلات جامعه است.
این فیلم برای حضور در بخش نگاه نو سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر انتخاب شد و نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلم در بخش نگاه نو این جشنواره شد.این فیلم در تاریخ ۱۱آذر ۱۳۹۵در سینماهای ایران اکران شده است.
.
خلاصه داستان
فیلم داستان خانواده ای ازهم پاشیده است که به سختی روزگار می گذرانند. بعد از مرگ پدر معتاد خانواده، مادر مجبور میشود زندگی را اداره کند. اکرم حالا تلاش میکند خانواده خود را از مشکلات دور کند.
.
شروع نقد
سالهاست در سینمای ایران گونهای از فیلم با عنوان واقعگرای اجتماعی با موضوعات مختلف ساخته میشود. مهمترین فیلمساز این جریان بیشک اصغر فرهادی است که شخصیتهای فیلمهایش اغلب از طبقه متوسط و فرودست جامعه هستند و به مشکلاتی که توده مردم با آن دست و پنجه نرم میکنند پرداخته است. به بهانه نقد فیلم «لاک قرمز»، اولین فیلم سید جمال سید حاتمی (دستیار کارگردان کمال تبریزی در اغلب فیلمهایش) گریزی کوتاه به این گونه سینمایی و ریشههای آن خواهیم زد. قابل توجه است که خطر لو رفتن بخشی از داستان وجود دارد.
واقعگرایی یا رئالیسم در سینمای جهان پس از جنگ جهانی دوم در ایتالیا تحت عنوان نئورئالیسم شکل گرفت. جنگ قسمت عمده چینه چیتا (نام استدیو بزرگ و مجهز فیلمسازی در ایتالیا) را ویران کرده بود و به دلیل نبود امکانات استدیویی و تجهیزات، لوکیشنهای فیلمهای نئورئالیستی متکی بر محلهای واقعی شد و فیلمبرداری آن خامی و زمختی فیلمهای مستند را به خود گرفت. فیلمسازهای مهم آغازگر این جریان ویتوریو دسیکا، لوکینو ویسکونتی و روبرتو روسیلینی بودند و مهمترین فیلم این سبک دزد دوچرخه ساخته دسیکا بود. در ایران پیش از انقلاب فریدون گله با ساخت فیلمهایی همچون کندو و زیر پوست شهر، فیلمهایی که اجتماعی بودند و در مکانهای واقعی ساخته میشدند و هدفشان پرداختن به معضلات اجتماعی بود فاصله خود را با فیلمسازان آن زمان مشخص کرد. سالهای پس از انقلاب کیانوش عیاری که به شدت به سینمای ایتالیا علاقهمند بود فیلمهایی متأثر از نئورئالیسم ساخت که شاید مهمترین آنها «آبادانیها» باشد که اقتباسی موفق از «دزد دوچرخه» است. در این سبک فیلمسازی تمام تلاش فیلمساز آن است که مخاطب بپذیرد که فیلم گوشهای عریان و حقیقی از جامعه است. در اغلب این دسته فیلمها به مشکلات اجتماعی همچون فقر، بیکاری، بیپولی، اعتیاد و موارد اینچنینی پرداخته میشود.
«لاک قرمز» به عنوان فیلمی اجتماعی با رگههایی از واقعگرایی، قصه اکرم (با بازی پردیس احمدیه) دختری شانزده ساله را روایت میکند که با پدر معتادش (که قصد دارد با ساخت عروسک خرج خانوادهاش را بدهد)، مادرش و خواهر و برادر کوچکترش در جنوب شهر زندگی میکند. مرگ پدر زندگی این خانواده را با مشکلات زیادی روبرو میکند.
فیلمنامه این فیلم از نوع شخصیت محور است به این معنی که یک شخصیت مرکزی در داستان درگیر موقعیتی شده است و تلاش میکند تا خود را به وضع آرام قبلش بازگرداند اما مجبور میشود که مسیری را طی کند که او را به درکی تازه از زندگی میرساند و تبدیل به آدمی دیگر میکند. این تغییر هدف یک فیلمنامه شخصیت محور است. برای مثال در فیلم فروشنده، به عنوان یک فیلم با فیلمنامه شخصیت محور، عماد درگیر یک مشکل شده است و تمام تلاشاش را میکند تا مقصر را پیدا و مجازات کند. در انتهای داستان تصمیم عماد برای انتقام گرفتن تغییری برگشتناپذیر در شخصیت او پدید میآورد. پس از آن او دیگر عماد سابق نیست. در فیلم «لاک قرمز» هم اکرم شخصیت محوری و اصلی داستان است. مهمترین هدف او در فیلم این است که غرورش را از دست ندهد. غروری که تنها ارث پدر برای اوست. او تمام تلاشاش را در راستای هدفش میکند و در انتها تغییری برگشت ناپذیر در شخصیتاش رخ میدهد.
شخصیتهای فرعی این فیلم اغلب خاص، یکتا (یونیک) و پرداخته شده هستند. شخصیت پدر معتاد شبیه به هیچ یک از پدران معتادی که تا به حال در سینما دیدهایم نیست. او دخترش را به خاطر زدن لاک شماتت نمیکند چون حفظ غرور دخترش برایش مهم است. مثل غرور خودش که اجازه نمیدهد تا عروسکسازی را تعطیل کند و میز و صندلی بسازد. اما طرز برخوردش با مادر اکرم (با بازی بسیار خوب پانتهآ پناهیها) نوعی تناقض رفتاری در شخصیتاش است که او را پیچیده و باورپذیر میکند. لحظهای که اکرم به خانه برمیگردد و حمایت پدر را از مادرش میبیند در حالی که همین چند لحظه پیش او را زده است ما به شناخت تازهای از این خانواده میرسیم. آنها بسیار به واقعیت نزدیک شدهاند. شخصیتی که از مادر پرداخته شده نیز بسیار تازه است. او برعکس همه مادرهایی رفتار میکند که تا به حال دیدهایم. به دلیل ترسهایش و عدم اطمینانی که به خود دارد توانایی حفظ خانواده را ندارد و در لحظه بحرانی داستان از ترس، بچهها را گذاشته و فرار میکند. این خاص و عجیب بودن شخصیتها در عین حال به واقعی شدنشان کمک کرده و همدلی برانگیزشان کرده است.
در این فیلم تعمداً تمامی بزرگترها، اقوام، همسایهها و هر کسی که کمکی از دستش برمیآید خودخواه، ناتوان یا ترسو هستند تا قهرمان داستان (اکرم) یک تنه در مقابل همه مشکلات بیاستد. بازی تأثیرگذار او وقتی که پشت آسایشگاه اعتراض میکند که «مگه ازتون خواستم کمکم کنید؟» دوباره نشان میدهد که دختر فقط یک هدف دارد. او میخواهد به هر قیمتی که شده غرور خود و خانوادهاش را حفظ کند.
در سینمای داستانی کلاسیک تلاش هر فیلمی خلق شخصیتها و موقعیتهایی است که مخاطب با آنها همراه شود، خود را جای شخصیتها بگذارد و همراه با آنها نگران شود، اشک بریزد و برای پیروزیشان شوق داشته باشد. شکل کارگردانی، موقعیت دوربین و محل قرارگیری شخصیتها به گونهای است که پس از گذشت مدت کمی از داستان مخاطب متوجه میشود که همراه با اکرم خواهد بود. مثلاً جایی که پدر و مادر دعوایشان میشود، اکرم خواهرش را از خانه بیرون میبرد و ما هم همراه او از حادثه دور میشویم. انتخاب درست فیلمساز و فیلمنامهنویس (امیر عبدی) در زاویه دید داستانشان کاری میکند که ما غمخوار و نگران اکرم باشیم و هدف او به هدف ذهنی ما در طول تماشای فیلم تبدیل شود. برای مثال وقتی که پدر از پشت بام میافتد همه چیز دست به دست هم میدهد تا ما اضطراب و نگرانی اکرم را حس کنیم و همراه با او بترسیم. دوربین همراه با اکرم از پلهها بالا میآید و از پشت سرش ناگهان پدر میافتد و صدایی مهیب (که آشکارا هیچ دلیل منطقی ندارد و ایده درستی است که در صداگذاری انجام شده) شنیده میشود تا نگرانی ما بر نگرانی اکرم منطبق شود.
تنها قسمتی از فیلم که زاویه دید روایت داستان آگاهانه تغییر میکند لحظهای است که اکرم در ترمینال فرار میکند و مادر در سکانسی تأثیرگذار با قاببندی و تدوین ضربهای (جامپ کات) درست به دنبال دخترش میدود. اهمیت این تغییر زاویه دید در آن است که مخاطب همراه با مادر از تنهایی میترسد و تصمیم او را در ترک فرزندانش کمی راحتتر میپذیرد.
شکل تدوین درست پس از مرگ پدر نیز نشان میدهد که فیلمساز برای هر بخش از روایتاش تدبیر ویژهای دارد. تصویر سیاه میشود و در چند نمای متوالی که سکون دارد اکرم و مادر را میبینیم که سکوت کرده و در خود فرو رفتهاند تا ما غم این حادثه و بحرانی که به سمتشان خواهد آمد را درک کنیم. دیالوگ کنایه آمیز خاله به اکرم که « برو لاکات رو پاک کن زشته» در راستای هدف اصلی فیلم است و در پایان بندی قرینه خود را پیدا میکند. در چنین خانوادهای میان جامعه خودخواه فعلی ایران که هیچکس را یارای کمک به دیگری نیست و هر چه ضعیفتر باشی احتمال نابودیات بیشتر است مرگ پدر با نابودی و از هم گسیختگی خانواده از فقر همتراز است.
در سینمای واقعگرای ایران دو رویکرد دیده میشود. فیلمهایی که تلاش دارند واقعیت جامعه را بدون واسطه و در عین حال تلخ برای مخاطب بیان کنند تا آیینهای از جامعه به اهالیاش نشان دهند که نمونههای خوب اینگونه فیلمها اغلب هولناک و بسیار متأثرکننده میشوند. اما دستهای دیگر در فضای تلخ و واقعی جامعه به دنبال نقاط امیدی میگردند که از درون شخصیتهایشان به جهان فیلم اضافه میشود. این فیلمها به واسطه این نگرش از تلخی فاصله میگیرند اما در عین حال میتوانند عمیقتر و هولناکتر جلوه کنند. «لاک قرمز» بیشک به دسته دوم تعلق دارد. پیرامون واقعگرایی در فیلم «لاک قرمز» با اشاره به سکانسی که اکرم به بیمارستان میرود تا مادرش را که پلیسها پیدایش کردهاند ببیند نگاه تازهای میتوان دریافت کرد. شکل فضاسازی، طراحی صحنه و نورپردازی در آن سکانس کاملاً برخلاف واقعیت است. مخاطب در این سکانس کاملاً با یک تصویر انتزاعی طرف است. یک تخت وسط اتاقی کاملاً سفید که فقط مادر روی آن نشسته و بالشاش را در دست گرفته است. صداهایی که بر تصویر شنیده میشوند همگی غیر واقعیاند و ربطی به آن صحنه ندارند. همه این المانها در کنارهم حسی را به مخاطب منتقل میکند که هیچگاه در یک تصویر واقعگرای صرف بهوجود نمیآید و به واسطه آن یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم با انتخابهای درست فیلمساز و بازی معرکه پانتهآ پناهیها شکل میگیرد.
نوع پایانبندی داستان که نقطه قوت فیلم بهحساب میآید هوشمندی و در عین حال نگون بختی شخصیت محوری را نشان میدهد. او که در تمام مدت فیلم تلاش میکرد که همچون پدرش شود، رخت عروسی خود را تکه تکه میکند تا استعارهای معنادار از آیندهاش شکل بگیرد و حال او لباس مادرش را میپوشد تا برای خواهر و برادرش نقش مادر را بازی کند. در انتهای فیلم دوربین سراغ دختری دبیرستانی میرود تا حلقهای غمانگیز در فیلم شکل گیرد و حرف فیلمساز را کامل کند. فاصله شخصیت جدید فیلم، دختر دبیرستانی، تا محکوم شدن به سرنوشت اکرم فقط به یک حادثه همچون مرگ پدر بستگی دارد.
فیلم اول سید جمال سید حاتمی بیایراد نیست. در بخشی از داستان زیادهگویی دارد و خرده قصههایی از فیلم آنقدر جذاب از آب در نیامده است. گاهی مخاطب از موضوع اصلی دور میماند و گاهی شخصیتها به زور به او اطلاعات میدهند. برای مثال رفتن به اراک و داستان پسر خاله علیرغم وجود ایدهی خوردن غذا در کوچه که جذاب است فیلم را از ریتم میاندازد و مخاطب را دور میکند اما در مجموع به علت انتخاب درست ویژگیهای شخصیت و موقعیتهای انتخابی و همچنین زاویه دید درست و ریزهکاری در فیلمنامه و اجرا تجربهای دوستداشتنی و قابل قبول از آب درآمده است. شاید تیزر تبلیغاتی معمولی فیلم دلیل مهمی برای فروش کماش به حساب بیاید اما بیشک این فیلم یکی از بهترین فیلمهاست .
به گزارش سینماخبر،لاک قرمز از معدود فیلمهای اول جشنواره بود که با تحسین روبهرو شد و این روزها که وارد اکران عمومی خود شده به لحاظ ارزشهای سینمایی تقریباً از تمام آثار این ماه بالاتر میایستد. به خلاصه داستان فیلم که نگاهی بیندازیم با مضمون تازه و چشمگیری روبهرو نمیشویم. داستان راجع به یک دختر نوجوان است که در شانزده سالگی با بحرانهای جدی خانوادگی روبهرو میشود و تلاش میکند از آنها عبور کند. رمز موفقیت فیلم قدرت رئالیستی تأثیرگذار آن است که توسط مؤلفههای مختلف متنی و اجرایی ایجاد شده است. فیلم با نمایی از دستهای لاک زدهٔ دختری آغاز میشود که در جریان گفتوگویی سرخوشانه با دوستش از رؤیاها و آرزوهایش میگوید اما چند دقیقه بعد که به خانه برمیگردد متوجه سایهٔ سنگین فقر بر زندگیاش میشویم. ورود اکرم به خانه با درگیری پدر و مادرش همزمان میشود و فیلمساز در فاصلهٔ کوتاهی فضای پیرامون اکرم و مشکلات زندگیاش را میسازد. پدر (بهنام تشکر) نجاری است که چیزی جز عروسک نمیسازد. عروسکهای او که چهرهای خشن و شمایلی کهنه دارند فروش نمیروند اما او در برابر ساختن میز و صندلی و وسایل روزمره شدیدن مقاومت میکند. میگوید اینها وسایل روزمره هستند و نقشی در زندگی مردم ندارند اما عروسکها در دست مردم نوازش میشوند و اهمیت دارند. بهنام تشکر در این نقش خیره کننده است. توقع نداریم او را در چنین فضای تلخ و پرتنشی ببینیم اما بهخوبی لحظات کوتاه نقش خود را به لحظات ماندگار فیلم تبدیل کرده است.
دانیال حسینی
منبع:نقد فارسی
مادر که نقش آن را پانتهآ پناهیها بازی میکند به دنبال کارگری در خانهٔ دیگران است و مخالفت پدر باعث یک مشاجرهٔ لفظی شده که در ادامه به درگیری فیزیکی میرسد. درنتیجه با یک سکانس هم فضای بصری شامل محله و خانهٔ رنگ و رو رفتهٔ اکرم را میبینیم هم وضعیت خانوادگیاش را درک میکنیم. این اطلاعات اولیه برای چنین فیلمی اهمیت زیادی دارند چراکه کنشهای شخصیتی بعدی در راستای فقر و تنشهای خانوادگی ایجاد میشوند. فیلمساز متوجه این موضوع بوده به همین دلیل مواجههٔ تلخ مخاطب با زندگی آشفتهٔ اکرم در اولین دقایق فیلم برنامه ریزی شده است. لاک قرمز مسیری برای شخصیت اکرم در نظر گرفته که حرکت او برای پشت سر گذاشتن بحرانها در آن ساخته شود درنتیجه با فیلمی مبتنی بر اتفاقات تلخ پیدرپی روبهرو هستیم. اتفاقاتی که حتی با ذکر زمینهای که گفته شد باز هم برای شخصیتها غافلگیر کننده هستند. بهخصوص اکرم که با توجه به بازهٔ سنیای که دارد برای مقابله با چنین مشکلاتی آماده نیست. همین برخورد برای فیلمساز عنصر منحصربهفرد فیلم بوده است. جایی که اکرم بهعنوان یک دختر نوجوان با بحرانهایی سنگین مواجه میشود، اثر راه خودش را از انبوه داستانهای تکراری سینمای ما جدا میکند چراکه این مواجهه به خاطر درک متفاوت اکرم مسیر متفاوتی را رقم میزند.
فکر میکنم اکنون میشود به مهمترین دست آورد فیلم اشاره کرد و آن آفرینش یک برخورد دراماتیک است. برخوردی که بین فضای تلخ، واقعگرا و بحرانزدهٔ فیلم با کنشهای آرمانی و صادقانهٔ اکرم شکل میگیرد و آن را از افتادن به دام انواع کلیشههای مرسوم حفظ میکند. چنانکه ذکر شد موضوع فیلم بهسادگی میتوانست به تجربهای سیاه و خفقانآور تبدیل شود یا به سمت گدایی گریههای مخاطب حرکت کند و بحرانها را در پرداختی سانتی مانتال و اشک انگیز نمایش دهد اما فیلم بهکل راهی متفاوت در پیش گرفته است. چندین بحران جدیای که در فیلم رخ میدهند بدون تمرکز بیشازحد و درزمانی کوتاه به نمایش در میآیند. ضربههای حاصل از نمایش رئالیستی بحرانها برای فیلمساز اهمیت بیشتری نسبت به پیوندهای احساسی مقطعی دارد به همین دلیل باوجود تلخیهای بسیار، فیلم اگرچه تکاندهنده است اما ملالآور نیست. پس از هر بحران مخاطب با اکرم همراه میشود که روحیهای سرشار از امید دارد و با خلوص کودکانهای سیاهی اطرافش را نادیده میگیرد.
پردیس احمدیه در نقش اکرم کاملن متقاعدکننده ظاهرشده است. چهره معصومانهٔ او با خصوصیات کاراکتری که فیلم در نظر دارد بسیار متناسب است علاوه بر این هم در اوج نگرانی و اضطراب، هم در لحظاتی که لبخند میزند و سرخوشانه بالا و پایین میپرد بهراحتی او را باور میکنیم. تلاشهایش برای کنار زدن بحرانهایی که در نظر ما ویرانگر هستند متقاعدکننده به نظر میرسد تا جایی که میل داریم همراه با او بپذیریم این موانع رفع شدنی هستند. این همراهی و هم ذات پنداری برای فیلم دست آورد بزرگی است. سکانسهای حضور مسعود کرامتی اگرچه کوتاه هستند اما بسیار دلنشین از آب در آمدهاند و او هر دفعه با حضورش حال و هوای فیلم را عوض میکند و مایههای طنز به آن میبخشد. فیلم در کار با نشانهها موفق است و چیزی را رها نمیکند از جمله عروسکهای چوبی که جایگاه ویژهای در متن پیدا کردهاند و تقریباً با تمام نقاط کلیدی فیلم مرتبط هستند.
اگرچه اثر در کلیت مشکل جدیای ندارد اما مقاطعی خاص از فیلم با عجلهٔ بیشتری نوشته شدهاند و ظرافت مورد انتظار در آنها دیده نمیشود. مانند حضور یک هفتهای اکرم در بازداشتگاه که بدون نشانههای زمانی مشخص و فقط در یک کات ساده به نمایش در میآید. دور بودن هفتروزهٔ اکرم از خانوادهاش که مسیر فیلم را در ادامه تغییر میدهد و از بخشهای مهم فیلم است سرسری پرداخت شده و علاوه بر فقدان نشانههای هویتبخش به زمان از نبود منطق رفتاری مورد انتظار هم رنج میبرد. نمایش این که چگونه اکرم هفت روز را بدون خانواده تحمل کرده از ملزومات فیلم بوده و نبودش به ادامهٔ مسیر شخصیتها لطمه زده است. اما باوجود لکنتهایی که در بخشهای پایانی کمی فیلم را دچار مشکل میکنند، پایانبندی بسیار خوب و فکر شدهای را شاهد هستیم طوری که میتوان گفت این پایان یکی از بهترین انتخابهایی بوده که میتوانسته سرنوشت اکرم را رقم بزند و تضاد مهمی که ذکر شد را به نتیجه برساند. میتوان گفت تصویر انتهای فیلم نمایشگر اوج برخورد واقعیت تلخ بیرونی و نگاه آرمانی اکرم و ادغام آنهاست و اگرچه تصویر تلخ و گزنده ایست اما باورهای اکرم را که باورهایی انسانی در صادقانهترین حالت خود هستند نابود نمیکند. سید جمال سید حاتمی در اولین فیلم خود گامی بسیار محکم را برداشته و میتوان او را در کنار دیگرانی چون سعید روستایی و صفی یزدانیان به خاطر سپرد و با اشتیاق در انتظار فیلم بعدیاش ماند
.
لاک قرمز: مرز باریکی بین سیاهنمایی و واقعگرایی
ساناز رمضانی|
درحالیکه «سلام بمبئی» در میان همهمهای از تبلیغات و بازیهای رسانهای و با در اختیار داشتن اکثر سالنهای سینما روزهای پرفروشی را میگذراند، فیلم شریفی چون «لاک قرمز» در سکوت خبری و بدون هیچ حاشیه و جنجالی و با در اختیار داشتن حداقل سالنهای سینما و پراکندهترین سانسها به روی اکران رفته است. «لاک قرمز» اولین ساخته جمال سید حاتمی است که در جشنواره فجر و در بخش نگاه نو حضور داشت و موردتوجه منتقدان هم قرار گرفت. «لاک قرمز»، روایت تلاشهای یک دختر ۱۶ساله برای نجات زندگی خودش و خانوادهاش بعد از فوت پدر معتادش است.
«لاک قرمز» میتوانست فیلم موفقی باشد، شاید خیلی بهتر ازآنچه سازندگانش پیشبینی کردهاند بفروشد، اما به قطع میتوان گفت فیلمی نیست که جریانی مداوم با ذهن مخاطبش ایجاد کند و اثری فرا سالن سینما داشته باشد.
فیلم با نشان دادن یک روز عادی از زندگی اکرم (پردیس احمدیه) شروع میشود. زندگی اکرم خوب نیست. پدر معتادش عروسک ساز است و درآمدی ندارد، گهگاهی هم که خماری به او فشار میآورد دست روی زنش بلند میکند؛ اما درنهایت خانواده و دخترش را دوست دارد. علیرغم فقر و زندگی سختی که خانواده اکرم میگذرانند اما دلخوشیهای کوچک، دنیای اکرم و خواهر برادرهایش را رنگی میکند. در «لاک قرمز» هیچ سکانسی بیهدف و بیمعنا نیست. همه در جهت پیشبرد روایت و بیان داستان به کار گرفتهشدهاند، همانطور که شخصیتها پرداختهشده و فکر شده هستند. هیچ شخصیتی در «لاک قرمز» نیست که با حذفش داستان مسیر اصلی خود را طی کند. در همان اوایل فیلم سکانسی است که اکرم با برادر هشتسالهاش اسماعیل از مدرسه بازمیگردند و اسماعیل دلخور است که از همکلاسیاش کریم سیرابی و دوستانش کتکخورده است. اکرم هم برای سرحال آوردن برادرش کمکش میکند که از خجالت کریم سیرابی درآید و انتقامش را بگیرد. کارکرد این سکانس در پیشرفت روایت خودش را بیشتر نشان میدهد. اکرمی که در ابتدای فیلم شناختیم یک دختربچه معصوم است و بهاندازه برادر هشتسالهاش بازیگوش اما اکرم پایان فیلم بزرگشده است. مجبور شده که بزرگ شود. حالا قیم خواهر و برادرش است. سکانس مرگ پدر خانواده هم اینگونه است. مرد تکیدهای که دیدهایم با اعتیاد دستبهگریبان است خیلی راحت از پشتبام میافتد و میمیرد. این سکانس شاید مهمترین سکانس فیلم باشد. در یکلحظه همهچیز زیر و رو میشود. درست وقتی هیچکس انتظارش را ندارد همان یکذره خوشبختی این خانواده از چنگشان ربوده میشود. مرگ پدر آنقدر ناگهانی است که باورش سخت است. درست مثل مسیری که بر سر راه اکرم قرار میگیرد. همهچیز آنقدر سریع و اتفاقی پیش میآید که اکرم چارهای ندارد جز اینکه زود بزرگ شود. احتمالاً خودش هم نمیداند با چه سرعتی دارد بزرگ میشود. مرگ پدر آغاز سفر قهرمان گونه اکرم است برای حفظ خانوادهاش. سفری اودیسه وار که بعد از گذشت از هر خان، یک خان دیگر، یک غول سهمگینتر سر برمیآورد. در پایان فیلم هم قهرمان ما، یعنی اکرم لزوماً پیروز نشده است اما به رشد رسیده است. نقطه قوت فیلم بازی پردیس احمدیه است. دختر نوجوانی که بسیار حیرتانگیز ظاهرشده است.
شخصیت اکرم در میان همه سیاهی زندگیاش به لطف بازی احمدیه قابلباور درآمده است. سماجتش برای ماندن در تهران، شیطنتش وقتی «لاک قرمز» میبیند، شرمش از دستفروشی و زیباتر از همهوقتی جلوی قاضی میایستد تا ثابت کند میتواند سرپرست خواهر و برادرش باشد؛ اما زیباترین سکانس فیلم سکانس پایانی است. در سینمایی که عادت کردهایم پایانهای بیسر و شکل ببینیم «لاک قرمز» یک استثناست. در همین سکانس است که بالاخره سفر قهرمانانه اکرم پایان مییابد، او همهچیز را ازدستداده است، درحالیکه با آخرین نشانههای امید از خانه خارج میشود و با عروسکهایش در خیابان قدم میزند دوربین او را جا میگذارد و ما دختر دیگری را میبینیم. دختری که هیچچیز از او نمیدانیم. او میتواند اکرمی دیگر باشد در ابتدای راه، یا میتواند دختری باشد هم سن و سال اکرم اما کاملاً بیخبر از دنیای او و سختیهایش. این پایان نه بیجا خوش است نه زیادی دراماتیک، عین حقیقت است و اوج دستیابی کارگردان به رئالیسم مورد نظرش. اگرچه سفر اکرم تمامشده است، اما هزاران اکرم دیگر تازه سفر خود را آغاز کردهاند و هزاران اکرم هم مشغول زندگی خود هستند و هیچ ایدهای از زندگی دیگران ندارند. بازیهای فیلم، حسابشده و بسیار باورپذیر درآمده است.
حضور کوتاه بهنام تشکر در نقش پدر، نقشآفرینی مسعود کرامتی در نقش عمو و هنرنمایی پانتهآ پناهیها در نقش مادر در کنار بازی زیبای پردیس احمدیه و طراحی صحنه و لباس خوب و میزانسن باورپذیر فضای رئالیستی به وجود آورده است که بعید نیست اشک تماشاگر را هم درآورد؛ اما شاید بتوان گفت همین ایراد فیلم است. زیادهروی در نمایش بدبختی و نکبت در جهت به گریه انداختن بیننده کمکم دارد مد میشود و به نظر میرسد باید از آن ترسید. باید ترسید که تا کی باید شرح مصیبت خانوادههای محروم ایرانی را ببینیم. زندگی اکرم و خانوادهاش اغراقشده سیاه است و برای تأکید بر این بدبختی عروسی دختر همسایه هم به داستان اضافهشده است و اینگونه است که اینهمه چرک و کثافت ذوق را کور میکند و بیننده کمتر احساساتی را خسته. مسلماً هدف از یک فیلم به گریه انداختن بینندهاش نیست. همانطور که هدف لاک قرمز این نبوده است، گرچه در این راه ناخودآگاه موفق بوده است. هدف از نمایش مشکلات و معضلات قشر محرومتر جلبتوجه مردم و مسئولان به این مشکلات است. هدف یافتن راهحل است از طریق نمایش آنچه چشمانمان را رویش بستهایم یا خیلی دور از ماست تا ببینیمش؛ اما اغراق در نشان دادن این معضلات همانقدر که در راستای رئالیستی کردن بهکاربرده میشود به آن ضربه میزند. سیر منطقی حوادث هرچقدر هم که درست باشد اما بیننده نمیتواند باور کند که این حجم از اتفاقات ناگوار در یک زندگی میسر باشد. حداقل شاید دلش نخواهد باور کند و این سد دفاعی مانع برقراری ارتباط میشود.
زیادهروی در نمایش بدبختی و نکبت در جهت به گریه انداختن بیننده کمکم دارد مد میشود و به نظر میرسد باید از آن ترسید. باید ترسید که تا کی باید شرح مصیبت خانوادههای محروم ایرانی را ببینیم.
اگر هدف به گریه انداختن مخاطب و غرق کردن او در آماج بدبختی و کراهت زندگی قهرمان داستان باشد لاک قرمز موفق عمل کرده است؛ اما اگر هدف جلبتوجه و بیدار کردن تماشاچی است به نظر نمیرسد که بتوان لاک قرمز را فیلم خیلی موفقی دانست. مخاطبی که خسته از زندگی روزانه و مصائب و مشکلاتش به تماشای فیلمی مینشیند که نکبت و بدبختی از سر و رویش میریزد فقط دلزده میشود و تصمیم میگیرد دفعه بعد فیلم شادوشنگول تری را انتخاب کند. فراموش نکنیم که سینما در مفهوم عام، با همه ابهتش، با همه ابزارهای هنریاش درنهایت باید بتواند با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. توجه کنید که راجع به فیلمهای هنری صحبت نمیکنیم، بلکه دقیقاً در مورد فیلمهایی صحبت میکنیم که مخاطبانش مثل «لاک قرمز» هستند. مسلماً از فیلمهای بیمعنا و پوچ و مبتذل صحبت نمیکنم، فیلمهایی که ۹۰دقیقه خزعبلات تحویل مخاطب میدهند و شعارشان این است که ما گیشهای هستیم و سینمای بدنه را میسازیم که بیشتر آفتهایی هستند که در طول سالها مانع رشد و شکوفایی سینمای ایران و بالندگی مخاطبش شدهاند. «لاک قرمز» میتوانست فیلم موفقی باشد، شاید خیلی بهتر ازآنچه سازندگانش پیشبینی کردهاند بفروشد، اما به قطع میتوان گفت فیلمی نیست که جریانی مداوم با ذهن مخاطبش ایجاد کند و اثری فرای سالن سینما داشته باشد.
تمجید فراستی از فیلم «لاک قرمز»
استراتژی «لاک قرمز» غلط است اما فیلم بد نیست
بخش دیگر برنامه شب گذشته «هفت» به نقد فیلم سینمایی «لاک قرمز» اختصاص داشت که با حضور مسعود فراستی و شاهرخ دولکو برگزار شد.
مسعود فراستی در ابتدا درباره فیلم «لاک قرمز» گفت: «فیلم میتوانست اگر فیلمنامه اندازهای میداشت، فیلم بدی نشود. خود فیلمنامه مشکل اول فیلم است. اسم فیلم «لاک قرمز» است. علی القاعده باید این قرمزی در فقر تنیده میشد، لاک قرمز و شور و شری، این در نیامده است. باید این میزان تلنبار مصیبت در فیلم، با لاک قرمز، درد، شور و شیطنت تنیده میشد که نشد.»
شاهرخ دولکو نیز در ابتدای صحبتهایش اظهار داشت: «درباره این فیلم صحبت کردن برای من سخت است. چون فیلم اول این فیلمساز است و من خیلی دوست ندارم یک فیلمساز جوانی را که فیلم بدی هم نساخته، نقد کنم. از طرفی فیلم نه آنقدر بد است که از آن صحبت نکرد، و نه آنقدر خوب است که از بدی هایش نگفت. بنظرم شاید بتوان گفت استراتژی فیلم غلط است.»
فراستی ادامه داد: «فیلم قصه 16 ساله ای را روایت می کند و خوشبختانه از نگاه دختر می بینیم و همین یعنی یک قدم جلوتر از فیلم های اجتماعی دیگر که از نگاه فیلمساز فیلم را می بینیم.»
دولکو در پایان افزود: «از نکات مثبت فیلم است که خیلی خیلی آگاهانه از سانتیمانتالیزم و اشک مخاطب را درآوردن، دور شده است.»
.
موقعیت پردازی تراژدی اصیل و لحظات گذارش
کاوه قادری
«لاک قرمز» به عنوان نخستین اثر سیدجمال سیدحاتمی را از منظر رعایت صحیح چیدمان و لوازم داستانی و قواعد و مناسبات سبک اش، شاید بتوان حتی بهترین فیلم سال سینمایی 94-95 سینمای ایران دانست که ساختار روایت شاه پیرنگ سه پرده ای اش را پس از یک معرفی اولیه موجز از فضا، شخصیت ها، موقعیت کلی و تبیین وضعیت، با رقم زدن سریع و صریح نقطه عطف اول شوکه کننده اما صحیح و اثرگذارش در قالب مرگ پدر بر اثر سقوط از پشت بام آغاز می کند و در ادامه با ورود به پرده دوم داستانی، گره، چالش، مسأله اصلی و موقعیت مرکزی ایجاد شده اش بر اثر نقطه عطف اول را دائماً با ایجاد متوالی گره ها، چالش ها، موقعیت های فرعی و فراز و فرودهای فیلمنامه ای، در نظام داستانی دارای ضرباهنگ و ریتم، بسط و پیشبرد می دهد و سرانجام در بزنگاهی نهایی که به شخصیت در آن، اختیار و قدرت انتخاب و زمینه تحول می دهد، به ثمر می رساند.
در ساحت شخصیت پردازی و به ویژه از منظر روابط دراماتیک میان شخصیت ها، خرده روابط های ولو کوتاه نمایش داده شده میان پدر و دختر و پدر و مادر در یک سوم ابتدایی فیلم، به ویژه برخی شناسه هایشان همچون دلسوزی پدر و بستن بند کفش های دختر و پول توی جیبی دادن به او و تعصب اش نسبت به کار نکردن مادر، جملگی در مدت کوتاه حضور پدر در فیلم، طوری او را پردازش می کنند که نسبت به «پدر» به عنوان شخصیتی مکمل همذات پنداری پیدا کنیم و با مهم شدن حضورش در خانه، مرگ ناگهانی او و تأثیر این مرگ بر خانواده و شخصیت اصلی نیز مهم شود و در ادامه با نمایان شدن پس لرزه های مشکلات ناشی از این مرگ از جمله لزوم پس دادن پول پیش خانه و تخلیه آن، سایه این فقدان، بیش از پیش حس شود.
در ادامه، متولیان فیلم که به خوبی می دانند برای بارور کردن موقعیت مرکزی فیلم، نیاز به گره ها و چالش ها و موقعیت های فرعی دارند، به نظر می رسد قصد دارند با رفتن دختر به اراک و پیش کشیده شدن مسأله و تم فرعی غربت، این مهم را رقم بزنند اما در این میان، جهت پرچالش تر شدن هر چه بیشتر درام و غیرقابل پیش بینی شدن فراز و فرودهای داستانی، این اصل غافلگیری است که مورد توجه جدی قرار می گیرد و لذا آن موقعیت های فرعی در قالب بارداری نا به هنگام مادر و فروش عروسک ها شکل می گیرد و یا برای نمونه، هنگامی که احساس می شود دختر با فروش اولین عروسک اش، یک قدم هرچند کوچک به سمت رفع مشکلات اش نزدیک تر شده، مسأله دستگیری او توسط نیروی انتظامی بخاطر جاسازی تریاک در عروسک ها و منتفی شدن موقت قضیه فروش عروسک ها پیش می آید و در تمام طول درام، موقعیت مرکزی با نمونه های غافلگیرکننده ای از این قبیل است که وارد مرحله تازه ای می شود تا هیچگاه با درامی که خط سیر داستانی ثابت و یکنواخت و قابل پیش بینی داشته باشد مواجه نباشیم.
موقعیت های مذکور البته فقط جنبه و کارکرد تئوریک ندارند؛ به لحاظ داستانی، دفعتی و بی پیش زمینه و فاقد پشتوانه نیستند و حکم «جامپ کات» را ندارند؛ بلکه از مقدمه چینی، زمینه سازی و علائم تصویری و نمایشی برخوردارند و به تبع شان، به لحاظ چرایی و چگونگی وقوع، اصالت وجودی دارند و البته منطق وقوع شان در یک سیر به هم پیوسته داستانی و تماتیک مفهوم می یابد؛ به این معنا که چه به لحاظ منطق روایی و علت و معلولی و چه به لحاظ منطق دراماتیک، مستقل و مجزا از هم قابل بررسی نیستند؛ برای نمونه، نمی توان منطق روایی علت و معلولی و دراماتیک بارداری و دیوانگی مادر را بدون توجه به سیری که داستان تا پیش از آن طی کرده، موقعیت های تراژیکی که بر خانواده رفته (مرگ پدر، نداشتن نان آور، بدهی خانواده، تنهایی مادر، لجبازی و بلاهت دختر، بازداشت هفت روزه دختر به اتهام فروش موادمخدر و...) و علائمی که مادر در طول فیلم بروز می دهد فهمید، نمی توان منطق نرفتن دختر به اراک و یا اصرارش مبنی بر گذران زندگی از طریق تظاهر به عروسک فروشی را بدون توجه به شناسه بلاهت او فهمید؛ و همچنین نمی توان بدون تجمیع حس ناشی از موقعیت های پیشین، موقعیت های بعدی را حس کرد. همین مسأله در مورد نوع تراژدی فیلم هم صدق می کند؛ تراژدی که آن هم دفعتی و بی پیش زمینه و فاقد پشتوانه نیست و به لحاظ داستانی، حکم «جامپ کات» را ندارد، اما آن نیز در یک سیر سینوسی به هم پیوسته و غیرقابل انقطاع روایی، تصویری و نمایشی است که اصالت وجودی و مبنایی می یابد.
سوای غیریکنواختی خطوط داستانی و اصالت موقعیت ها و تراژدی حاکم بر فیلم اما نکته دیگری که در فیلم سیدحاتمی، قابل تحسین و دلنشین است، توجه به تمام پیرامون و اطراف و ریزبینی های نهفته در موقعیت هاست که سوای طبیعی تر و جزئی نگرانه تر کردن شان و رقم خوردن بخشی از چالش ها و گره ها بر اثر همین ریزبینی ها، نشان می دهد که متولیان فیلم با داستان خود به نحوی عملی و تجربی و ذاتی و طبیعی زیست کرده اند و از این روی، ادراک درست و کامل و همه جانبه ای نسبت به آن موقعیت ها دارند.
در واقع، نقطه قوت فیلم، تنها در گره افکنی ها و چالش زایی ها و موقعیت سازی های تئوریک فیلمنامه که خط سیر داستانی را سینوسی و پرفراز و فرود می کنند و مطابق با بایسته های یک درام کلاسیک «شخصیت-موقعیت»، شخصیت اصلی اثر را در بستر موقعیت های گوناگون، دائماً می آزمایند نهفته نیست؛ بلکه در لحظه نگاری تصویری، نمایشی، عملی و اجرایی مختصات و لحظات گذاری است که لا به لای هر موقعیت وجود دارد. برای نمونه، سکانس عروسک فروشی دختر در اتوبوس، بعد از ورود دختر به اتوبوس، بلافاصله کات به سکانس بعدی نمی شود؛ لکنت دختر در عروسک فروختن و تردید او و ذره ذره قدم برداشتن او و تدریجاً ریخته شدن ترس او، جملگی به عنوان مختصات و لحظات گذار موقعیت، نمایش داده می شوند و در کنار سکانس بعدی که دختر توسط یکی از دست فروش ها تهدید می شود، علاوه بر نگاه دقیق و غیرساده انگارانه به سوژه، کم و کیف و نوع و نحوه و چگونگی قرار گرفتن دختر در موقعیتی جدید و تضاد محیط خشن مردانه با روح لطیف دخترانه را به نیکی عیان می کند و یا در سکانس منتظر ماندن دختر جلوی درب ساختمان بهزیستی، این سکانس، ساده انگارانه به فردای آن روز کات نمی شود و به معضل در خیابان ماندن یک دختر 16 ساله در نیمه شب نیز توجه می شود.
همین پایبندی را می توان در مصور کردن و نمایش دادن مختصات و لحظات گذار لا به لای موقعیت های اصلی و فراز و فرودهای محوری درام نیز به عینه مشاهده کرد؛ موقعیت ها و فراز و فرودهایی که صرف وجود تئوریک شان در یک فیلم هم ظاهراً می تواند برای پیشبرد طولی، سینوسی و ریتم مند یک درام کلاسیک، کافی باشد. فیلمساز اما توجه فیلمنامه و میزانسن اش را علاوه بر قله های این نمودار سینوسی، به مسیر منتج به آن قله ها نیز معطوف می کند؛ از فعل و انفعالات طاقت فرسای لازم برای اخذ سرپرستی بچه ها و آمد و شدهای پرمخاطره آوارگی دختر در فیلمنامه گرفته تا اکستریم کلوزآپ لرزش و رنگ پریدگی صورت و خشک شدگی چشم های قرمز دختر در میزانسن. دقت کنیم که حس دراماتیکی که از هر کدام از این موقعیت ها برای مخاطب حاصل می شود مهم است و امتداد همین حس است که مخاطب را برای موقعیت های تلخ تر بعدی آماده می کند؛ کمااینکه امتداد همین حس است که با وجود زمان کوتاهی که فیلم برای موقعیت بازداشت هفت روزه دختر درنظر می گیرد، اصالت این موقعیت را به مخاطب می باوراند و همذات پنداری او را برمی انگیزد.
ضمناً این را هم درنظر بگیریم که به غایت دشوار است چنین درام پرسوز و گدازی را در اوج گره ها و چالش هایش، به فرجام رساندن و شکل دادن پایان بندی هم مدون و هم دراماتیک برای آن؛ طوری که خط سیر درام به سمت روضه خوانی صرف و «ننه من غریبم بازی» بی سر و تهی که آثاری همچون «نیمه شب اتفاق افتاد» تینا پاکروان دچارش می شوند، تغییر مسیر ندهد؛ آن هنگامی که دختر پس از تلاش های فراوان برای اخذ سرپرستی برادر و خواهر خردسال اش، برای نهایی شدن تلاش هایش، نیاز به خانه ای دارد که باید در اسرع وقت تخلیه اش کند، مادرش در اثر سقط جنین و تنهایی ناشی از دوران غیبت دختر و بیوه گی و از دست دادن شغل اش و سایر بدبختی ها، دیوانه شده و تنها از پشت شیشه می توان نگاه سرد و چهره ی غریب اش را دید، خاله اش تنها به شرط عقد دختر با پسرش حاضر به یاری اوست، عمویش تنها قادر است در شهربازی که خود روی یکی از چرخ و فلک هایش می خوابد آنان را میزبانی و سرپرستی کند. دختر اما در چنین شرایطی است که در نتیجه سیری سخت و پرتلاطم به فردیت و فاعلیت می رسد؛ اگر شناسه اراده در او تا پیش از این، در فروختن عروسک های ساخت پدر و قرض گرفتن پول از دیگران برای باوراندن امکان فروش رفتن عروسک ها به مادر و نمونه هایی از این قبیل تجلی داشت، اینبار اما او طی روند طولانی پرموقعیتی که بر او گذشته، بلاهت زدایی شده و در یک سیر تدریجی تحول، بزرگ می شود؛ عروسک های خود را می سازد، از کوتاه کردن گیسوان اش برای عروسک های دخترش مو می گذارد، از تکه تکه کردن لباس عروس اش برای عروسک ها لباس طراحی می کند و می دوزد و از بارزترین شمایل و شاکله رؤیایش که همان لاک قرمزش است برای آراستن عروسک ها استفاده می کند؛ تا خود به تنهایی، ناکامی و تلخی و نرسیدن را شکست دهد و «لاک قرمز» سیدجمال سیدحاتمی برخلاف «پل خواب» اکتای براهنی و «قیچی» کریم لک زاده و امثالهم، «مقصد» و «مقصود» و«ایده ناظر محقق شده» داشته باشد و از این تراژدی اصیل و تلخی و ناکامی و نرسیدن ذاتی و طبیعی (و نه اکتسابی و تحمیلی و بیخودی و زورکی) به سمت و سوی نیست گرایی ژست گونه شیرجه نزند.
سید جمال حاتمی : فعالیتش را به عنوان برنامه ریز فیلمهایی نظیر « مارمول » و « یک تکه نان » کمال تبریزی آغاز کرد و بعدها دستیار اول او در فیلمهای « خیابان های ناآرام » و « طعم شیرین خیال » شد. « لاک قرمز » نخستین فیلم او در مقام کارگردان است.
.
درباره فیلم « لاک قرمز» :
فیلم « لاک قرمز » همانند اغلب ساخته های اجتماعی سینمای ایران که که موفق ترین آنها در چند سال گذشته بدون شک « ابد و یک روز » بوده، سعی دارد نگاهی موشکافانه به زندگی دختری از طبقه پائین اجتماع که درگیر مسائل گوناگونی می شود داشته باشد تا بتواند با در کنار هم قرار دادن مشکلات جامعه ، یک انتقاد آشکار به جامعه کنونی ایران داشته باشد.
در« لاک قرمز » فضایی آکنده از ترس و وحشت حکمفرماست بطوریکه حتی یک روزنه امید نسبت به پیشرفت یا حل شدن مشکلات اکرم ( پردیس احمدیه ) وجود ندارد. برخلاف بسیاری از آثار اجتماعی که در آن قهرمان داستان از دل مشکلات بیرون می آید و با تلاش به کورسوی امیدی برای رهایی از مشکلات دست می یابد، در اینجا خبری از چنین رویکردی نیست و مشکلات فیلم یکی پس از دیگری به داستان اضافه می شوند.
نکته مثبتی که می توان از پدیدار شدن این حجم از مشکلات در جریان فیلم به آن اشاره کرد این مسئله است که کارگردان سید جمال حاتمی به خوبی توانسته عمق زخم های یک دختر نوجوان در مواجه با مشکلات اجتماعی را به تصویر بکشد و مخاطبش را آگاه نماید. در واقع فیلمساز این هشدار را به مخاطب فیلمش می دهد که جامعه پیرامونش آکنده از مشکلات و بی اخلاقی هایی است که حد و مرزی برای آن تعیین نشده است.
اما متاسفانه فیلم در به تصویر کشیدن معضلات اجتماعی حد تعادل را از دست می دهد و بسیار بیشتر از آنچه که ظرفیت فیلمنامه نیاز داشته، مشکلات را بر سر دختر نوجوان داستان خراب می کند، مشکلاتی که هیچکدام هم حل نمی شوند به حدی که در انتهای فیلم دختر نوجوان تقریباً تمام مشکلاتی که خانواده های طبقات پائین جامعه می توانند بصورت پراکنده تجربه نمایند را یکجا تحمل میکند و هیچکس هم او را در این راه یاری نمی کند.
« لاک قرمز » اگرچه می خواهد به جامعه و آدمهایش انتقادات تندی از جمله مرگ عاطفه و احساس در انسانها را مطرح نماید، اما در موقعیت سازی به بلوغ نمی رسد بطوریکه در بخش هایی از فیلم و پس از دست رفتن پدر و بستری شدن مادر در تیمارستان، اقوام این خانواده از راه می رسند اما هیچکدام کوچکترین حس ترحم یا مسئولیتی به این بچه های بی سرپرست ندارند و در سوی دیگر خاله خانواده که ظاهراً متعصب است، به یکباره از اکرم روی گردان می شود. این حجم از بدی و سیاهی بصورت یکجا شاید خیلی در قصه گویی موثر نباشد.
متاسفانه بزرگترین ضربه فیلم در دقایق پایانی رقم می خورد، دقایقی که کارگردان مسائل مختلفی را در فیلم مطرح کرده است و می بایست همه آنها را با یک پایان بندی به نقطه ای قابل قبول برساند اما در این راه بدترین راه ممکن را انتخاب می کند تا متوجه شویم او نمی دانسته چطور باید برای این حجم از سیاهی و تباهی که در فیلم مطرح کرده یک پایان بندی مناسب در نظر بگیرد.
« لاک قرمز » اثری اجتماعی است که انتقاداتش را با زبانی تیز و بُرنده مطرح می کند و اتفاقاً این کار را به خوبی نیز انجام می دهد اما در حفظ تعادل در مطرح کردن انتقادات ناتوان عمل می کند. شاید اگر فیلمساز می توانست تنها بخشی از معضلات اجتماعی را انتخاب کرده و داستان فیلم را براساس آنها به جلو هدایت می کرد می شد نتیجه بهتری برای فیلم رقم زد. اما درحال حاضر « لاک قرمز » فیلمی است که می توان تقریباً تمام مشکلات زندگی را در آن مشاهده کرد که مسئولیت آن به یک دختر نوجوان سپرده شده است. شاید بتوان گفت این تنها بازی پردیس احمدیه است که در مقابل کوه مشکلات فیلم کم نمی آورد و مخاطب را دچار یاٌس و ناامیدی نمی کند.
.
منابع
http://www.zoomg.ir/2016/12/30/156608/red-nail-polish-review/]
http://blog.namava.ir/lake-ghermez-revie
www.cinemakhabar.ir/NewsDetails.aspx?ID=109441
http://www.khabaronline.ir/detail/623150/culture/television
http://www.madomeh.com/site/news/news/7168.htm
http://www.asemooni.com/media/movie/red-lacquer