دنیای سیاه
گارگین فتائی
گنجشک من کوچیکه
لاغره و باریکه
زندگی اون سیاه
زشت و بد و تاریکه
مهارتی نداره
اون جهتی نداره
چیزی دیگه بلد نیست
عاقبتی نداره
دلبری نیست کنارش
تا که بشه نگارش
تو تنهایی پوسیده
در نمیاد هوارش
تفاوتاش فراوون
دلی داره پر از خون
حس می کنه خودش رو
خوار و خفیف و زبون
همه ازش بیزارن
تخم کینه می کارن
فاصله هاشون زیاد
اونو حساب نیارن
روزهای اون مثل هم
سکوت و درد و ماتم
میره به سمت نیستی
دنیا براش شده سم