دل زارم
محسن نامجو
.
]
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه ناله که از دل به راهت نمودم من
بهره ای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من
.
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشم به راه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجده گاه من، ماه من، کعبه رویت
دل شده اسیرِ دام خم و تاب گیسویت
.
باز آ و بنشین یک دم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارات
قهر و جدایی بس کن که بسته دامم و مرغ دل شد شکارت
بهر تو می سوزد دل ولی تو نداری ز حالم زارم خبری
آه جگر سوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود خطری
.
بیا بر من، بیا ببین، که آمده بی تو چه به سر من
مه پیکر من، سیمین بر من، بیا ببین تو چشم تر من
بت دیرین، شب پیشین، که به خوابم ماهی آمد
شده آگاه، دلم ای ماه، که تو پیشم خواهی آمد
گذری کن، نظری کن، چه خوش اندام و شیرینی
دل ما را، تو دل آرا، ز وفا ده تسکینی
.