نقد فیلم وارونگی
گرد آوری از گارگین فتائی
.
کارگردان
بهنام بهزادی
تهیهکننده
بهنام بهزادی
بازیگران
سحر دولتشاهی
علی مصفا
ستاره پسیانی
ستاره حسینی
رؤیا جاویدنیا
علیرضا آقاخانی
شیرین یزدانبخش
موسیقی
سحر سخایی
فیلمبرداری
بهرام بدخشانی
تدوین
میثم مولایی
توزیعکننده
رسانه فیلمسازان
تاریخهای انتشار
۱دی ۱۳۹۵
مدت زمان
۸۵دقیقه
کشور
ایران
زبان
فارسی
فروش گیشه
۸۰۳٬۷۱۳٬۰۰۰تومان
وارونگی فیلمی سینمایی به کارگردانی و تهیهکنندگی بهنام بهزادی محصول سال ۱۳۹۴است.
این فیلم در بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر جضور داشته و در بخش نوعی نگاه دوره شصت و نهم فستیوال کن نیز پذیرفته شده است
این فیلم در تاریخ ۱دی ۱۳۹۵در سینماهای ایران اکران شده است.
خلاصه داستان
سهیل پس از چندین سال، نشانی نیلوفر را پیدا کرده و به سراغش آمده است. رابطه آنها که در گذشته ناکام مانده، حالا درآستانه شکل گیری دوباره است.
نیلوفر دختر جوانی است که به همراه مادر بیمار و سالخورده اش زندگی می کند. وی ارتباط خیلی خوبی با برادران و خواهرانش ندارد اما این اختلاف زمانی به چشم می آید که مادر به دلیل پدیده وارونگی هوا به بیمارستان منتقل می شود و پزشک عنوان می کند که او باید در شمال کشور زندگی کند تا بتواند زندگی اش را ادامه دهد اما...
نقد فیلم
کمتر فیلمهایی را به یاد میآورم که آنها را در دسته کلی «فیلمِ خوب» قرار دادهباشم، و آن فیلمها «پایانِ خوب» نداشته باشند. عکس این رابطه البته لزوما صادق نیست. یعنی فیلمهایی که برای جبران آغاز و میانه فیلم، تمام انرژی خود و مخاطب را در پایانبندی فیلم بهکارگیرند و نتیجه همزمان یک «پایانِ خوب» و «فیلمِ خوب» باشد. اما رابطه یک فیلم خوب و پایان خوب چگونه تعریف میشود؟ و اصلا چرا فیلمهای خوب لزوما پایان خوبی نیز دارند؟ ««وارونگی»» جدیدترین ساخته بلند سینمایی بهنام بهزادی یک «فیلمِ خوب» با یک «پایانِ خوب» است.
نیلوفر دختری حدودا سی ساله (با بازی سحر دولتشاهی) به همراه مادرش (شیرین یزدانبخش) در تهران زندگی میکند. مادر که از بیماری تنفسی رنج میبرد در روزهای آلوده، به خانه یکی از دوستان خود میرود و دچار حمله تنفسی میشود. پزشک از نیلوفر، فرهاد (با بازی علی مصفا) و هما (با بازی رویا جاویدنیا)، که برادر و خواهر نیلوفر هستند میخواهد تا فورا نسبت به تغییر محل زندگی مادر از تهران اقدام کنند. این اتفاق در ده دقیقه آغازین فیلم رخ میدهد و شروعی برای ورود به چالشهای پیشروی نیلوفر است.
فیلم، دو داستان (پیرنگ) را به صورت موازی دنبال میکند. یکی درگیر شدن نیلوفر با فرهاد و هما در ماجرای خارجکردن محل زندگی مادر از تهران است و پیرنگ دوم ماجرای بازگشت یکی از دوستان سابق نیلوفر به نام سهیل (با بازی علیرضا آقاخانی) به ایران است که به دنبال ابراز علاقه به نیلوفر و ازدواج با اوست. هر دو پیرنگ به شکلی موازی دنبال میشوند و کاملا در خدمت فیلمنامه هستند. به این معنا که سیر حوادث و روند پیشروی هر دو داستان با محوریت شخصیت نیلوفر و شناخت اوست. از این منظر «وارونگی» نمونه موفق یک فیلمنامه شخصیتمحور است. شخصیت در فیلمنامه سینمایی بسته به مضمون و هدف فیلمنامهنویس عموما در سه سطح پیشروی میکند. به این معنا که شخصیت (قهرمان) در یک سطح دارای کشمکش با خودش، در یک سطح دارای کشمکش با فرد یا افراد دیگر و در یک سطح بزرگتر دارای کشمکش با جامعه است. منظور از کشمکش در اینجا مجموعه کنشها و واکنشهای شخصیت در مواجه با اتفاقاتی است که به صورت بیرونی یا درونی او را با نوعی عدم تعادل در زندگیاش مواجه کردهاند. زمانی که فیلمنامهنویس اقدام به گسترش بستر داستان (شخصیت) در هر سه سطح کشمکش میکند، چنانچه در این کار موفق باشد، به موفقیت و غنای اثرش میافزاید. به نظر میرسد «بهزادی» در این امر موفق بودهاست. نیلوفر در پیرنگ بزرگتر فیلم (ماجرای خارج کردن مادر از تهران) دارای بیشترین کشمکش با فرهاد و هما است. چرا که آن دو در غیاب نیلوفر تصمیم گرفتهاند که کسی که باید به همراه مادر از تهران خارج شود، نیلوفر است (نیلوفر ازدواج نکرده است و با مادر زندگی می کند و بنابراین بهترین گزینه برای همراهی مادر در شهری دیگر است). اما با گسترش بحران در داستان (و پیرنگ)، فرهاد و هما بار دیگر بدون حضور نیلوفر تصمیم میگیرند تا برای پرداخت بدهیهای فرهاد، محل کار نیلوفر را (که ارث پدری مشترک آنها نیز هست) از او بگیرند و در اختیار طلبکاران قرار دهند. دو فصل موفق درگیری نیلوفر و فرهاد در مغازه فرهاد، در ماجرای خارج کردن مادر (بار نخست) و گرفتن محل دوزندگی از نیلوفر (بار دوم)، در راستای همین افزایش بحران و فشار به شخصیت است و مخاطب را کاملا به شخصیت نیلوفر و دغدغههایش نزدیک میکند در هر دو سکانس حضور نیلوفر در مغازه، فرهاد به سبک زندگی خصوصی نیلوفر اعتراض میکند و سعی در بیاهمیت جلوهدادن نوع زندگی او دارد. از طرفی در پیرنگ دیگر داستان همزمان نیلوفر متوجه میشود که سهیل از ازدواج قبلی خود دارای فرزند است و به عمد ماجرا را از او پنهان ساخته است تا به تعبیر نیلوفر، پس از اطمینان از علاقه نیلوفر به خودش او را تحت فشار بگذارد. در هر دو داستان که در سطح زندگی شخصی و خانوادگی او بسط داده شدهاند، نیلوفر به تعبیری «نادیده» گرفته شده است. هر دو داستان در خدمت هدف بزرگتر فیلمنامهنویس یعنی حرکت شخصیت اصلی (نیلوفر) در جهت احیای «فردیت» خود در زندگی شخصی و خانوادگی است. در فیلمنامه از هر دو سطح کشمکش به درستی استفاده شده است تا علاوه بر آنکه شخصیت را در خلال پیشروی داستان به مخاطب بشناساند، از طرفی او (شخصیت) را وادار به انتخاب کند. چنین روندی از پیشبرد پیرنگ و داستان منجر به شکوفایی ابعاد شخصیت میشود. کشمکش در سطح فرد با جامعه نیز اگرچه تاحدودی در کشمکش نیلوفر با خانوادهاش اتفاق میافتد، اما در یک معنا بروز حادثه محرکِ فیلم (لزوم خروج مادر از تهران) تمام شخصیتها را از همان ابتدا در نوعی کشمکش با جامعه نیز قرار داده است. چرا که وقوع چنین بحرانی در خانواده، خود معلول شرایط آبوهوای آلوده تهران است. نکته حایز اهمیت دیگر این است که اگر چه هر دو داستان پیرنگی کاملا بیرونی دارند، به این معنا که درگیریهای شخصیت در هر دو داستان به صورت کاملا عینی است، اما هدف اصلی فیلمنامه که نزدیکی به شخصیت و درونیات اوست، کاملا محقق میشود. این مزیتی است که برای فیلمنامهنویس یک موفقیت به حساب میآید، چرا که نزدیک شدن به درونیات شخصیت در سینما برخلاف برخی تصورات رایج، کاملا با ادبیات متفاوت است. در سینما دست فیلمنامهنویس بسته است، چرا که او در واقع فقط میتواند به ما «نشاندهد» نه اینکه به ما «بگوید»! سینما وسیلهای است برای ارتباط بصری با مخاطب، در صورتی که در ادبیات نویسنده میتواند تمام آنچه را در ذهن شخصیت میگذرد به خواننده بگوید. پرداختن بهزادی به جزییات شخصیتها به خصوص شخصیت نیلوفر در همین راستاست (نزدیکی به درونیات). برای مثال ماجرای بوییدن گلدانِ پشت در و آبدادن هر روزه به آن از نمونه جزییات است که کاملا در راستای شخصیت و مضمون قرار دارند. گلدانی که به نوعی تنها حریم خصوصی باقیمانده برای نیلوفر است. به یاد بیاورید صحنهای را که این تنها حریم خصوصی او هم نقض میشود! (معطل ماندن نیلوفر پشت در برای بوییدن گل و سررسیدن خواهرزادهاش).
بهزادی به خوبی هر دو پیرنگ فیلم را کامل میکند. به این معنا که هر دو پیرنگ به درستی با «انتخاب»های شخصیت اصلی (نیلوفر) بسته میشوند و به پایان میرسند. بنابراین منظور از یک «پایانِ خوب» یک «پایانِ درست» است، پایانی که نتیجه طبیعی (عقلانی) مسیر طیشده در داستان توسط شخصیت (ها) باشد. و «وارونگی» از این منظر یک فیلمنامه شخصیتمحور است که تصمیمگیریها و گرهگشاییهای فیلم هر دو به دست شخصیت اصلی فیلم اتفاق میافتد. این نکته مثبت در بسیاری از آثار سینمایی رعایت نمیشود. چه بسیار فیلمهایی که گره گشایی به وسیله «تصادف» در آنها رخ میدهد یا در ده دقیقه پایانی ورود ناگهانی یک شخصیت به داستان، تمام گرههای بسته را باز میکند. وفادار ماندن فیلمنامهنویس به شخصیت اصلی و پیشبردن داستان به وسیله تصمیمها و انتخابهای شخصیت نکتهای است که بهزادی به درستی آن را مدنظر قرار داده است. زمانی که بحران انتخاب بر سر ماندن در تهران یا رفتن از آن و همزمان پاسخ به ابزار علاقه سهیل به نقطه اوج خود میرسند، نیلوفر در مسیر طیشده از شروع هر دو داستان تا به اینجا، سرانجام موفق شده است، تا انتخابهای خود را به درستی به فرهاد و هما تحمیل کند! و فردیت خود را بازیابد و در نهایت تصمیم بگیرد که با مادر راهی «شمال» شود. در پیرنگ دوم نیز تصمیم گرفته است که سهیل را به خاطر عدم صداقتش به نوعی مجازات کند. در اینجاست که هر دو پیرنگ به پایان رسیده است و شخصیت بحرانهایهای شخصیاش را به دست خودش حل کرده است. با این اوصاف، صحنه پایانی فیلم یک پایان باز نیست، بلکه نشاندهنده «بلوغ» شخصیت در مسیر طیشده است. در صحنه پایانی، نیلوفر از سهیل میخواهد تا موسیقی شادتری پخش کند، اما موسیقی دوم نیز مانند موسیقی اول غمگین است (به نوعی اشاره به اینکه رابطه او با سهیل سرانجامی نخواهد داشت). به طور کلی این نوع پایانبندی (منظور از پایانبندی نه فقط صحنه پایانی که مجموعه تصمیمهای نیلوفر در پایان دادن به هر دو داستان است) را میتوان پایانی کنایی دانست. به این معنا که در پایان شخصیت چیز یا چیزهایی را از دست داده است (دوزندگی و شغل در تهران و حتی فرصت ازدواج) اما دستاورد مهمتری داشته است (حق انتخاب).
آنچه که جذابیت فیلم را دوچندان میکند، عدم استفاده بهزادی از اتفاقات یا هرنوع خرق عادت برای افزایش تنش در فیلمنامه است. «اختلاف فرزندان بر سر نحوه نگهداری مادر» بزرگترین بحران ظاهری فیلم است. اما شخصیت در مسیر همین بحران به «بلوغ» میرسد و دست به انتخاب میزند. انتخاب بستر اجتماعیِ مولدِ حادثه فیلم، یعنی ماجرای آلودگی هوا، اننخاب هوشمندانهای است. زندگی در شهرهای بزرگ به چنان مرحلهای از بحران رسیده است، که میتواند آرامش ظاهری ساکنینش را تحت الشعاع قراردهد و اعضای یک خانواده را مجبور کند که از پوسته ظاهری خود بیرون بیایند و دست به اقدام بزنند. تغییر شخصیتها در مواجه با بحران برای تمام اعضای خانواده اتفاق میافتد. برای نمونه به بلوغ شخصیت صبا (خواهرزاده نیلوفر) در مسیر فیلم و مقایسه برخورد او با مادرش در ابتدا و انتهای فیلم دقت کنید. در اینمیان درست همان کسی که بیش از همه آماج حملات است، روندی رو به بلوغ را طی میکند. فیلمنامهنویس به خوبی توانسته شخصیت هایش را در مسیر شناختهشدن در نظر مخاطب قرار دهد.
سحر دولتشاهی به خوبی از پس کار بر آمده است! بازی دیگر بازیگران فیلم نیز به اندازه کافی خوب است و همه در سحطی قابل باور و بدون اغراق بازی میکنند. در مقام کارگردانی نیز، اهمیت یکسان کارگردان به تمام سکانسهای فیلمش قابل توجه است. به این معنا که دکوپاژهای او در تمام صحنهها در خدمت فیلمنامه است و نه بیشتر. قرار گرفتن فیلم در بخش «نوعینگاه» جشنواره کن دستاوردی بود که «وارونگی» به حق شایستگی آن را داشت. روندی که بهزادی از «تنها دوبار زندگی میکنیم» تا «وارونگی» طی کرده است، روند روبه رشدی است که مخاطبانش را همواره برای دیدن ساخته بعدی خود مشتاق و منتظر نگه داشته است. در میان فیلمهایی که از ابتدای امسال رنگ پرده اکران را دیدهاند، «وارونگی» بی شک جزو برترینهاست.
کارگردان
بهنام بهزادی : متولد سال 1351 در بروجن می باشد و تاکنون سه فیلم را در کارنامه کارگردانی اش ثبت کرده است. « تنها دوبار زندگی می کنیم » در سال 1386 ، فیلم موفق « قاعده تصادف » در سال 1391 که موفق به کسب جوایز بین المللی هم شد و « وارونگی » که سومین فیلم او می باشد.
بهنام بهزادی کارگردانی است که در دو اثر قبلی اش نشان داده چندان تحت تاثیر جریان اصلی روند فیلمسازی نیست و ترجیح می دهد به سبک و سیاق خود کارش را پیش ببرد. او در فیلم « قاعده تصادف » نیز روابط میان جوانان و خانواده هایشان را نه با متدهای رایج فیلمسازی بلکه با ساختار کلاسیک مقابل دوربین برد تا به این ترتیب مستقل بودنش را ثابت کند.
بهزادی در سومین تجربه کارگردانی اش به سراغ دختری رفته که قرار است قهرمان داستان باشد. در چند سال اخیر ساخت آثاری که در آن زنان به دنبال گرفتن حق خود از جامعه هستند افزایش پیدا کرده و با « وارونگی » نیز این مسیر ادامه پیدا کرده است. نیلوفر دختر جوان خانواده، وضعیتی مشابه سمیه در فیلم « ابد و یک روز » دارد. او بی آنکه از او درباره فداکاری هایش سوال شود و یا اینکه خودخواسته در این مسیر قرار گیرد، برای مراقبت از مادر گمارده شده در حالی که دیگر اعضای خانواده مسیرشان را جدا کرده اند و حتی در مسئله مربوط به ارث نیز برای نیلوفر تصمیم می گیرند.
کارگردان فیلم به خوبی توانسته با قرار دادن نیلوفر در موقعیت های صحیح، ضایع شدن حق زنان را به تصویر بکشد و نیلوفر را همانند یک قربانی بزرگ در جامعه معرفی کند. نیلوفر نماینده نسلی از زنان است که در تمام طول زندگی برایشان تصمیم گرفته شده و برایشان مسیر ترسیم شده است. بهزادی با مطرح کردن مسئله ارث و همراه مادر بودن در شمال، این فرصت را در اختیار نیلوفر قرار می دهد تا پس از چندین سال، در مقابل اعضای خانواده اش بایستد و درباره حق خود در تمام این سالها سوال کند.نیلوفر همانند دیگر زنان جامعه، دیگر نمی خواهد کودکی باشد که برای زندگی او تصمیم گرفته می شود و به هر شکلی که می خواهند با او رفتار شود.
« وارونگی » به خوبی موفق شده تا با پرهیز از شعارهای پر طمطراق که رنگ و بویی فمینیستی به خود می گیرد، صرفاً قهرمان اصلی داستانش را در موقعیتی قرار دهد تا همانند دیگر انسانها حق طبیعی خود را برای زندگی طلب کند. نیلوفر نه سهم بیشتری از زندگی می خواهد نه می خواهد از مسئولیت هایش شانه خالی کند. او فقط می خواهد در زندگی اش سهمی همانند دیگران برای او در نظر گرفته شود تا بتواند استقلال را تجربه نماید.
متاسفانه ضعف شخصیت پردازی برای بازیگران نقش مکمل، یکی از ضعف های « وارونگی » است که به چشم می آید، مخصوصاً نقش مادر که می توانست نقطه قوت فیلم باشد و با پرداخت مناسب از منفعل بودن خارج شود. شخصیت های برادر و خواهر نیلوفر نیز جز حضور در برخی صحنه ها و ابراز مخالفت با آنچه که نیلوفر بر زبان می آورد، نقش چندانی در داستان ایفا نکرده اند. داستان مردی که به نیلوفر علاقه مند هست نیز جزئیات مناسبی ندارند و بی هویت دنبال می شود. اما در این بین نقش آفرینی سحر دولتشاهی توانسته ضعف های فیلمنامه را تا حد زیادی بپوشاند.
با اینحال « وارونگی » در نهایت موفق می شود به مخاطب خود تلنگری زده و او را آگاه نماید تا نسبت به زنان سرزمینشان دیدگاهی کودکانه نداشته باشند و برای آنان شخصیتی مستقل قائل باشند. فیلم همچنین به زنان جامعه می گوید که خود را ارزشمند دانسته و اجازه ندهند برای آنان تصمیم گرفته شود. « وارونگی » تا حدود زیادی موفق می شود پیام خود را در قالب تصویر به مخاطبش ارائه دهد. اما این تصویر می توانست با پرداخت بهتر شخصیت های مکمل و البته زمان کمتر تاثیر بیشتری هم داشته باشد ( شاید بشود گفت 40 دقیقه از فیلم می توانست کوتاه تر باشد ).
فیلم جدید بهنام بهزادی داستان دراماتیک آرامِ زنی را به به تصویر کشیده که در تهران زندگی میکند و آنطور که گمان میکند آزادی ندارد.
عنوان "وارونگی"بر روی پرده، تصویری از چشم انداز کلانشهری است که دود و مه نسبتا غلیظی آن را فراگرفته است، طوری که به نظر میرسد آسمان خراش ها در هوای سفید-گچی در حال ذوب شدن باشند. این شبیه تصویر آغازین مرکز شهر لس آنجلس است که در هزاران فیلم شاهدش بوده ایم – تنها این که اینجا لس آنجلس نیست، تهران است. پایتخت ایران بایستی نماد هوای سمی و آلوده در جهان باشد، طوری که سطح آلودگی اش در حد شهر پکن می شود، اما فیلم جدید بهنام بهزادی، بر پرسرعت بودن روند آلودگی در تهران تاکید دارد (عنوان فیلم به وضعیت "وارونگی گرمایی"اشاره دارد، که در روزهای بد، سم را به اتمسفر تهران با حداکثر تراکم وارد می کند). وضعیت سخت و رنج آوری است که شهروندان تهرانی با این آب و هوای فجیع و بیزارکننده کنار آمده اند، ولی در "وارونگی"، آلودگی به یک واکنش زنجیره ای از ناسازگاری خانوادگی منجر می شود که باعث می شود قهرمان اصلی زن داستان، نیلوفر (سحر دولتشاهی)، را تسلیم کند، تا زمانیکه او را مجبور به یافتن منبع جدیدی برای نفس کشیدن کند. نیلوفر، زن زیبایی که ازدواج نکرده و صاحب مغازه ی خیاطی است که کارگران زیادی در آن اشتغال دارند، شروع به دیدار و ملاقات با مردی خوش تیپ، میان سال و باصفایی (علیرضا آقاخانی) میکند، و به وضوح مشخص است که هر دویشان تحت تاثیر یکدیگر قرار گرفته اند.
او با مادرش، مهین (شیرین یزدانبخش)، در آپارتمانی زندگی میکند که از بیماری انسداد ریه رنج می برد و بنا به این دلیل هم اجازه ندارد به بیرون از منزل برود. ولی او کله شقی میکند و هرطوری که شده بیرون رفته و به خاطر آلودگی شدید هوا، از پا میافتد و باعث میشود به بیمارستان منتقل شود. دستور دکتر هم به این قرار است: باید بلافاصله تهران را برای همیشه ترک کند. اینگونه تصمیم گرفته می شود که مهین به شمال ایران نقل مکان کرده و در ویلای یکی از خویشاوندان نیلوفر سکونت کند. همچنین قرار میشود که نیلوفر، تهران عزیزش را ترک کرده و به همراه مادرش در شمال زندگی کند. ولی حتی در حین این همه پیشامد، قهرمان فیلم به این نتیجه ترسناک و عصبی کننده میرسد که همه ی تصمیمات زندگی اش برای او گرفته میشود و خودش اختیاری ندارد.
سحر دولتشاهی زنی زیبا و پرتکاپویی است، با چهره ای گشاده و خندان و با چشمان زیبای درشت، این توانایی را داشته تا هر نمایی که او در آن حضور داشته را تحت تاثیر قرار دهد. جلوی زیر روسری اش، کمی از مویش پیشانی اش را پوشانده است که شباهت قابل توجهی با آدری هپبورن دارد - و این یک مورد است که خوشحالی شیطنت آمیز هنرپیشه به شکل فوق العاده ای نقش مهمی را ایفا می کند. مخاطب به شدت با نیلوفر به دلیل سرزندگی و رغبتش همذات پنداری می کند، و ما، هر چیزی که نیلوفر طلب کند را خواستاریم.
نیلوفر برنامه ریزی میکند تا کسب و کارش را از بیرون شهر اداره کند ولی از آنجاییکه پذیرفته تا با مادرش شهر را ترک کند، برادر عصبانی و دعوایی اش، فرهاد (علی مصفا)، تصمیم به پرداخت بدهی های خود با اجاره دادن مغازه نیلوفر گرفته و با حمایت اطرافیان فرهاد، از جمله خواهر متاهلش و چند نفر از بستگان، موفق می شود. درواقع نیلوفر تمام کسب و کاری که در طول 10 سال رشدش داده است- وکارش هم به رشد او کمک کرده- مثل دودی که به هوا رفته ناپدید میشود. آن دسته از فیلم هایی که در دهه 90 میلادی، موج نو سینمای ایران را تشکیل دادند- فیلمهایی چون دایره ی جعفر پناهی در سال 2001 –را روایت میکند.
"وارونگی"همان بحران اخلاقی در تحولی متزلزل را با گام های مشتاق و راغب همچون کودکان به تصویر آورده است، اینکه نیلوفر مجبور گشته تا بیاموزد زن مجرد در جستار راه خویش، علایقش تقریبا فاقد ارزش است. یک شبه هر چیزی را که داشت از دست میدهد و آنطور که به نظر میرسد کسی در خانواده اش کوچکترین اهمیتی هم به آن نمی دهد و همه ی این ها به شکل طوفانی از ابرها در اطراف چهره سحر دولتشاهی به نمایش کشیده می شود.
بهزادی، کسی که بیش از 20 فیلم (شامل تولیدات کوتاه و تلویزیونی) را ساخته، در سبک ایرانی ای فعالیت میکند که ارزش بالایی داشته و تداعی گر نوعی تعلیقِ پنهانِ روزمره هست. هیچ اتفاقی در "وارونگی"غلو و یا حتی بیش از حد دراماتیزه نگردیده است، اما تنش نامرئی وجود دارد که فیلم، توجه ما را به سوی خودش جلب میکند، و این سرمایه ماست که ببینیم چطور نیلوفر می تواند خودش را از بندِ رویدادهایِ به ظاهر تصادفی، که شبیه باتلاق شنی بوده و او را با خود به زیر میکشد، برهاند. زمانیکه متوجه می شود خواستگارش این واقعیت، که او یک پسر داشته را از او مخفی کرده، فشار و عذاب زندگی اش به نظرش توطئه آمیز می آید. از چه طریقی میتواند خودش را به حالت آزادی که حسش میکند، برگرداند؟ عنصرِ گمشده در تفکرش، میل و اراده اش است و باید سعی در ایجاد "وارونگی"خودش نماید. فیلم با یک یادداشتی از ابهام پایان می رسد که عده ای از تماشاگران را در حین اینکه سردرگم میکند، روحیه شان هم می دهد.
مدیسا مهراب پور
بهنام بهزادی از اواسط دهه هشتاد کار خود را به عنوان کارگردان در سینمای ایران آغاز کرد. هم دوره اصغر فرهادی، حمید نعمتالله و پرویز شهبازی (که هرچند فیلم اولش را در دهه هفتاد ساخت اما «نفس عمیق»، به عنوان مهمترین اثر او محصول دهه هشتاد است.)
اولین فیلم بهزادی یعنی «تنها دوبار زندگی میکنیم» در جشنواره سال ۸۶به نمایش درآمد و موفق شد نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کند. فیلمی که کموبیش حال و هوا و داستانش متأثر از «نفس عمیق» فیلمساز همدورهاش و مهمتر از آن فضایی که حاصل تلفیق ذهنیت و عینیت بر پرده سینما بود. فیلمبرداری خوب بایرام فضلی و بازی خاص نگار جواهریان از دیگر نکات ویژهای بودند که نام «تنها دوبار زندگی میکنیم» و کارگردانش را بر سر زبانها انداختند.
دومین فیلم بهزادی «قاعده تصادف» در زمره بسیاری از آثار سینمای ایران که بعد از «درباره الی» و متأثر از آن ساخته شدند، قرار میگیرد و به تقابل نسل جوان و نسل گذشته میپردازد و در واقع درباره تقابل دو نوع نگاه متفاوت به زندگی است: گروهی دانشجوی تئاتر برای اجرا در جشنوارهای خارجی میخواهند به سفری بروند که به واسطه ممانعت پدر یکی از آنها، سفرشان به مخاطره میافتد.
«قاعده تصادف» هم که بنای آن بر چند پلان سکانس طولانی اما محافظهکار استوار است، موردتوجه منتقدان قرار گرفت.
«وارونگی» فیلم سوم بهنام بهزادی بهترین فیلم او تا به اینجاست. توجه ویژه او به جزییات در متن فیلمنامه، استفاده از این جزییات در پیشبرد تدریجی درام و افشای قطرهچکانی اطلاعات مهم داستان به تماشاگر، سروشکل منسجمی به فیلم بخشیده است. تماشاگر بهراحتی با داستان ساده و روایت روان فیلم ارتباط برقرار میکند و درگیر آن میشود. هرچند داستانی که «وارونگی» راوی آن است ساده و به دور از پیچیدگی است و موقعیت حادی را به تصویر نمیکشد اما به مرور موفق میشود از همین قصه سادهاش یک بحران به وجود بیاورد و به فهم و درک تازهای از مسئولیتپذیری در جامعه ایران برسد؛ و ازآنجاییکه این مسئولیتپذیری حول زندگی یک زن تعریف میشود نمود پررنگتر و دقیقتری هم در فیلم پیدا میکند.
«وارونگی» دست روی یک نقطهضعف اجتماعی بزرگ در جامعه در حال گذار ایرانی میگذارد: زنان محکوم به انجام امور وظایفیاند که در واقع وظیفهشان نیست، بلکه خواست جامعه مردسالار چنین باری را به دوش آنان نهاده است و نسل به نسل، این توقع غلط وظیفه تحمیلشده را بازتولید کرده است.
این همان رسوایی تاریخی ست که «وارونگی» از آن حرف میزند. درباره همین اجبار متوهم و تأثیراتش. «وارونگی» همانطور که از اسمش پیداست درباره آلودگی هواست که باعث میشود مادر خانواده با بازی شیرین یزدان بخش به واسطه آلودگی هوا بیماری قلبیاش تشدید شود و بنا به دستور پزشک و برای درمان باید به خارج از شهر و شهرهای شمالی برود. مطابق آنچه از یک خانواده ایرانی انتظار میرود، این وظیفه بر عهده دختر کوچک خانواده است تا از او مراقبت کند. او ابتدا بهراحتی میپذیرد اما هرچه جلوتر میرود بابی توجهیهای بیشتری از سوی خواهر و برادر بزرگش مواجه میشود. این همان وظیفه اجباری ست که نانوشته به اسم او درآمده و خانوادهاش خیال میبرند که نگهداری و مراقبت از مادر مریضاحوال وظیفه اوست. کسی به زندگی و موقعیتهای شخصی او فکر نمیکند. دختر از جایی به بعد دیگر تاب وضعیت را نمیآورد. فیلم موفق میشود این وارونگی و آلودگی هوا را تبدیل به موقعیت اجتماعی و خانوادگی شخصیت اصلی خود کند. «وارونگی» از منظر این واقعگرایی خود یادآور آثار کن لوچ و یا برادران داردن بهخصوص فیلم آخرشان یعنی «دو روز و یکشب» است.
علاوه بر فیلمنامه خوب «وارونگی» کهبرگ برنده فیلم است و از جمله فیلمنامههای خوب و استراتژیک سالهای اخیر سینمای ایران، بازی سحر دولتشاهی غافلگیرکننده و فراتر از حد انتظار است.
اما «وارونگی» در نهایت شبیه آثار تلویزیونی است و ساختی تلویزیونی دارد، اکثراً در نماهایی داخلی و مدیوم شات میگذرد و دقت و ظرافتی را که یک اثر سینمایی در بطن تولید و تصویر میطلبد، کم دارد. دقت و تمرکزی که فیلمنامه را تا این حد ویژه کرده است، در اجرا دیده نمیشود و این بزرگترین ضعف فیلم است.
هرچند که همینتم مسئولیتپذیری ویژگیهای بصری «وارونگی»، متأثر از اصغر فرهادی است اما میتوان گفت که واجد نگاه ویژه و خاص خود بهزادی ست که «وارونگی» را بر دیگر آثار او برتری میبخشد.
دانیال حسینی
بهنام بهزادی را اکثرن با همان فیلم اولش به یاد میآورند. «تنها دو بار زندگی میکنیم» به جهت موضوع متفاوت و سبک پرداخت منحصربهفردش نوید ظهور فیلمسازی خوشذوق و آینده دار را میداد. فیلم دوم او «قاعدهٔ تصادف» از جهات مختلف با فیلم قبلی متفاوت بود. این بار فضاسازی تئاتری و بازیهای واقعگرا – آن نوع که در سالهای اخیر وارد سینمای اجتماعی ایران شده – و مضامین متفاوتی به کار گرفته شده بود که البته فیلم باز هم با تحسین منتقدین روبهرو شد هرچند کار خاص و متفاوتی به نظر نمیرسید. آخرین اثر او «وارونگی» کمبودهای کوچک و بزرگ زیادی دارد که باعث شده معدود خرده داستانها و لحظات جذاب و فکر شدهای که در آن وجود داشته هم در بین انبوهی سکانسهای فاقد کشش و جذابیت گم شوند. نام فیلم به یک پدیده آب و هوایی اشاره دارد که باعث آلودگی هوا و بالا رفتن درصد ذرات سمی در آن میشود. گره اصلی فیلم هم بر پایهٔ همین پدیده بنا شده است. نیلوفر (سحر دولت شاهی) دختر زیبا و مجردی است که همراه با مادرش در یک آپارتمان زندگی میکند. خواهر و برادر او هر کدام گرفتار مشکلات زندگی خود هستند و رسیدگی به کارهای مادر را به او سپردهاند. ماجرا از اینجا شروع میشود که مادر به دلیل آسیبدیدگی ریههایش بستری میشود و دکتر میگوید دیگر امکان زندگی کردن در هوای آلودهٔ تهران برای او وجود ندارد.
این مسئله اولین گره دراماتیک فیلم را ایجاد میکند اما بهانهای است برای نمایش روابط خانوادگی و درگیریهایی که به خاطر مادر ایجاد میشود. فیلم میخواهد از این درگیریها به تحلیلی از زندگی نیلوفر و روحیات او برسد و در نهایت تغییر او را به محور معناسازیِ خود تبدیل کند. خواهر و برادر نیلوفر بدون اینکه نظر او را بپرسند فرض را بر این میگیرند که او باید برای مراقبت از مادر راهی شمال کشور شود و کار و زندگی خود را ترک کند. نیلوفر اگرچه در ابتدا به تصمیمی که برای او گرفته شده اعتراضی نمیکند اما پس از مصادره شدن محل کارش – که ارث پدریشان است – توسط برادرش، تصمیم میگیرد برای اولین بار کاری که برای خودش اهمیت دارد را انجام دهد و در موقعیت تصمیم گیرنده قرار گیرد. این خط داستانی که مربوط به نیلوفر و تحول روحی اوست مهمترین پیرنگ فیلم است و همینجا اولین مشکل فیلم پدیدار میشود. ارتباط با مسئلهٔ آلودگی هوا و چراییاش در همین ابتدا متوقف میشود. به عبارتی پس از بستری شدن مادر در بیمارستان دیگر دغدغه کسی آلوده بودن هوای تهران نیست. دیگر نقدی به این بحران وارد نیست. گرفتاریها تبدیل به گرفتاریهای خانوادگی میشوند و منفصل از گره ابتدایی ادامه پیدا میکنند و اثبات آن هم کار مشکلی نیست. کافی است فرض کنیم مادر به هر دلیل دیگری نیازمند جابجایی بود. مثلاً برای عمل خاصی باید به شهر دیگری میرفت یا برای دوری از سروصدا و آلودگی صوتی نیازمند دوری از تهران بود. آیا مشکلی در پیشروی فیلم ایجاد میشد؟ پاسخ منفی است.
بنابراین مفهومی که فیلمساز در ابتدای فیلم و در نام فیلم اشاره پررنگی به آن دارد حقیقتن دغدغهٔ فیلم نیست و پیوندی با تغییر و تحول شخصیتها و مشکلات زندگیشان ندارد. روشی که بهزادی برای روایت زندگی نیلوفر انتخاب کرده هرگونه تنش عاطفی را دفع میکند و عملاً تهی از لحظات جذاب و درگیر کننده و خاص پیش میرود. او به جزییاتی از روابط اهمیت میدهد که شناسایی کاربرد و نقششان مشکل است. برای مثال مکث کردن روی گفتوگوهای نیلوفر و همکارش راجع به تعطیل شدن یا نشدن کارگاه خیاطی او در چند برهه زمانی مختلف تکرار میشود و عملاً نفس فیلم را میگیرد. این رویکرد را در سکانسهایی که همهٔ خانواده دور هم جمع هستند و گفتوگو میکنند هم شاهد هستیم. در این سکانسها تقریباً تکتک دیالوگهایی که در یک گفتوگوی واقعی گفته میشود آورده میشوند و هر بار دوربین چهرهٔ یکی از کاراکترها را به شکلی ساده قاب میگیرد تا جمله و گاهی حتی کلمهٔ مورد نظر را بگویند. کلماتی که فقط یک چهرهٔ واقعگرایانهٔ سخت به فیلم میدهند و معلوم نیست چرا فیلم به چنین چهرهای نیاز دارد. نتیجهٔ چنین رویکردی در طرح داستانی فیلم کسالتبار شدن آن است چرا که این وسواس واقعگرایانه برای فیلم هزینههایی در بر داشته که توسط باقی بخشها جبران نشدهاند.
مثلاً اگر دغدغهٔ این شکل از واقعگرایی در فیلم وجود دارد چرا در طرح بصری فیلم شاهد آن نیستیم؟ چرا شهر و آلودگی در تصاویر فیلم حضور کلیشهای و دمدستیای دارند؟ چند نمای ساده از ترافیک و افق غبارگرفته اولین چیزی است که برای نمایش آلودگی به فکر هر کس میرسد. اگر دقت بصری جدیای در فیلم وجود داشت میتوانست ملال حاصل از مکثهای فراوان روی روابط را جبران کند و جذابیت را از راه دیگری برای فیلم تأمین کند. ضمن اینکه درک ارتباط آلودگی و ترافیک و مشکلات زندگی شهری با محور اصلی درام بسیار مشکل است و فیلمساز در متن هم موفق نشده همبستگیای بین این عناصر ایجاد کند. تنها جایی که فیلم میتواند همراهی مخاطب را با خود داشته باشد زمانی است که به پیرنگ عاشقانهٔ زندگی نیلوفر میپردازد. جایی که علیرضا آقاخانی با همان شمایل آرام و درونگرا حضور پیدا میکند تا عشق فراموش شدهٔ سالهای گذشته را در نیلوفر زنده کند. اکثر لحظات حضور این دو در کنار هم جذاب است و آن تمایل به اجرای خشک و واقعگرایانه جاری در فیلم، در سکانسهای مربوط به آنها دیده نمیشود. ضمن اینکه رابطهٔ عاشقانهٔ بین آنها در همنشینی با مسیر تحول نیلوفر کاملاً کاربردی است. به عبارتی زمانی که نیلوفر با خواهر و برادر خود درگیر میشود و از چارچوبهایی که برایش تعیین کردهاند خارج میشود، زندگی با سهیل را موقعیت جدیدی میبیند که با شخصیت تحول یافتهاش به آن ورود کند و همه چیز را از نو آغاز کند. در راستای همین طراحی فکر شده سکانس پایانی فیلم که باز هم سکانسی دو نفره با فضای عاطفی بین نیلوفر و سهیل است به زیباترین سکانس فیلم تبدیل میشود و حسرت ما را بر میانگیزد. سؤال اینجاست که چرا فیلمسازی چون بهنام بهزادی که کار با فضاهای عاطفی بکر را خوب بلد است در «وارونگی» چنین تمایل شدیدی به یک واقعگرایی خشک و یکنواخت نشان میدهد؟ البته این تمایل برای او خالی از دست آورد نبوده است. روابط با دقت بالایی در فیلم طراحی شدهاند و انگیزه سازیها با مکث و تأمل همراه است. همچنین منطق درستی بر پیشروی فیلم دیده میشود اما چنین موضوعی که اکثر ابعادش برای مخاطب آشناست و نکتهٔ خاص و متفاوتی در خود ندارد برای روایت به حس و حال و لحظات دراماتیک بیشتری نیاز داشت.
دامون قنبرزاده
وارونگی یک اصطلاح هواشناسیست و زمانی به کار میرود که هوای گرم مانند لایهای شیشهای جو را فرا بگیرد و اجازهی خروج و بالا رفتن هوای سرد از طبقات پایین را ندهد. در این حالت آلودگی و خفقان پیش میآید و وارونگی هم شخصیت نیلوفر (سحر دولتشاهی) را در چنین محیط خفقانآور و سنگینی قرار میدهد. آلودگی هوا به آلودگی رفتار آدمها تسری پیدا میکند و جوّی شکل میگیرد مسموم.
نیلوفر به عنوان شخصیت اصلی داستان، در همین جوّ مسمومِ محیط و آدمهایش است که نفس میکشد. شخصیتی ساده و محجوب که از همان دوران نوجوانی هم خودش را دست کم میگرفت. طی صحبتهای عاشقانهاش با سهیل، عشق دوران گذشته و حال، این نکته روشن میشود که آنوقتها او حتی در مهمانیهای دورهمی هم شرکت نمیکرد. بهانهی خودش بیماری پدر است اما کمی که در داستان پیش میرویم، دستمان میآید که او موجود آسیبپذیریست که همیشه جمع نادیدهاش میگرفته یا لااقل به خاطر عدم اعتمادبهنفس لازم، خودش چنین تصوری دارد. صحنهی بیمارستان در روشنتر شدن این موضوع صحنهی مهمیست: خواهران و برادران پیش پزشک نشستهاند و دربارهی وضعیت مادر حرف میزنند. نیلوفر چند باری میخواهد حرف بزند و اظهار نظری بکند اما فرهاد (علی مصفا) و هما (ستاره پسیانی) توی حرفش میآیند و بدون توجه به او، با دکتر بحث میکنند. همین لحظهی کوتاه کافیست تا مخاطب موقعیت نیلوفر را درک کند: انگار حرفها و عقاید او برای کسی مهم نیست. انگار کسی نمیبیندش.
بعدتر که برای بردن مادر به شمال نیلوفر را وسط میاندازند، پی میبریم که او حتی اجازهی تصمیم گرفتن هم ندارد. هر چه جلوتر میرویم، این نادیدهگرفتهشدن جنبهی خطرناکتری هم پیدا میکند؛ کمکم کار و زندگی و خانه و حتی عشق هم از او سلب میشود تا نیلوفر تبدیل به بازیچهای شود که نه میتواند فکر کند و نه میتواند تصمیم بگیرد. هر چه هوا مسمومتر میشود، رفتار آدمها هم مسمومتر میشود. در این هوای زهرآلود یکی نیلوفر به فکر گلدان گل دم در است که آب داشته باشد و بتواند نفس بکشد و یکی مادر به فکر نیلوفر است که انگار میداند بچههای دیگرش در حق خواهر کوچکترشان جفا کردهاند و به زور خواستهاند با او به شمال برود. اما مثل هر فیلم خوب دیگری، شخصیت داستان یک جایی باید متحول شود. یک جایی باید بلند شود و در برابر شرایط نابهسامان قدعلم کند. وقتی پی میبرد سهیل، ماجرای ازدواج و بچهدار بودنش را به او نگفته، جرقهیایستادن در برابر آلودگی آغاز میشود. او کمکم به جای اینکه بایستد و از این و آن حرف بخورد و اجازه بدهد دیگران برایش تصمیم بگیرند، روبهروی خواهر و برادر میایستد و جوابشان را میدهد. به قول خودش حالا دیگر نمیخواهد «مجبور باشد» که تصمیم بگیرد. در انتها او با ارادهی خودش و نه با زور دیگران، تصمیم میگیرد مادر را از این هوای آلوده خلاص کند. او محکم میایستد، سهمش را طلب میکند و تصمیمش را مبنی بر بردن مادر به شمال به زبان میآورد. چون حالا دیگر فهمیده ماندن در چنین محیطی چقدر میتواند خطرناک باشد. به قول خودش حالا دیگر «باید»ی در کار نیست. خودش «میخواهد» که برود.
میدانیم که وقتی وارونگی دمایی پیش میآید، از دست هیچ کسی کاری ساخته نیست. درمانی ندارد. شاید دری به تخته بخورد، بادی بوزد و بارانی ببارد تا بلکه هوای آلوده راه دررویی پیدا کند. اما در غیراینصورت درمان وارونگی دمایی دست کسی نیست. وقتی سازوکار جامعهای غلط باشد، گریزی از وارونگی دما و آلودگی نیست. فقط میتوان از آن گریخت. وقتی ذات آدمها خراب باشد، فقط باید ازشان دوری کرد. درمانی وجود ندارد ...
مد و مه/شنبه ۱۷بهمن ۱۳۹۴
ورایتی
آنام: فیلم جدید بهنام بهزادی یک قصه دراماتیک بیسرو صدا از یک زن در تهران است که آنقدری که فکر میکند آزاد است، نیست.
عنوان «وارونگی» تصویری از چشمانداز یک کلانشهر با چنان دودی است که به نظر میرسد آسمانخراشها در هوای به رنگ گچ آن محو میشوند. مثل این است که از شهر لسانجلس فیلم گرفته باشی؛ همانی است که ما در هزار فیلم دیدهایم ولی با این تفاوت که این لسآنجلس نیست بلکه تهران است. پایتخت ایران که هنوز برای این که به نماد آلودگی مثل پکن تبدیل شود، جا دارد، اما فیلم جدید بهنام بهزادی احتمالش را میدهد که به زودی به آنجا برسد. (عنوان فیلم یادآور وارونگی حرارتی است که در روزهای بد، فضای تهران را با بالاترین حد، دربرمیگیرد.)
این یک وضعیت ظالمانه برای شهروندان تهران است که در این هوا زندگی میکنند، اما در «وارونگی» وارونگی موجب بروز یک مجموعه از واکنشهای اختلافات خانوادگی میشود که با قهرمان زن داستان «نیلوفر» (با بازی سحر دولتشاهی) مرتبط است تا او را وادار کند تا منبع جدیدی برای تنفس پیدا کند.
نیلوفر زنی زیبا که ازدواج نکرده با مادرش مهین (با بازی شیرین یزدانبخش) که از بیماری مزمن ریوی رنج میبرد زندگی میکند و بنابراین اجازه ندارد در شهر قدم بزند اما او خیرهسری میکند و هر جا میخواهد میرود و پس از فشار زیادی که به خودش میآورد ناگهان دچار مشکل و در بیمارستان بستری میشود. دستورهای پزشک چنین است: او باید تهران را برای همیشه ترک کند. تصمیم گرفته شده که او به شمال نقل مکان کند و در ویلایی تفریحی زندگی کند که متعلق به یکی از خواهر برادرهای نیلوفر است. در ضمن تصمیم گرفته شده که نیلوفر هم تهران محبوبش را ترک و با مادر زندگی کند. اما با وجود همه اینها، قهرمان داستان شروع میکند به درک این مساله که در همه عمرش این دیگران بودهاند که برای او تصمیم گرفتهاند.
نیلوفر صاحب یک مغازه خیاطی است و چند کارگر دارد و به تازگی با یک همکار میانسال و خوش تیپ ( با بازی علی رضا آقاخانی) آشنا شده و روشن است که این دو تحت تاثیر هم قرار گرفتهاند. در دنیای زنانهاش به نظر میرسد او با نسخهای ایرانی از رویای فمینیستی زندگی میکند. آزدای او اما گمراه کننده و موقتی است. سحر دولتشاهی بازیگری زیبا و دینامیک است با چهرهای گشاده و بشاش و چشمانی تیره و آهوانه که راهی برای غلبه جستن در هر مسیری پیدا میکند. چتریهای او یادآور آدری هپبورن است. ما به نیلوفری که دولتشاهی ارایه میکند نگاه میکنیم و احساس میکنیم چقدر با نشاط درخشنده او ارتباط داریم و میخواهیم هر چه او دلش میخواهد بشود.
نیلوفر قصد دارد کسب و کار خود را حفظ کند، اما از آنجا که پذیرفته شهر را ترک کند، برادر او فرهاد (علی مصفا) موجودی خشن و بیخرد تصمیم میگیرد بدهی او را بپردازد تا مغازه را از رهن درآورد و با حمایت خواهر متاهل او و چند تن از دیگر بستگان این کار را میکند. اما کاری که نیلوفر ۱۰سال پرورشش داده و از آن پرورده شده، مغشوش میشود. فیلم که در آغاز دهه ۹۰میگذرد، نمونهای از سینمای نوظهور ایران است – مانند فیلمهایی چون «دایره» جعفر پناهی در سال ۲۰۰۱- که اغلب داستان یک بحران زنانه را در جامعه ایرانی مطرح میکند. «وارونگی» همان بحرانهای اخلاقی را به تصویر میکشد که در یک لحظه از اشتیاق، تزلزل و گذار با گامهای کوچک، نیلوفر را مجبور میکند یاد بگیرد که به عنوان یک زن مجرد راه خودش را پیدا کند، آرزوهای خودش را که تقریبا همیشه هیچ ارزشی نداشتهاند، داشته باشد. در طول یک شب، او همه چیزش را از دست میدهد و از آنجا که هیچ کس در خانواده او به نظر نمیرسد وقعی بگذارد، همه اینها چون ابرهای توفانی که در چهره سحر دولتشاهی جمع شوند، بروز میکند.
بهزادی که بیش از ۲۰فیلم (شامل فیلم کوتاه و تولیدات تلویزیونی) ساخته است به سبک ایرانی که میتواند تعلیق مخفی هر روزه خوانده شود، کار میکند. هیچ چیز از آنچه در «وارونگی» اتفاق میافتد اغراق نیست یا حتی دراماتیزه نشده است، اما تنشی نامریی است که ما را به فیلم جذب میکند و این سرمایهگذاری ماست تا ببینیم چگونه نیلوفر میتواند خود را از حوادث به ظاهر تصادفی که ناگهان او را مثل ریگ روانی با خودش میبرد، رها کند. وقتی او متوجه میشود خواستگارش پسر کوچکی دارد که از او پنهان کرده، دیگر ستم زندگی بر او تقریبا توطئهآمیز میشود. چگونه میتواند دوباره به جایی برگردد که همچنان احساس آزاد بودن داشته باشد؟ عنصر مغفول در تفکر او، در هر حال خواست خود اوست: او باید تلاش کند تا «وارونگی» خودش را خلق کند. این فیلم با یادداشتی مبهم به پایان میرسد که ممکن است برخی تماشاگران را دچار تعجب و تحیر کند.
.
منابع
https://www.zoomg.ir/2017/1/13/157106/movie-inversion-review/
http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/16452-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%DA%AF%DB%8C
https://www.salamcinama.ir/post/6c4989rz7ou01k0/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%DA%AF%DB%8C-inversion-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%86
http://www.madomeh.com/site/news/news/5134.htm
http://anamnews.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/