تجلی مسیح در شعر فارسی
.
http://gadabiat.blogfa.com/post/37
.
از قرن چهارم و پنجم و به ويژه از قرن ششم به بعد، به موازات ذكر نام پيامبران در شعر فارسي، نام عيسي، مسيح، عيسي مسيح و عيسي مريم در كلام پارسي سرايان به فراواني مشهود است. اگر رواج شعر رسمي و كمال يافته فارسي را عصر رودكي و شهيد يا كمي قبل از آنها بدانيم، نام عيسي براي اولين بار در شعر رودكي (ف 329) آمده است و همانگونه كه شاعران متأخّرتر در گفتارشان به آيات و احاديث قرآني نظر داشتهاند، در عين حال به كتابهاي آسماني ديگر نظير تورات و انجيل نيز بيتوجه نبودهاند. از رودكي تا بعد تقريباً هر جا كه به نام عيسي مسيح برميخوريم، تلميحي است از آيات قرآن يا تورات و يا انجيل، به ويژه اين كه بيشتر اشعار درباره حضرت عيسي، به نحوي نشان دهنده گفتار يا رفتار اوست كه در آيات انجيل آمده است.
شمشير خود را غلاف كن ، زيرا هر كه شمشير گيرد به شمشير هلاك شود (متي 26 ـ 52)
چنان كه ميخواهيد مردم با شما عمل كنند، شما نيز با ايشان به همان طور رفتار كنيد. (لوقا 6 ـ 31)
چون تيغ به دست آري مردم نتوان كشت
نزديك خداوند، بدي نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمكاري دادند
انگور نه از بهر نبيند است به چرخشت
عيسي به رهي ديد يكي كشته فتاده
حيران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا كه كرا كشتي تا كشته شدي زار
تا باز كجا كشته شود آن كه تو را كشت
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس
تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت
(رودكي، به تصحيح عبدالغني ميرزايف، ص 451)
من به شما ميگويم به كسي كه به تو بدي ميكند، بدي مكن و اگر كسي بر گونة راست تو سيلي ميزند، گونة ديگر خود را به طرف او بگردان. هرگاه كسي تو را براي گرفتن پيراهنت به دادگاه بكشاند، عباي خود را هم به او ببخش.(متي)
نبيني كه عيسي مريم چه گفت
در آن دم كه بگشاد راز نهفت
كه پيراهنت گر ستاند كسي
مياويز با او به تندي بسي
(فردوسي)
روح است كه زنده ميكند و اما از جسد فايدهاي نيست. كلامي را كه من به شما ميگويم، روح و حيات است. (يوحّنا، فصل 6 آيه 63)
جانت به سخن پاك شود زانكه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
نيكو به سخن شو، نه بدين صورت زيراك
والا به سخن گردد مردم، نه به بالا
زنده به سخن بايد گشتنت از ايراك
مرده به سخن زنده همي كرد مسيحا
(ناصرخسرو، ديوان، 1364، ص ص 2)
نان خدا آن است كه از آسمان نازل شده به جهان حيات ميبخشد، آنگاه بدو گفتند: اي خداوند، اين نان را پيوسته به ما بده. عيسي بديشان گفت: من نان حيات هستم.(يوحنا، 6 و34، 35)
آن خوان كه مسيح از او بيامد
آراسته از رحيم رحمان
خوان پيش تو هست ليكن از جهل
تو گرسنهاي بر او وعطشان
(ناصرخسرو)
پس از بازداشت يحيي، عيسي به استان جليل آمد و مژدة خدا را اعلام فرمود و گفت ساعت مقرر رسيده و پادشاهي خدا نزديك است، توبه كنيد و به اين مژده ايمان آوريد.(مرقس 1ـ14 و 15)
خيز اي دل زين برافكن مركب تحويل را
وقف كن بر ناكسان اين عالم تعطيل را
پاك دار از خط معني حرف رنگ و بوي را
محو كن از لوح دعوي نقش قال و قيل را
مرد چون عيسي مريم بايد اندر راه صدق
تا بداند قدر آيات حروف، انجيل را
(سنائي)
يقين بدانيد هر كه به من ايمان بياورد، آنچه را من ميكنم خواهد كرد و حتي كارهاي بزرگتري هم انجام خواهد داد.(يوحنا 14ـ 12)
مسيحا وار دعوي تو ننيوشند، اگر خواهي
يقينت چون مسيحا دار و دعوي مسيحا كن
چو عيسي گر همي خواهي كه ماني زنده جاويدان
زاحيايت بساز اموات و از اموات احيا كن
(سنائي)
اگر كسي بخواهد پيرو من باشد، بايد دست از جان بشويد و همه روزه صليب خود را بردارد و با من بيايد.(لوقا 9 ـ 23)
نبيني كه هر كو ز خود گشت فاني
قرين قضا گشت صاحبقران شد
چو در نيستي زد دَم چند عيسي
تن بيروان از دمش با روان شد
(سنايي)
هر كه خود را بلند كند، پست گردد و هر كه خود را فروتن سازد، سرافراز گردد.(متي 23ـ 12)
هر كو در نقص ديد خود را
كاملتر اهل دين شمارش
عالم كه به جهل خود يقين شد
از جملة صادقين شمارش
وانكس كو نيست خويشتن بين
معصوم خداي بين شمارش
خود را چو ستودهاي نكوهد
عيساي فلك نشين شمارش
(خاقاني)
آنچه مقدّس است، به سگان مدهيد و مرواريدهاي خود را جلوي خوكها نريزيد.(متي 7 ـ 6)
شمع عيسي به پيش كور مسوز
تيغ عقلي به دست مست مده
(خاقاني)
به هر كه چيزي از تو بخواهد ببخش و وقتي كسي آنچه كه مال تواست ميبرد، آن را مطالبه مكن.(لوقا 6 ـ 30)
به سخا مرده صد ساله همي زنده كند
اين سخا معجز عيسي است همانا نه سخا است
(فرخي، ديوان، ص 27)
دربارة ديگران قضاوت نكنيد تا مورد قضاوت قرار نگيريد. همينطور كه شما ديگران را محكوم ميكنيد، خودتان نيز محكوم خواهيد شد، چرا پر كاهي را كه در چشم برادرت هست ميبيني ولي در فكر چوب بزرگي كه در چشم خود داري نيستي؟(متي، 7 ـ 1 ـ 2 ـ 3)
چون به سخن نوبت عيسي رسيد
عيب رها كرد و به معني رسيد
گفت ز نقشي كه در ايوان او است
ور به سفيدي نه چو دندان اوست
عيب كسان منگر و احسان خويش
ديده فرو بر به گريبان خويش
(نظامي، مخزنالاسرار)
با چه قدرتي به ارواح ناپاك فرمان ميدهد و آنها اطاعت ميكنند. (مرقس 1ـ 27)
عيسي بيماران بسياري را كه امراض گوناگون داشتند، شفا داد و ديوهاي زيادي را (از تن ديوانگان) بيرون كرد و نگذاشت آنها حرفي بزنند.(متي، 1 ـ 34)
يا رب اين نفس پليدم پاك كن تا خويش را
همچو عيسي جاودان خود را مطهّر گويمي
(عطار)
اگر كسي تشنه است، پيش من بيايد و بنوشد؛ چنانكه كلام خدا ميفرمايد: نهرهاي آب زنده از درون آن كسي كه به من ايمان بياورد، جاري خواهد گشت. (يوحنا، 7-37-38)
چون شيفتگان بي سر و پاي
بگريز از اين جهان محتال
با عيسي پاك همنشين شو
تا باز رهي ز جاه، و ز مال
(عطار)
برويد و آنچه را كه ميبينيد و ميشنويد به يحيي بگوييد كه كوران بينايي خود را باز مييابند، لنگان به راه ميافتند و جذاميان پاك ميگردند، كران شنوا و مردگان زنده ميشوند و به بينوايان بشارت داده ميشود. خوشا به حال كسي كه در مورد من شك نكند.» (متي 4 تا 6)
گفت عيسي كه به ذات پاك حق
مبدع تن خالق جان در سبق
كان فسون و اسم اعظم را كه من
بر كر و بر كور خواندم شد حسن
بر تن مرده بخواندم گشت حيّ
بر سر لاشيئي خواندم گشت شييء
(مولوي، مثنوي ج2، بيت2583)
همان روح راستي كه جهان نميتواند بپذيرد، زيرا او را نميبيند و نميشناسد ولي شما او را ميشناسيد. چون او پيش شما ميماند و در شما خواهد بود. (يوحنا 14-17)
بيدلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
فيض روحالقدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
(حافظ)
خوشا به حال پاكدلان زيرا ايشان خدا را خواهند ديد. (متي 5-8)
كسي كه بذر نيكو ميكارد، پسر انسان است. (متي 13-37) در آن زمان نيكان در ملكوت خدا مانند خورشيد خواهند درخشيد. هر كه گوش شنوا دارد، بشنود. (متي 13-43)
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشتة خويش آمد و هنگام درو
گفتم اي بخت بخسبيدي و خورشيد دميد
گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو
گر روي پاك و مجرد چو مسيحا به فلك
از فروغ تو به خورشيد رسد صد پرتو
(حافظ)
خدا نور است و هيچ ظلمت در او نيست. اگر در نور به سر ميبريم، همانطور كه خدا در نور است، در آن صورت با يكديگر اتحاد داريم. (نخستين نامه يوحناي رسول، 1-5-7)
دمي با نيكخواهان متفق باش
غنيمت دان امور اتفاقي
مسيحاي مجرد را برازد
كه با خورشيد سازد هم وثاقي
(حافظ)
واي بر شما رياكاران كه مثل مقبرههاي سفيدشدهاي هستيد كه ظاهري زيبا دارند اما داخل آنها پر از استخوانهاي مردگان و انواع كثافت است. شما ظاهراً مردماني درستكار ولي در باطن پر از رياكاري و شرارت هستيد. (متي، 23-27-28)
قالب تو رومي و دلزنگي است
رو كه اين نه شيوة يكرنگي است
با تن رومي، دل زنگي كه چه
رنگ يكي گير، دورنگي كه چه؟
رنگ دو رنگي به دو رنگان گذار
زان كه دو رنگي همه عيب است و عار
به كه شفا جو ز مسيحا شوي
بو كه از اين عيب مبرا شوي
(جامي)
ظهور پسر انسان مانند ظاهر شدن برق لامع از آسمان است.
(متي، 24-27)
ز عدلت زمين است چونان كه گويي
فرود آمد از آسمان باز عيسي
(انوري ديوان ج1 ص488)
وقتي عيسي به خانة پطرس رفت، مادرزن او را ديد كه در بستر خوابيده است و تب دارد. عيسي دست او را لمس كرد، تب او قطع شد. برخاسته به پذيرايي عيسي پرداخت. (متي، 8-14)
ز وصلت يافتم صحت به تهمت بود بيماري
كسي كايد مسيحا بر سرش بيمار كي ماند
پس برويد و همه ملتها را شاگرد من سازيد و آنها را به نام پدر و پسر و روحالقدس تعميد دهيد. (متي، 28-18 تا 20)
در كليسا به دلبري ترسا
گفتم اي دل به دام تو در بند
ره به وحدت نيافتن تا كي
ننگ تثليث بر يكي تا چند
نام حق يگانه چون شايد
كه اب و ابن و روح قدس نهند
ما در اين گفتگو كه از يك سو
شد ز ناقوس اين ترانه بلند
كه يكي هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
(هاتف اصفهاني)
در اتحاد با من آرامش داشته باشيد. در جهان رنج و زحمت خواهيد داشت، ولي شجاع باشيد. من بر دنيا چيره شدهام. (يوحنا، 16-33)
كليم را چه ضرر گر حَشَر كند فرعون
مسيح را چه خطر گر سپه كشد دجال
(قاآني شيرازي)
عيسي گفت برادرت باز زنده خواهد شد. (يوحنا، 11-23)
پس عيسي با صداي بلند فرياد زد: اي ايلعازر، بيرون بيا. آن مرده در حالي كه دستها و پاهايش با كفن بسته و صورتش با دستمالي پوشيده بود، بيرون آمد. (يوحنا، 11-43)
عيسي كه مرده زنده همي كرد از نفس
بود آن نفس هم از نفس روحپرورم
(عراقي، ديوان، ص74)
عيسي نفسي كز لب در مرده دمد صد جان
بهر چه برد دلها هر لحظه به دستانش
(عراقي، ص291)
به دمي زنده كني صد مرده
عيسييي، آب حياتي، جاني
(عراقي، 290)
در حالي كه آنان را بركت ميداد، از آنان جدا شد و به عالم بالا برده شد. (لوقا، 24-51)
عيسي بعد از آن كه با آنها صحبت كرد، به عالم بالا برده شد و در سمت راست خداوند نشست. (مرقس، 16-19)
چو عيسي عزم بالا كن برون بر جان از اين پستي
ميا اينجا كه خر گيرند دجالان يوناني
(عراقي، ديوان، ص98)