مجموعهء اشعار بی قراری
گارگین فتائی
سوخته
گارگین فتائی
تا کی باید بسوزم
در آتش عشق تو !
که از خاکستر شدن گذشته ام
می خواهم از تو بشنوم
ولی می هراسم از پیام ناخواسته
که دست دیگری در دست توباشد
زیرا که
بیهودگی این تکه های سوخته
نمایان می گردد
استخوان گمشده
گارگین فتائی
استخوان گم شدهء من کجاست
تا کی باید به دنبال آن بگردم!
ای جدا سازندهء استخوانها
تویی که سرآخر پیوند می دهی
پس طریق مرا آشکار ساز
تا شتابان به سویش بروم
و آن را به بدن خود
در جایی که باید باشد وصل گردانم
و آنگاه همانند اولین جد خود بگویم
همانا این است استخوانی از استخوانهایم
مقصد عشق
گارگین فتائی
شاید فثط خداوند عشق نیست
بلکه عشق هم خداوند است
عشق ، وسیله و هدف است
زیرا با آنچه که در زمین است
به بالا می روی
پس با عشق می توان به عشق رسید
انجیل عشق
گارگین فتائی
در ابتدا تو بودی
تو با عشق بودی
و تو خودِ عشق بودی
انجیل عشق = باب اول آیه اول
امواج سرنوشت
گارگین فتائی
تو را به شدت می خواهم
ولی می هراسم
که هنگام برخورد
امواج منفی سرنوشت
بر سرم بکوبد
و به من بگوید
شاید تقدیر تو این نبود !
انتظار
گارگین فتائی
تا کی باید منتظر بمانم
تا ندایی بیاید !
چه اسفناک است !
آنگاه که روزها و شبها
در انتظار صدای معشوق هستی
اما صدایی که می آید
به هر چیزی در ارتباط است
جز صدای محبوبت
پس از که بپرسم
که تا کی باید
انتظار او را در سینه بگذارم
هوای دیگر
گارگین فتائی
امروز حال و هوای دیگری دارم
یاد تو مرا کشته است
هر کجا که می گردم
تو را نمی یابم
شاید از اینجا رفته ای
ولی خواهش من شدیداً به سوی توست
افسوس که هر چه بیشتر می خواهمت
کمتر تو را می یابم !