نقد فیلم خفهگی
گرأ آوری از گارگین فتائی
.
کارگردان
فریدون جیرانی
تهیهکننده
فریدون جیرانی
نویسنده
فریدون جیرانی
بازیگران
نوید محمدزاده
الناز شاکردوست
پردیس احمدیه
غلامحسین لطفی
احسان امانی
ماهایا پطروسیان
پولاد کیمیایی
پرویز پورحسینی
موسیقی
کارن همایونفر
فیلمبرداری
مسعود سلامی
تدوین
بهرام دهقانی
توزیعکننده
بلیت (سبحان گستر)
تاریخهای انتشار
۲۶مهر ۱۳۹۶
مدت زمان
۱۰۷دقیقه
کشور
ایران
زبان
فارسی
فروش گیشه
4.000.000.000
خفهگی فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی فریدون جیرانی محصول سال ۱۳۹۵ است که به صورت سیاه و سفید تولید شدهاست.
این فیلم در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۹۶ در سینماهای ایران اکران شدهاست.
خلاصه داستان
صحرا مشرفی (الناز شاکردوست) پرستار بیمارستان روانی، مجرد و در آستانه میانسالی ست. داستان فیلم از جایی آغاز می شود که زن جوانی بنام نسیم (پریوش احمدیه) که ظاهرا مشکل روانی پیدا کرده شوهرش مسعود (نوید محمدزاده) او را به تیمارستان جهت بستری می آورد، صحرا در همان ابتدا پی به مرموز بودن مسئله می برد و اوضاع را تماماً غیر عادی می بیند او با مشاهده رفتارهای این زن به حقایقی عجیب از زندگی او دست میابد و ناخواسته درگیر زندگی آن ها می شود و تصمیم می گیرد به او کمک کند اما در این راه…
فیلم داستان صحرا مشرقی (با بازی الناز شاکردوست) را روایت میکند که در تیمارستانی در مقام سرپرستار فعالیت میکند. یکی از بیماران نسیم سازگار (با بازی پردیس احمدیه) است که شوهرش مسعود سازگار (با بازی نوید محمدزاده) ادعا بر روانی بودنش میکند. در همین میان مشخص میشود مسعود رفتارهای وحشیانهای دارد و به دلیل بالاکشیدن ارث دختر دست به چنین عملی زده است.
نقد فیلم
«خفهگی»: فیلمی برای فیلمبازها
مدیسا مهراب پور
اگر به دنبال یك فیلم داستانگو و مرموز میگردید، آخرین ساخته فریدون جیرانی را ببینید. «خفهگی» رامی توان در كنار قرمز و یا شام آخر، در میان بهترین آثار فیلمساز قرار داد. فیلمی سرپا و سرحال که با فیلمهای معمولی كه در سینما ایران میبینیم كمی متفاوت است و مخاطب اصلیاش هم نه عامه مردم که عشق فیلمها و مخاطبان جدی و تخصصی سینما هستند. احتمالاً «خفهگی» برای یك مخاطب معمولی، فیلمی گنگ، بیهدف و سخت فهم به نظر برسد و یا از سیاهوسفید بودن فیلم حوصلهاش سر برود، اما تماشاگر حرفهایتر بهخوبی متوجه ویژگیهای بارز «خفهگی» و داستان متفاوتش برای سینمای ایران میشود. اگر فیلمهای فریدون جیرانی را هم دنبال كرده باشد، بهخوبی متوجه اختلاف کیفی فاحش فیلم «خفهگی» با فیلمهای اخیرش خواهید شد.
«خفه گی» و «نگار» تریلرهای مهم جنایی این چند ساله سینمای ایران هستند كه از نظر فضاسازی هم شباهتهایی به یكدیگر دارند كه از جمله آنها استفاده از فضایی وهم گونه و فانتزی است كه در «خفهگی» بهواسطه فیلمنامه بهتری كه دارد، قابلفهمتر است و مخاطب راحتتر قادر به فهم آن است.
فیلم با چهره درهم و کتکخورده قهرمان (الناز شاكردوست) آغاز میشود كه با پای لنگان وارد خانه میشود و جلو تلفن مینشیند. انتظار در چشمانش موج میزند و با به صدا درآمدن زنگ تلفن، داستان فیلم كه شرح بازهای از زندگی اوست، آغاز میشود.
پرستاری مجرد كه در آستانه میانسالی ست، با زندگی یكی از بیمارانش درگیر میشود و تصمیم میگیرد به او كمك كند تا از زندگی با همسرش كه او را بهجایی رسانده كه خود را به دیوانگی بزند و از خانهاش فرار كند، خود را خلاص كند.
دو نكته مهم در شخصیتپردازی کارکترهای خوب «خفه گی» شایان توجه است كه باعث شده تا تماشاگر منطق روایت را بپذیرد و با آن همراه شود، اول نیاز پرستار به خانهای جدید، چرا كه خانهاش دارد كوبیده میشود تا تبدیل به یك برج شود و دوم دست و پا چلفتی بودن و کمتجربگیاش در ارتباط با مردان كه نه تنها باعث شده كه تا این سن وارد ماجرای عاطفی جدی نشده باشد، كه برق نگرانی از تنها ماندن و “شوهر نكردن” را هم در چشمان او پدید آورده است. پرداخت خوب و ظریف به این دو مسئله، بهخصوص مورد دوم مهمترین نكتهایست كه «خفه گی» را یك سر و گردن بالاتر تر از نگار، تبدیل به فیلمی ملموس و باورپذیر میکند.
كاراكترهای فرعی هم در اینجا به كمك فیلم میآیند و ضمن اینکه داستان را غنیتر میکنند، نماینده انتقادات اجتماعی فیلمساز و دست درازیش به اوضاع روز جامعه هم میشوند. ماهایا پطروسیان در این میان مهمترین بازیگر فرعی محسوب میشود كه علاوه بر موارد ذکرشده، شاید تنها كسی باشد كه مرهم پرستار داستان است و در ابتدای فیلم مخصوصاً تا حد زیادی پیش برنده درام.بازی خوب ماهایا پطروسیان بعد از دوری نسبتاً طولانیاش از پرده سینما، باورپذیری مخاطب را ارتقا میبخشد. خرده داستانی كه او در نیمه ابتدایی فیلم تدارك میبیند، یعنی مهمانی كه برای معرفی پرستار به یكی از دوستان پیر شوهرش گرفته و استفاده درست و به جا از موتیفهایی کلیشهای مانند بوی بد پا و سرفههای شدید پیرمرد و… به اخت شدن تماشاگر با پرستار، دغدغههای ذهنیاش، وحشتش از “ترشیدگی!” و فهم تنهاییاش منجر میشود. به طوری که وقتی در انتهای فیلم، به خاطر فرار از هجوم همین كابوس دستبهکاری جنون زده میزند نه تنها برای تماشاگر قابل درك كه حتی همدلی برانگیز هم مینماید. تماشاگر به راحتی میتواند با جهان «خفه گی» ارتباط بگیرد و شبكه روابط و رویدادها را مانند پازلی، در خلل كشف قطرهای چراییها و معماها، در ذهنش كنار هم بچیند و با منطق روایی آن هم احساس غریبی نكند.
همهچیز خوب پیش میرود و بیمار به پرستار در ازای انجام كاری كه برای او حكم طناب نجات را دارد، وعده یك خانه و به بیانی بهتر نجات او از آوارگی را میدهد تا اینكه سروکله شوهر (نويد محمدزاده) كه مخاطب از ابتدای فيلم با او و اخلاقياتش آشنا شده، به زندگی شخصي پرستار باز میشود و با دلبریهایش یکدل نه كه صد دل پرستار را عاشق و وابسته خود میکند.
از اينجا به بعد، جريان كمی متفاوت میشود، سويه اجتماعی ابتداي فيلم بيشتر و بيشتر شخصی و متمركز روی زندگی شخصیتها میشود. گرافيك سیاهوسفید تصوير و فیلمبرداری وايد و هیجانانگیز مسعود سلامی كه از همان آغاز، يادآور فضای فیلمهای نوآر بود، حالا منطق فرمیاش نمايان میشود. «خفه گی» كه سایهای از فیلمهای نوآر را به ذهن تماشاگر متبادر میکرد، از اينجا به بعد، دقيقش را بخواهيد از سكانسی كه پرستار از روی پلهها میافتد، تبديل به نوآری تمامعیار میشود. به ياد داريد كه چطور نوآرهای مهم و بهیادماندنی مانند غرامت مضاعف و يا سانست بلوار، داستان خود را با نمايش شخصيت اثيری خود بر بالاي پلهها و پايين آمدنش (كه به مثابه هبوط شخصيت به جهان نفرینشده و تيره و تار فيلم است.) آغاز میشوند؟
جالبترین نكته درباره«خفه گی» همين رجعت به فيلم نوآر و بازی كردن با آن است. جيراني خلاق كه در شصت و اندی سالگیاش شبيه به جوانهایی پرشور و پرانرژی فيلم ساخته، بازی جالبی با ژانر نوآر راه میاندازد، انگار كه جای قهرمان و ضدقهرمان را تغيير دهد. در «خفه گی» جای قهرمان و فمفتال عوض میشود. نويد محمدزاده تبديل میشود به مرد اغواگر و الناز شاكردوست، طعمه.
مشكل اصلی «خفه گی» علاوه بر ايرادی كه پايان بنديش دارد و به خاطر بازی بد شاكر دوست، برندگیاش را ازدستداده است، خلوتی بیشازاندازه فيلم هم است. بهجز شخصیتهای اصلی و محدود داستان، كسان ديگری را در فيلم نمیبینیم و اين مسئله حاوی محدودیتهایی برای فيلم است. بازی نويد محمدزاده هرچند خوب و دلبرانه است اما از همان ابتدا دست فیلمساز را در غافلگيری نهايی رو میکند.
نرگس جهانبخش
فریدون جیرانی در تازهترین ساخته خود به سمت یک فیلم ژانر وحشت که در طبقه بندی ژنریک در وحشت روانکاوانه قرار میگیرد.
یکی از نکات مهم فیلم خصوصیات ژنریک است. جیرانی تمایل دارد در ژانرهای مختلف فیلم بسازد که چنین کاری در سینمای ایران کمتر انجام میشود. در حال حاضر دو ژانر کمدی و درام (با پس زمینه وضعیت اجتماعی) امنترین ژانرها برای فیلمسازان سینمای ایران به شمار میرود که ذهناشان کلا به سمت موضوعهای دیگر نمیرود. اینکه خود یک فیلمساز آن هم فیلمسازی مسن هنوز اصرار به ساختن فیلم در ژانرهای کمتر تجربه چون وحشت میرود بسیار اهمیت دارد. مسئلهای که دیگر فیلمسازان را از تجربه کردن چنین ژانرهایی میهراساند ضعف و عدم باورپذیری برای مخاطبی هم هست که عادت به چنین سینمایی ندارد. جیرانی اما پا را فراتر هم گذاشته فیلم را سیاه و سفید کرده و با حضور دو ستاره سینما سعی کرده از پس زدن فیلم توسط مخاطب نترسد.
دلیل سیاه و سفید بودن فیلم خفگی ژانر نوآر هست خود فیلمساز هم سعی داشته این بار یک فیلم نوآر بسازد. ارجاعهایی هم به برخی فیلمهای مهم تاریخ سینمای نوآر وجود دارد اما پس زمینه تاریک و برخی ویژگیهای بصری دیگر به خودی خود نمیتواند فیلمی را در حوزه ژانر نوآر قرار دهد. این سینما ویژگی چون دستگاه یا پلیس فاسد دارد که ما در فیلم هیچ نمونهای از آن را نمیبینم. رئیس بیمارستان (با بازی پرویز پورحسینی) خود یک شخص منظم است که بیماران، رفتار با آنها و دیگر موارد برایش اهمیت دارد. نمونه آن وقتی است که او صحرا را از خانه تا تیمارستان میکشاند که چرا به مسعود اجازه ملاقات نسیم را نداده یا زمانی که مسعود را در مورد دست بزن داشتن بازخواست میکند! تکلیف یک دستگاه که کلا دستگاه اداری فیلم هست روشن میشود و تنها مولفه دراماتیک فیلم اغواگری است. مسعود برای پولش نقشه کشیده و صحرا را اغوا میکند تا به هدفش برسد. در اینجا جای زن اغواگر (فم فاتال) با مرد اغواگر عوض میشود. خفگی مولفه پررنگی از سینمای نوآر را با خود همراه ندارد. بخاطر همین ترجیح میدهیم فیلم را با وجود بردن مکان به تیمارستان در زیرمجموعه وحشت روانکاوانه قلمداد کرد.از لحاظ بصری با توجه به فیلمبرداری خوب مسعود سلامی اما همه چیز یکدست نیست. خیلی موارد به فیلمنامه و کارگردان هم مرتبط است. ابتدا فیلم بی زمان و بیجغرافیاست، همه چیز قدیمی است و حس وحشت را هم برای ما در تریلرها یا وحشتهای روانکاوانه به وجود میآورد. ما منتظر هستیم به ابعاد مختلف شخصیتها روبرو شویم اما گویی این رنگ و نور و فیلمبرداری فقط عناصر تزیینی است. آیفونهای دست بازیگران در خانههای قدیمی خنده دار است. دختر میلیاردر با آن ماشین غراضه ولی گوشی به روز هم کمدی است.
باز هم به خصوصیت ژانر بازگردیم. فیلمهای وحشت یا تریلرهای دلهرهآور اغلب با ضرب آهنگ سریع روایت میشود و کمتر سینماگری به سراغ ضرب آهنگ کند برای ساختن یک فیلم وحشت میکند اما فیلمهایی نیز بودهاند که با ریتم کند توجه زیادی جلب کردهاند که از آن جمله فیلم افسونگر The Witch محصول 2016 است. صحرا مشرقی هم شبیه بازیگر زن نقش اصلی آن فیلم لباس به تن دارد گویی راهبهای دیر آمده است. همان زن پاکدامن قصههای ترسناک که در نهایت او میماند چون هنوز معصومیتی در ظاهر دارد یا باکره است. اما این پیش فرض را هم کاملا جیرانی بر هم می زند و این صحرا مشرقی است که همه چیز تغییر ظاهر میدهد و کشته میشود. در این جا مانند قصههای نوآر فم فاتال به مقصودش میرسد و معشوقه او از سر راه برداشته میشود. این تضاد ژنریک کمی مخاطب را اذیت میکند. ضرب آهنگی تقریبا کسل کننده که متعلق به سینمای جیرانی که خود داعیه سینمای بدنه را دارد نیست.
فیلم در منطق و ویژگیهای بصری که میسازد نیز لنگ میزند یک فیلمبرداری درخور با کادربندیهای عریض خیلی خالی از عناصری است که بتواند قصه بی جان خفگی را روایت کند. صحرا مشرقی کسی است که رئیس بیمارستان بر اساس نظر او چیزی را امضا یا حتی دارویی تجویز میکند شخص مقتدری در ابتدای فیلم به ما معرفی میشود که در عمل یک تیمارستان را میگرداند، مانند همسایهاش زهره (با بازی ماهایا پطروسیان) هر چقدر مشکل مالی داشته باشد به مردان بله نمیگوید ولی یک باره همه چیز فرو میریزد. این فرو ریختنها همانطور که در خصوصیات ژانر وجود دارد در درونمایه نیز بروز مییابد. نسیم زنی است که از شوهر و برادرشوهرش منصور (با بازی پولاد کیمیایی) بسیار میترسد. آنها قصد دارند نسیم را دیوانه جلوه دهند و به تیمارستان بیاورند در عوض به محض این که صحرا از نسیم میپرسد اگر شوهرت اذیتت میکنه یا تو دیوانه نیستی به من اطمینان کن و جلو شوهرت وایمیستم نسیم مات و مبهوت همچون یک کودک بیوقفهکل داستان زندگیاش را تعریف میکند. او بی جهت به سرپرستاری اطمینان میکند که تیمارستان توسط یکی از دوستان خانوادگی شوهرش اداره میشود. او که خیلی خوب نقش بازی کرده یک دفعه آن قدر خلق الساعه زبان باز می کند که حد ندارد. آن صحرا مشرقی که برای ما ترسیم شده فرو میریزد چرا چون شوهر دوست دارد و به قول خودش زیبایی ندارد ولی هیچ کدام از اینها برای مخاطب باورپذیر نیست. این تحولهای سریع نشان از ضعف شخصیتهای قوی که تا به حال برایمان ترسیم شدهاند نیست؛ بلکه مشکلات پر تعداد فیلمنامه است.
فیلم بر خلاف دیگر فیلمهای جیرانی ضد زنان هم هست. زنان در فیلم به هیچ گرفته میشوند. نسیم دختر پولداری است که به هیچ دردی نمیخورد جز اینکه پول پدرش را بالا بکشند. منصور به راحتی انگ خراب بودن به زن برادرش میزند. نسیم که در ابتدا قوی به نمایش گذاشته میشود خیلی زود ساده لوحی است که توسط زن دیگری کشته میشود. صحرا مشرقی آن سرپرستار مقتدر اول فیلم هم تا پای شوهر به میان میآید دختر کلیشهای عاشق پیشه به نظر میرسد که برای آمدن یک حلقه در دست و نام یک مرد در شناسنامهاش هم ضعیف میشود، هم مرتکب جرم میشود و هم از میدان بدر میشود. میماند زهره زن دیگر پررنگ قصه همسایهای که نیاز به مرد را بدون جایگزین میداند. او به کار خودش و ارتباط با مرد مسنی که خرج به او بدهد میبالد. با گذر زمان زهره هم به یک زن کلیشهای که کنار شخصیت اصلی باشد تبدیل میشود. مرد مسن عاشق زهره هم دروغ از آب در میآید و زهره را عین یک جنس پرت میکند کنار.
فیلم خفگی جسارت خوبی دارد اما فیلمنامه و کارگردانی ضعف بسیار دارد. بازیها هم آنقدر به چشم نمیآیند. نوید محمدزاده که در چند سال اخیر مدام خوش درخشیده در این فیلم یک نوید محمدزاده معمولی است که چیزی بیشتر از خشم و هیاهو در سکوت و عصبانیت نیست. الناز شاکردوست هم بازی خاصی را ارائه نمیدهد تنها بازی خوب قصه که به چشم میآید بازی ماهایا پطروسیان است که دلچسب به نظر میرسد و کاش در فیلمنامه بهتر روی آن کار میشد.
دانیال حسینی
فیلم خفگی با تصویرهای سیاه سفید همراه با جلوه های بدیع بصری از نویسنده و کارگردان کهنه کار سینمای ایران، فریدون جیرانی، فیلم نوآر سینمای کلاسیک و تعلیق در مفهوم هیچکاکی را در هم می آمیزد تا جامعه ای مردسالار را به تصویر بکشد که با پیشروی در فساد سرانجام زنان را به قتل می کشاند. هفته ی گذشته در جشنواره ی بین المللی فیلم شب های تالین، خلق و خوی سرد فیلم جیرانی تمامی مشخصه های ادبی یک فیلم خارجی زبان را داشت با این حال سبک خوشایند و زیبایی درخشان این فیلم ممکن است دورنمای ماورای آن از جشنواره را تقویت کند.
در یک شهر بی نام که به وسیله ی کولاک یخ و قطع برق در تاریکی بی انتهایی فرو رفته است، صحرا( الناز شاکردوست )در یک آپارتمان کهنه و ویران که هر لحظه امکان فروپاشی آن وجود دارد زندگی می کند بطوریکه این ویرانی در نهایت وی را بی خانمان می کند. با اینکه او مجرد و ناتوان است اما( صحرا )آنقدرها هم عاجز نیست تا برای داشتن حامی با پیرمردی که زهره، همسایه اش،( ماهایا پطروسیان ) بر او تحمیل می کند ازدواج کند."عشق امروزه فقط یک افسانه است "وی همچنین به تلخی نتیجه می گیرد "دیگر کسی عاشق نمی شود".
صحرا بعنوان سرپرستار در یک آسایشگاه روانی کوچک کار می کند، که شبیه یک عمارت گوتیک با نور سوسوزننده ی شمع و سایه های عمیق می باشد. آخرین بیمار وی نسیم( پردیس احمدیه )، زن جوان و زیبای مرد جذابی با نام مسعود( نوید محمدزاده ) است. به نظر می رسد که نسیم جنون دارد و صحبت نمی کند اما به زودی مشخص می شود که او این نشانه ها را جعل کرده تا از دست شوهر ظالم خود فرار کند. در خلوت او به صحرا التماس می کند تا از وی در مقابل مسعود حفاظت کند، ادعا می کند که مسعود نقشه های شیطانی دارد تا اجازه ندهد که ترکش کند و در نتیجه مانع از دست یابی او به ثروت پدرش شود.
نسیم کمک صحرا را در لیست نقشه ی خود برای فرار از ازدواج در حال فروپاشی اش قرار می دهد، به وی وعده ی یک آپارتمان جدید در یکی از ساختمان های پدرش را می دهد. اما مسعود به طور اتفاقی به این نقشه پی می برد و پرستار را تحت فشار قرار می دهد تا وفاداری اش را به او تغییر دهد. وی آسیب پذیری احساسی و اقتصادی صحرا را احساس کرده و صحرا را به این خیانت سه گانه ای که با شوم ترین پیشنهاد ازدواج آغاز و در نهایت با قتل به پایان می رسد اغوا می کند.
علی رغم پیشروی داستان همراه با تمامی غم های اجتناب ناپذیر یک تراژدی یونانی، فیلم خفگی در پیچ و تاب های طرح داستان برای سورپرایز کردن سطحی می باشد و باید برای مفهوم گسترده ی خود از جنبه های روان شناختی عمیق تر و شخصیت های مبهمی استفاده می کرد. حتی در وضعیت ناگزیر وی بعنوان شهروند درجه ی دو در یک جامعه ی مرد سالار، به نظر می رسد که صحرا بیش از اندازه ساده لوح و انعطاف پذیر است و در بازی مرگبار شطرنج بین نسیم و مسعود، گروگانی است که زیادی بی گناه است.
می توان گفت که داستان جبری جیرانی زمزمه ی پیوسته ای از تعلیق را حفظ می کند در حالیکه هنر فیلمبرداری تک رنگ که به طور ظریفانه به وسیله مسعود سلامی انجام شده است چیزی فراتر از زیبایی است، به طوریکه این موضوع بارها در چهره ی کک دار شاکردوست که شبیه یک شاهکار نقاشی قدیمی است دیده می شود. کارن همایونفر به تلخی از تصنیف عاشقانه ی "عشق چیز با شکوهی است" بعنوان یک اصل تکراری استفاده کرده و طراحی خشن صدا با ایجاد زمینه ای سرد در ذهن منجر به ظهور بی رحم و زمستانی محیط و لمس تمامی جنبه های آن می شود. این حس زمانی به نوآر عمق می بخشد که خفگی در یک جهان سرد و غیراخلاقی اتفاق می افتد، جایی که خوبی نابود شده و بدی بدون جزا باقی می ماند.
آنام: فریدون جیرانی از کهنهکارهای سینمای ایران بهحساب میآید. سالها فیلمنامهنویسی و کارگردانی و تولید آثاری که گاه با تحسین روبهرو شدهاند و گاه به یک ناامیدی بزرگ منجر شدهاند از او چهرهای ساخته است که نمیتوان از تاریخ سینمای ایران حذفش کرد. جیرانی کارگردان تنوعطلبی بهحساب میآید و از ابتدا تاکنون ژانرها و فضاهای مختلفی را تجربه کرده است. از تحسینشدهترین فیلمش «قرمز» که درامی پرتنش با مایههای روانشناسانه بود گرفته تا درام جنایی «آب و آتش» و کمدیهایی مانند «صورتی» و «خواب زدهها» که نشان دادند کمدی ژانر مناسبی برای او نیست. با وجود این میزان گوناگونی در کارنامهٔ او باز هم تماشای آخرین اثرش «خفه گی» به یک غافلگیری کامل منجر شده است. میتوان فیلم را بهعنوان یک درام جنایی با مایههای ترسناک تعریف کرد. مؤلفههای متنیِ اثر شباهتهای قابل لمسی با فیلمهای قبلی او دارند. نگاه فیلمساز به انسانها و روابط رمانتیک در بستر پریشانیهای روحی روانیِ شخصیتها تا حدودی «قرمز» را به یاد میآورد. همچنین مرکزیت دادن به یک جنایت در مسیر داستان از شگردهایی است که در فیلمهایی مانند «آب وآتش» و «سالاد فصل» دیده شده است اما مؤلفههای اجراییِ «خفه گی» باعث شدهاند با فیلمی کاملاً متفاوت روبهرو شویم.
صحرا مشرقی پرستار یک بیمارستان روانی است. مسعود سازگار همسرش را که ظاهرا دیوانه شده در این بیمارستان بستری می کند. صحرا مشرقی وقتی با همسر مسعود آشنا می شود، پی به حقایقی عجیب از زندگی آنها می برد و ناخواسته وارد ماجراهایی می شود .
داستان فیلم با حضور مسعود (نوید محمد زاده) در تیمارستان آغاز میشود. او همسرش نسیم (پردیس احمدیه) را به دلیل تنشهای عصبی شدید به آنجا آورده است. دلیل بههمریختگی نسیم به عنصر پنهان داستان تبدیل میشود و روایتهای متفاوت باعث میشوند نوعی تردید پیرامون ماجرا شکل گرفته و داستان حالتی معمایی پیدا کند. سرپرست تیمارستان که مشرقی (الناز شاکر دوست) نام دارد در راه کشف این راز وارد زندگی مسعود و نسیم میشود و حوادث بعدی فیلم را رقم میزند. فضایی که فیلمساز برای روایت این داستان انتخاب کرده بهشدت متفاوت از تجربههای قبلی خود و حتی متفاوت از تجربههای اینچنینی در سینمای ایران است. «خفه گی» به شکل سیاهوسفید فیلمبرداری شده و همهٔ تصاویرش فاقد رنگ هستند. بازی با نور و سایه باعث شده صحنههای مربوط به تیمارستان ظاهری وهمانگیز و مرموز پیدا کنند و دلهره به شکلی ممتد در تمام محیط دیده شود.
کار به اینجا ختم نشده است و ویژگیهای سینمای وحشت در طرح بصری فیلم کاملاً مشهود هستند. تیمارستان در مکانی سردسیر و دور از شهر قرار گرفته و غبار همهٔ پنجرهها را پوشانده است. دیوارها رنگ و رو رفته و پوسیده و سالنها خالی از رفتوآمد تصویر شدهاند. گویی غیر از نسیم هیچ بیماری در این مکان حضور ندارد. حتی در صداگذاری هم این هماهنگی به چشم میخورد. سکوت مطلق حاکم بر محیط تیمارستان تأکید بر تنهایی و دورافتادگی را دوچندان کرده است و صدای آزار دهندهٔ لولاها و به هم خوردن درها در چنین فضایی بیش از هر چیز پررنگ جلوه میکند. بنابراین با یک فرم اجرایی بسیار سنگین و قابل توجه روبهرو هستیم. فرمی که اتفاقاً بسیار جذاب و فکر شده پیادهسازی شده است و همانطور که ذکر شد تقریباً از تمام مؤلفههای سینمایی به شکلی همراستا با هدف خود که خلق فضای وحشت است استفاده میکند.
اما داستانی که در این چارچوب اجرایی سنگین روایت میشود در بخشهای زیادی از فیلم ناهماهنگ و بیربط به نظر میرسد. برای مثال چند سکانس در فیلم وجود دارد که زندگی شخصی مشرقی در آنها روایت میشود. خردهپیرنگی که برای مشرقی نوشته شده این است که او یک دختر تنها و در آرزوی یافتن مرد است و به پیشنهاد دوستش به دیدن یک پیرمرد پولدار میرود. پیرمرد مورد نظر در سکانس بعدی نمایش داده میشود درحالیکه شمایل یک بازاری پولپرست را دارد و سر بیمو و سبیلهای پرپشتش حالتی کاریکاتور گونه ایجاد کردهاند! واقعن چطور میشود چنین خردهپیرنگی را کنار آن فضای وهمانگیز تیمارستان گذاشت؟ بدتر این است که فضاسازی و اجرا برای هر دو بخش یکسان است! بنابراین در بخشهایی از فیلم «خفه گی»آشفتگی خیلی عجیبی به چشم میخورد که به کل جدیتِ داستان را از بین برده و ارتباط مخاطب را با فضا قطع میکند. بازیها در فیلم بسیار سرد و خشک ارائه شده است. احتمالن چنین تصمیمی به شکل عامدانه از سوی فیلمساز مطرح شده اما دو مشکل در نتیجهٔ نهایی دیده میشود.
به نظر میرسد محمد زاده و شاکر دوست که وزنههای سنگینتر فیلم هستند درک دقیقی از سردی حاکم بر فیلم و نحوهٔ انعکاس آن در بازی خود نداشتهاند. تنها چیزی که شاهد آن هستیم بازی نکردن است. در واقع این دو بازیگر از انجام هر حرکتی در چهره و بدن خود خودداری کردهاند و به تختترین شکل ممکن در مقابل دوربین قرار گرفته و جملات را بیان میکنند. از طرف دیگر فضای تیرهوتار فیلم خودبهخود حالتی کسالتبار ایجاد میکند و مکثهای فراوان فیلمساز بر نماهای ساکن و سکوتهای بین شخصیتها باعث شده ریتم بیش از حد کند شده و در لحظات خاصی به توقف روایی فیلم بیانجامد. همنشینی این شکل از نقشآفرینی با مؤلفههای ذکر شده میتواند به سادگی مخاطب را کلافه کند.
این میزان بیتوجهی به جذابیتهای روایی در فیلمی از فریدون جیرانی کمی عجیب به نظر میرسد. البته فیلم«خفه گی» در حدود بیست دقیقه آغازین داستانگویی را درست و بهجا شروع میکند. بدون تلف کردن وقت شخصیتهای اصلی و موقعیتی که نسبت به هم دارند را معرفی میکند و گره اصلی هم در همین دقایق ابتدایی ایجاد میشود. اما زمانی که زندگی شخصی مسعود و مشرقی موضوع روایت میشود همهچیز از دست رفته به نظر میرسد. گویی ملودرامهای سطحی گذشته فیلمساز ناگهان در وسط این فیلم هم پدیدار میشوند و در چارچوب اجرایی که هیچ ربطی به آنها ندارد جای میگیرند. همین آشفتگی باعث شده تجربهٔ جدید جیرانی در اکثر لحظات غیر قابل قبول جلوه کند و غیر از فضاسازیِ کاملاً متفاوت و منحصربهفردش چیزی برای عرضه نداشته باشد
تریلر روان شناسانه در فضایی کافکایی
هوشنگ گلمکانی
فریدون جیرانی با این که از سینماگران متعلق به سینمای بدنه و اصولاً سازنده ی همین عنوان “سینمای بدنه” است، اما گاه و بی گاه از بازیگوشی های سینمایی – حتی در مناسبات حرفه ای – هم بدش نمی آید. جدا از بازیگوشی های حاشیه ای و موردی در فیلم هایی چون «صورتی» (۱۳۸۱) یا ساختن سه فیلم با مضمون پیوسته ی «ستاره ها» (۱۳۸۴)، اوج بازیگوشی تجربی او را در «خواب زده ها» (۱۳۹۲) دیدیم که چه از حیث روایت و چه لحن و پرداخت و میزانسن فیلمی غافلگیرکننده در کارنامه ی او بود که البته موفقیت چندانی به دست نیاورد. جیرانی اینک در فیلم تازه اش «خفگی» دست به کار تازه ای زده که شباهت بسیار به یک فیلم تجربی دارد که از حیث فضاسازی شبیه آثار هنری اروپای شرقی است.
فریدون جیرانی پس از شکست نخستین تجربه ی کارگردانی اش «صعود» (۱۳۶۶) روی فیلمنامه نویسی متمرکز شد و بیش از ده سال طول کشید تا از زیر بار آن شکست کمر راست کند، اما دومین فیلمش «قرمز» (۱۳۷۷) یک موفقیت تجاری و انتقادی قابل توجه بود. او از این فیلم به بعد علاقه اش را به تریلرهای روان شناسانه ی جنایی نشان داد و این فرمول و قالب را با موفقیت در «آب و آتش» (۱۳۷۹)، «شام آخر» (۱۳۸۰)، «پارک وی» (۱۳۸۵) و «من مادر هستم» (۱۳۸۹) و کارهای تلویزیونی اش هم تکرار کرد. حالا او با «خفه گی» یک بار دیگر به این قالب بازگشته و تریلری روان شناسانه و جنایی ساخته که اما از حیث فضاسازی و میزانسن با فیلم های دیگرش فرق دارد و به یک فیلم نوآر تلخ اروپایی پهلو می زند که مثل برخی آثار او معما و جنایت هم چاشنی اش است.
نخستین ویژگی متفاوت «خفه گی» این است فیلم، سیاه و سفید است و این تنها فیلم جیرانی ست که رنگ را در آن حذف کرده تا هرچه بیشتر به فضای تلخ و تیره ی مورد نظرش نزدیک شود. دو م این که تمامی فیلم به جز یک سکانس آن در لوکیشن های بسته و محدود می گذرد و عمده ی داستان در یک آسایشگاه روانی اتفاق می افتد که مثل اغلب فیلم هایی که چنین داستان و مضمونی دارند، خودِ لوکیشن نیز همچون یک نیروی تهدیدگر عمل می کند؛ بخصوص که یکی از شخصیت های اصلی داستان (پردیس احمدیه) که نامزد شخصیت اصلی مرد ماجرا (نوید محمدزاده) است به دلیل تهدیدی که از یک توطئه با هدف بالا کشیدن اموالش احساس می کند، خود را یک بیمار روانی جا زده تا در این بیمارستان بستری اش کنند که در امنیت بماند اما در آنجا هم هدف توطئه ی یکی از پرستاران (الناز شاکردوست) قرار می گیرد. گریم شاکردوست در این فیلم یکی از غافلگیری های جیرانی است که او را تبدیل به دختری موبور با صورت کک مکی در لباسی شبیه راهبه ها کرده است.
انتخاب لوکیشن ها یکی از عوامل اصلی فضاسازی در «خفه گی» است. ساختمان قدیمی تیمارستان که لوکیشن اصلی فیلم است، با نورپردازی پرکنتراست و زاویه های نامتعارف بر کل فیلم سنگینی می کند و چند لوکیشن داخلی دیگر نیز از حیث معماری مشخصاتی شبیه آن دارند که اغلب متعلق به معماری شصت هفتاد سال پیش تهران هستند که آن سبک معماری هم تحت تاثیر معماری اروپایی بوده است. جیرانی فضای تیمارستان را با آن لباس هایی که برای پزشکان و پرستاران انتخاب کرده شبیه یک آسایشگاه زیر نظر کلیسا در آورده و اصولاً با این که آدم های فیلم نام های ایرانی دارند اما داستان و پرداختش فضایی بدون زمان و مکان را القا می کند. روابط آدم ها نیز چندان این جایی به نظر نمی رسد. حتی بجز لوکیشن های بی زمان و مکان داخلی که فضایی ماکابر و کافکایی می سازد، تنها سکانس خارجی فیلم نیز در جاهایی فیلمبرداری و طوری انتخاب و طراحی شده که هیچ نشان آشنایی از پیرامون ما در آن دیده نمی شود.
کارگردان
فریدون جیرانی: تهیه کننده، نویسنده و کارگردانی که اولین فعالیتش را با بازی در نمایشی به نام « عصمت » در سال 1351 آغاز کرد. جیرانی در سالهای بعد فیلمنامه نویسی را پیش گرفت و فیلمنامه تعدادی از فیلمهای مهدی صباغ زاده از جمله « سناتور » و « پرنده » را به نگارش در آورد. اما فیلمی که توانست نام فریدون جیرانی را بر سر زبانها بیندازد، « قرمز » با حضور محمدرضا فروتن و هدیه تهرانی بود که موفقیت هنری و مالی خوبی برای وی به ارمغان آورد. پس از آن جیرانی « آب و آتش » را کارگردانی کرد که از لحاظ هنری اثری برجسته بود.
جیرانی که در سالهای اخیر آثاری همچون سه گانه « ستاره ها » ، فیلم دلهره آور « پارک وی » و فیلم جنجال برانگیز « من مادر هستم » را کارگردانی کرده است. جیرانی همچنین سریالی نیز با عنوان « مرگ تدریجی یک رویا » برای صدا و سیما ساخته است.
مقدمه « خفه گی » به خوبی ثابت می کند که فضای فیلم برگرفته از آثار فیلمسازان مشهور تاریخ سینماست و این شباهت نه فقط در فضاسازی و دکوپاژ، بلکه در روایت قصه نیز به چشم می خورد. در دقایق نخست فیلم شباهت « خفه گی » به « پرسونا » اینگمار برگمن بیش از باقی موارد به چشم می خورد. شباهتی که نه فقط در حد یک اشاره بلکه حتی رویکرد آدمهای داستان نیز هست و همین الهام پذیری نوید یک اثر متفاوت و جسورانه از کارگردان پر سابقه سینمای ایران را می دهد.
برای پرداختن به « خفه گی » نخست باید به اظهارات کارگردانش در خلال برگزاری جشنواره فیلم فجر اشاره کرد که طی آن اعلام کرده بود « خفه گی فیلم خاصی است و خاص فیلمبرداری شده و افراد خاص هم آن را خواهند پسندید! » بخشی از سخنان جیرانی در جشنواره فیلم فجر درباره جدیدترین اثرش صحیح است چراکه « خفه گی » کاملاً بصورت خاص ساخته و اکران شده است. اما لزوماً این خاص بودن به معنای عمیق بودن نیست و تنها یک پوسته بر روی اثر می باشد تا ایراداتش به چشم نیایند.
برخلاف آثار کلاسیک مشهور تاریخ سینما که جیرانی از آنها الهام گرفته، فضای داستان در ظاهر رگه هایی از اکسپرسیونیسم را در خود دارد اما در باطن همان خط روایی آثار رایج سینمای ایران را شامل می شود که وجه رئالیستی در آن در اولویت قرار می گیرد. معمولاً در ساخت آثاری که فاقد مکان و زمان هستند و فیلمساز قصد تعریف مفهومی را در یک فضای گنگ دارد، اشارات به رویدادهای حقیقی زندگی نقش مهمی ندارند و در اکثر موارد حتی ما هرگز ، ما به ازای بیرونی اتفاقات فیلم را شاهد نیستیم. اما در « خفه گی » فریدون جیرانی اشارات اجتماعی واقعی - چه در بخش مکان و چه وسایل های ارتباطی - به وفور یافت می شود که همین موضوع سبب از هم گسیختگی سبک و سیاق روایت فیلم شده و اثری شبیه به آثار اجتماعی کنونی سینمای ایران را رقم زده که قصد داشته فضای فیلمسازانی مانند برگمان نزدیک شود!
جیرانی در « خفه گی » قصه عمیقی هم برای روایت نداشته است. داستان دو خطی فیلم فراتر از کلیشه های رایج سینمای ایران نمی رود. دوستی نسیم و صحرا و سپس ورود مسعود و عاشقانه سریع و بی پرداختی که شکل می گیرد، نمی تواند از آدمهای داستان شخصیت بسازد. صحرا در نیمه ابتدایی فیلم سرسخت به نظر می رسد و به دنبال راهی برای یافتن سقفی برای زندگی. چنین پرداختی نشانگر اهمیت به شخصیت زن داستان و انتظار نقطه اوج و فرود در ارتباط با وضعیت او در طول داستان است. اما فیلم هرگز فراز و فرودی را تجربه نمی کند و حتی از ساختن موقعیت عاجز است تا در نهایت شخصیت ها به ساده ترین و دم دستی ترین شکل ممکن تغییراتی را به خود ببینند.
با اینحال باید گفت که « خفه گی » در بخش فیلمبرداری و نورپردازی اثر قابل تحسینی محسوب می شود. جیرانی اگرچه در ساخت فیلم بطور آشکار تحت تاثیر فیلمسازان برجسته ای از جمله برگمان و هیچکاک بوده و نوع فیلمبرداری و دکوپاژ را براساس الگوی کلاسیک چیدمان کرده، اما روی هم رفته می توان گفت این تقلید با کیفیت مناسبی انجام شده و از سطح امروز سینمای ایران برجسته تر است. مکث های دوربین و اندازه های عریض قاب ( که البته بی نقص نیستند ) کمک کرده تا مخاطب بیشتر حال و هوای سرد فیلم را به خود بگیرد.
بازی های فیلم اما از سطح معمول بالاتر نمی روند. الناز شاکردوست اینبار با گریم سنگین، سعی در ارائه تصویری متفاوت از خود در مقایسه با آثار گذشته اش دارد. وی در « خفه گی » تمام تلاش خود را بکار بسته تا نشان دهد می تواند بازیگری باشد که فیلمسازان او را جدی بگیرند و تا حدی هم با کمک جیرانی توانسته به این مرحله برسد اما هرگز از سطح یک بازی معمولی فراتر نمی رود. در « خفه گی » بیش از آنکه بازی شاکردوست مورد توجه قرار بگیرد، این گریم اوست که به کمک بازی اش آمده تا کمی متفاوت تر از گذشته به نظر برسد. نوید محمد زاده نیز با تکرار نقش انسانهایی که فاقد تعادل روانی هستند، یکبار دیگر خود را در « خفه گی » تکرار کرده است و به نقطه تازه ای دوران بازیگری اش دست نمی یابد. به نظر می رسد روند تکرار بازیهای نوید زاده در نقش آدمهای عصبی، بزودی او را تبدیل به کلیشه خواهد کرد.
« خفه گی » جیرانی با تمام ایراداتی که در ساختارش دارد، تجربه ای متفاوت در سینمای کنونی ایران می باشد و با فاصله بسیار، به قول جیران ، خاص ترین ساخته این روزهای سینمای ایران است اما باید گفت که واژه « خاص » در اینجا تنها پوسته جذابی است که بر کلیت اثر کشیده شده است. « خفه گی » در زیر این پوسته، مشکلات فراوانی در فیلمنامه، کارگردانی دارد که تاثیرگذاری بر مخاطب را به امری دشوار مبدل می سازد.
محسن جعفری راد
در چند سال اخیر رویکرد ریالیسم اجتماعی تبدیل به تنها رویکرد اغلب فیلمسازان در سینمای ایران شده و در این شرایط که فقط به یک ژانر پرداخته می شود،تجربه گرایی فریدون جیرانی از چند جهت تحسین برانگیز است.هم حق انتخاب بیشتر و بهتری به مخاطب می دهد و هم در کارنامه خودش یک حرکت تازه است.
جیرانی در خفگی همچون عنوانش، فضایی خفه و تیره و تار را ترسیم کرده که با فرمت سیاه و سفید و توجه به کنتراست رنگها این خفقان و اضطراب دوچندان شده. فیلمبرداری از نقاط قوت فیلم است. از معدود دفعاتی است که فرمت سیاه و سفید نه به عنوان راهکاری مبنی بر متفاوت نمایی بلکه کاملا در خدمت تبیین مفاهیم
مورد نظر در داستان عمل می کند.
برگ برنده دیگر فیلم تلاش جیرانی در جهت شکستن پرسونای شکل گرفته بازیگران فیلمش است. الناز شاکردوستی متفاوت که نشان می دهد اگر کارگردان ماهری مقابلش باشد می تواند فراتر از حضور فیزیکی صرف در سینمای تجاری، در فیلمهایی مثل خفگی هم تاثیرگذار ظاهر شود. نوید محمدزاده هم دیگر آن پرسونای عصبی و پرخاشگر با بازی برونگرا نیست بلکه کاملا انرژی اش کنترل شده . هر چند که در کل بازی اش متوسط است اما در تلاش جیرانی برای یک بازی دیگرگون نمی توان شک کرد.
اما مهمترین امتیاز مثبت فیلم درک عمیق جیرانی از فضاسازی و قواعد ژانر است. از طراحی صحنه و لباس محیط بیمارستان گرفته که به خوبی فضایی مالیخولیایی و رازآلود را برجسته می کند تا چهره پردازی سرشار از جزییات که نشان می دهد جیرانی بعد از فیلمهای متوسط و ضعیف چند سال اخیرش، دوباره به روزهای اوجش مثل ساخت فیلم قرمز بازگشته است.
اما فیلم ضعف هایی هم دارد که باعث می شود فراتر از یک فیلم خوب قابل ارزیابی نباشد. از شخصیت پردازی الکن قهرمان داستان گرفته تا برخی نشانه های روز جامعه ایرانی که کمتر با فضای فیلم قابل انطباق است. به راحتی می شد از نشانه هایی مثل گوشی موبایل و امکاناتش پرهیز کرد و برخی دیالوگ های سطحی و توضیح دهنده را حذف کرد تا فیلم ایجاز و اعجاز بیشتری داشته باشد. منطق برخی صحنه ها نیز به هیچ وجه شفاف نیست و بیشتر بر تصادف استوار است.از بی منطقی گریز زن بیمار از بیمارستان گرفته تا نوع رابطه دو برادر با عروس خانواده که پشتوانه مستدلی ندارد و مصنوعی و تک بعدی جلوه می کند.
اما با وجود این نکات ضعف، تماشای خفگی را می توان توصیه کرد. خون تازه ای در رگ ریالیسم زده سینمای ایران با چنین فیلمهایی جاری می شود و باید بیشتر از تنوع ژانر و تجربه گرایی حمایت کرد.
جیرانی چند گام جلوتر از فیلمهای چند سال اخیرش حرکت کرده که در مقابل فیلمسازان با سابقه ای که حتی سایه ای از کارهای خوبشان را تکرار نمی کنند،این پیشرفت، دستاورد بزرگی است.
راستش را بخواهید، وقتی که تقریبا ناخواسته تماشای فیلم ایرانی «خفهگی» یعنی تازهترین ساختهی فریدون جیرانی را آغاز کردم، اصلا انتظار مواجهه با فیلمی تا این اندازه تاریک، سیاه و غریب را نداشتم. فیلمی که ثانیههایش بوی ترس و مرگ میدادند و با این که میدانستم در ژانر «ترسناک» ساخته نشده، ناخودآگاه پس از یک دقیقه گذشتن از تماشای آن، انتظار مواجهه با هر چیز وحشتناکی در لابهلای دقایقش را داشتم. «سیاه و سفید»، لغت بلندی است که به کمک آن میشود هویت این فیلم را تعریف کرد. فیلمی که بدون هیچ واهمهای، جلوهای حقیقتا هولناک از علاقه و دوستداشتنهای ما را نشانمان میدهد و انگار در جهانی موازی جریان یافته است. تیمارستان، یکی از مهمترین لوکیشنهای فیلمبرداری اثر است و تمامی اجزای آن، مخاطب را به یاد داستانهای ترسناک و سالهایی بسیار دور میاندازد. انگار «خفهگی» فیلمی است که مثلا در شصت سال قبل جریان یافته و داستانش اصلا به رخدادهای روز مربوط نمیشود. حتی ماشینی که یکی از شخصیتهای فیلم در جایی سوار آن شده و ما از داخل تماشایش میکنیم، آنقدر قدیمی به نظر میرسد که باعث فاصله گرفتن ذهن مخاطب از فضای روز میشود. از طرف دیگر، برخلاف تمامی فضاسازیها و ترکیببندیهای کارگردان، گوشیهای هوشمند موجود در دستان کاراکترهای اصلی، فضایی متفاوت با تصور ذهنی مخاطب را نشان وی میدهند و این تناقضات بدیهی، به طرز معرکهای بیننده را وارد فضا-زمان به خصوص فیلم و داستانگویی تلخ آن میکنند. چون وقتی بیننده را وارد فضایی تاریک، عجیب، ناشناخته، آشنا و در عین حال ناآشنا، دربردارندهی تناقضاتی منطقی و جهانی که توانایی تطابق آن با هیچ زمان و مکان مشخص و شناختهشدهای را ندارد کنی، دیگر همهی حرفهایت را باور میکند و به عمق داستانگوییات فرو میرود. جایی که همهچیز بیننده را وادار به تاثیرپذیری شگفتانگیز از تصاویری میکند که شاید داستان منظم و درست و حسابیای را نگویند اما آنقدر جنس روایتشان عجیب است که خیره شدن به آنها، تنها راهی است که برای تماشاگر حرفهای سینما باقی میماند.
کاراکترهای فیلم، یکی از بزرگترین نقاط ضعف آن هستند. شخصیتهایی که بعضا برای رساندن یک مفهوم به شکلی اثرگذار خلق شدهاند و چندتایشان هم صرفا در قالب نسخهی اغراقشده و تکبعدی یک جنس از افراد جامعهی واقعگرایانهی فیلم جلوه میکنند. مثلا مسعود با بازی نوید محمدزاده، در تمامی دقایق فیلم چیزی بیشتر از مردی پستفطرت با ظاهری متشخص اما دروغین نیست. کاراکتری که مثل غالب کاراکترهای فیلم از ابتدا تا انتهای داستان، بدون هیچ تغییری باقی میماند و در همان فرم و جلوهای که از همان شات اول در آن جای گرفته، به برآورده کردن نیازهای سادهی فیلمساز برای پیشبرد قصهاش میپردازد. البته ممکن است در طول پیشروی داستان بیننده اطلاعات و دادههای بیشتری دربارهی وجودیت او و اعمالش دریافت کند اما آنچه که مهم است چیزی نیست جز آن که وی به مانند تمامی شخصیتهای ماجرا به جز «صحرا»، در طول داستان کوچکترین قوس شخصیتیای را تجربه نمیکند. به همین سبب، اجرای نوید محمدزاده هم در این نقش اصلا به چیزی بیش از ارائهی صحیح یک استایل از پیش تعیینشده تبدیل نمیشود و این بازیگر توانمند، عملا فرصتی برای ارائهی تواناییهایش پیدا نکرده است.
کارگردانی فوقالعاده، قصهگویی زجرآور و اتمسفر گریزناپذیر فیلم، مواردی هستند که باعث میشوند نتوانید از روی صندلیهایتان بلند شوید
از طرف دیگر، صحرا مشرقی با بازی کمنقص الناز شاکردوست هم با این که کاراکتر اصلی قصه است و طبیعتا توجه بسیار بیشتری را از سوی فیلمساز دریافت کرده، در عین تجربه کردن قوسهای شخصیتی کوچک و بزرگ، هرگز موفق به جذب کامل همذاتپنداری بیننده نمیشود و در اکثر ثانیهها، وسط فضاسازی قدرتمندانهی فیلم گم شده است. این یعنی در «خفهگی»، شما به خاطر درکی که نسبت به کاراکترها پیدا کردهاید یا میلی که به همراهی کردن آنها در داستانهایشان دارید نیست که تماشای فیلم را ادامه میدهید و کارگردانی فوقالعاده، قصهگویی زجرآور و اتمسفر گریزناپذیر فیلم، مواردی هستند که باعث میشوند نتوانید از روی صندلیهایتان بلند شوید. اتمسفر گریزناپذیری که چه در ثانیههای آغازین که شما اصلا نمیدانید شخصیت اصلی چه کسی است و چه در واپسین لحظات که او را با تمام درد و غمهایش میشناسید، اصلیترین دلیلتان برای تماشای فیلم است و به قدری استخوانبندیشده به نظر میرسد که توانایی انکار قدرت جذب و کشش مثالزدنیاش را ندارید. اتمسفری که در ورای داستان و تمام ویژگیهای دیگر فیلم، در کنار کارگردانی مثالزدنی جیرانی شما را به یاد تاریکترین و جدیترین تجربههایی از سینمای ملل میاندازند که در قالب رنگی سیاه و سفید، تجربه کردهاید.
«خفهگی»، به طرز استادانهای با تاکید بر تناقضهایی آزاردهنده، چیزی را نشانتان میدهد که ناخودآگاه از لحظاتش تاثیر میپذیرید و سنگینی پیامش را احساس میکنید. مثلا سکانس پایانی فیلم، در عین آن که خودش به تنهایی هم از منظر تاثیرگذاری عالی است، به سبب آن که با یک موسیقی به خصوص همراه شده کاری میکند که رسما حس دردناک بودن آن را زیر پوست بدنتان حس کنید. موسیقی خاصی که نه تنها جملات و مفاهیم آن در تضادی مریض با آنچه که در حال به تصویر کشیده شدن توسط کارگردان است به سر میبرند، بلکه پیشتر در لحظات به ظاهر آرامشبخشی از فیلم هم به گوشتان خورده و به همین دلیل، شما را به یاد آن لحظات نیز میاندازد. لحظاتی که به سبب شیرینی این آهنگ و جملات آن، موقع تماشای فیلم به نظرتان آرامشبخش و جذاب بودهاند و در عین مواجه بودنتان با ظاهر ناپسند پیرنگ داستانی اثر، اندکی آرامش را تقدیمتان کردهاند. اما حالا، فیلمساز در پایان فیلم با استفاده از همان موسیقی روی سکانسهایی متفاوت، با چنان سیلی محکمی آرامش احمقانهتان در آن لحظات را به یادتان میآورد که احتمالا تا مدتها درد و سنگینیاش را فراموش نمیکنید. این در حالی است که پیش از به پایان رسیدن فیلم هم به کمک یکی از کاراکترهای فیلم که رابطهی نزدیکی با صحرا دارد و قصهای که سازندگان تقدیمش کردهاند، شما تقریبا پیامی مشابه آن با ضربهای محکم اما آرامتر از سکانس پایانی را از سازندگان تحویل گرفتهاید و به همین سبب، در آخر فقط با تشدید بسیار زیاد درد همان ضربهی قبلی مواجه میشوید. چیزی که میشود اسمش را «فضاسازی قدرتمندانه» گذاشت. چیزی که میشود آن را یک روایت سینمایی درست و حسابی خطاب کرد.
فیلم از مناظری فنی همچون فیلمبرداری، تدوین و دکوپاژ، به طرز انکارناپذیری وامدار سینمای کلاسیک هالیوود است
اثر تازهی کارگردان شناختهشده و قدیمی کشورمان، از مناظری فنی همچون فیلمبرداری، تدوین و دکوپاژ، به طرز انکارناپذیری وامدار سینمای کلاسیک هالیوود است و به همین سبب است که تا این اندازه در هنگام تماشا کردن آن در عین ضعفهای داستانی انکارناپذیر و عدم بهرهبرداری لایق تحسین اثر از عنصری به اسم شخصیتپردازی، حس مواجهه با ساختهای هنری و ارزشمند را دارید. دقایق فیلم، در فضاسازی سرد و سفت و سختی جا گرفتهاند که اگر نبود «خفهگی» اصلا لیاقت دیدهشدن نداشت اما به کمک آن در خلال تماشای فیلم، از نظر مفهومی با ساختهای ترسآور و تاثیرگذار مواجه میشوید. شاتهای فیلم، همه و همه بیشتر از آن که به دنبال پیشبرد قصه یا پرداختی بیشتر به شخصیتهای داستان باشند، در خدمت تقویت همین اتمسفر به خصوص خلق شدهاند و به همین دلیل، حداقل در تماشای یکبارهی آن، اگر جزو دنبال کنندگان جدیتر سینما باشید، آنقدر محو این فضاسازی خفهکننده خواهید شد که نمیتوانید عیوب ساختاری اثر را در ذهنتان برجسته کنید. چون «خفهگی»، همانگونه که از اسمش پیدا است، به گونهای توانایی بستن راه تنفستان و پرتاب کردنتان به جهانی عجیب اما آشنا و تماما واقعگرایانه را دارد که در طول فیلم هوایی برای تنفس پیدا نخواهید کرد و به همین دلیل فرصت لیست کردن ضعفهای داستانی آن را هم ندارید. با همهی اینها، همانگونه که خود فریدون جیرانی در وصف فیلمش گفته فراموش نکنید که «خفهگی» ساختهای خاص، برای طیفی خاص از مخاطبان است و فقط اگر واقعا به تمامی بخشهای هنری سینما و روایتهای عجیب اهمیت میدهید، باید به سراغش بروید. چون اثر جدید جیرانی قطعا بینقص نیست و ضعفهای زیادی دارد اما بدون شک در تمامی ثانیههای تماشایش ثقل هنری آن را نیز احساس میکنید.
در انتهای «خفهگی»، وقتی لحظههای جان دادن صحرا در آن آسانسور لعنتی را همزمان با شنیدن آهنگی عاشقانه تجربه میکنید، جملهای به خصوص بر روی تصویر میرود که حس دردناک تماشای فیلم را دوچندان میکند. جملهای با این مضمون که «با پیدا شدن جنازهی زنی در آسانسور، یک جنایت فاش شد». جملهای که انگار میگوید همهی اینچیزهایی که دیدید واقعی بود و شاید خیلیها با بیان کردن این حقیقت که اینروزها دیگر همهی آسانسورها دریچهای برای ورود هوا دارند و کسی در آنها خفه نمیشود، آن را زیر سوال ببرند اما برای من از منظر به خصوصی جذاب است. در پایان فیلم، وقتی که این جمله بر روی پردهی سینما رفت، یکی از دوستانم که همراه من فیلم را تماشا کرده بود گفت حالا که فهمیدم داستان فیلم واقعی بوده همهچیز ترسناکتر شد. انگار فیلم با این جمله، ضربهی نهایی را به مخاطبانش میزد و انقدر هم قوی این کار را میکرد که بدون نوشتن جملهی «این یک داستان واقعی است»، مخاطب احتمال به واقعی بودن آن میداد. چیزی که حتی خودم هم دربارهی آن مطمئن نیستم و به خاطر تاثیر جدی همین جمله به آن شک کردهام. اما چه قصهی «خفهگی» واقعی باشد و فقط حجم زیادی از آن با پر شدن نقاط خالی یک پروندهی جنایی توسط ذهن فیلمساز شکل گرفته باشد و چه تمام فیلم، بر اساس داستانی برآمده از ذهن سازندگان خلق شده باشد و هیچ نقطهای از اثر هیچ ربطی به رخدادی حقیقی نداشته باشد، وقتی من حتی پس از چند روز گذشتن از تماشای فیلم این سوال را از خودم میپرسم، میتوان فهمید که جیرانی کارش را خوب انجام داده. میتوان فهمید که آدم با تماشا کردن «خفهگی»، وقتی را تلف نکرده است
.
منابع
https://www.zoomg.ir/2017/11/8/248351/asphyxia-review/
http://anamnews.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AE%D9%81%D9%87-%DA%AF%DB%8C-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86-%D8%AC%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C/
http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/iran/19091-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AE%D9%81%D9%87-%DA%AF%DB%8C
http://cinemacinema.ir/news/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AE%D9%81%DA%AF%DB%8C-%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87/