نامردمیها
گارگین فتائی
دلم زخم است از نامردمیها
قساوت ها ،شقاوت ها ، بدیها
نه احساسی نه رحم و مهربانی
فقط تنهایی است و بی کسیها
دلم تنگ است از گرمای یک عشق
فغان از نارفیقان ، ناکسیها
همه دنیا شده بی قلب و بیرحم
کجاست آن مهربانی ، مخلصیها
رگ مردانگی در این جهان نیست
چه دانند چیست این مردانگیها!
صمیمیت ، گذشت و راد مردی
چه شیرین است گفتار مسیحا
بُوَد دلها چو سنگ و خشک و یی روح
شده جای مروت ها ، سگیها
چه حدی تلخ باشد زندگانی
پر از عیب است و نقص و نارسیها
به جای قلب صاف و پاک و بی غش
گرفته خوار و خاشاک و خسیها
خدایا حکمت هستی ما چیست
که گشتیم غرق در در به دریها!