یاد هستی بخش
گارگین فتائی
در این نوشتار من خطابم به کسانی است که به خدا اعتقاد دارند به وجود و عدالت او و نیز به کرامت و دهش و بخشندگی فراوان وی که من نیز از زمره این گونه افرادم .
روزهایی بوده که من در تنگناهای شدید روحی و معنوی و مادی بوده ام از گرفتاریهای شدید مالی گرفته تا اضطراب و استرس شدید و یا ناراحتیهای عصبی و روحی و غیره .
هر وقت میزان این مشکلات زیادتر شده سراغ خدا را گرفته ام البته نه تنها من بلکه خیلیها این طوری هستند .
زمانی که کمی از بار مشکلاتمان کاسته می شود و راحت تر می شویم دیگر یادی از خدا نیست .
من روزهایی بوده که سعی کردم تمام آن روز را به یاد خدا بگذرانم.
با خودم گفتم خداوند هر روز و هر لحظه به یاد بندگانش است و مدام در حال فعالیت و همیشه دعاها و خواسته های گوناگون ما را گوش می دهد .
حالا این که تنها یک روز به طور کامل در یاد او باشیم کار زیادی کرده ایم ؟
بر همین اساس به کلیسا رفتم و بعد از بازگشت از آنجا هم به خواندن دعا و کتاب مقدس پرداختم.
تبعاً شما هم اگر فکری شبیه فکر من به سرتان می زد همین کار را البته با کتاب مقدس خودتان و مکان مذهبی خودتان انجام می دادید.
اما عجیب این است که انسان حتی از عهده این وظیفه ساده هم به طور کامل بر نمی آید و در طول روز اعمالی انجام می دهد که او را از یاد خدا دور می کند و اسم آن اعمال را گذاشته گرفتاریها و مشغله های کاری و زندگی و توجیهات فراوانی هم برای کار خود می آورد .
این در حالی است که خداوند در پرداختن به امور بندگان خود هیچ عذر و بهانه ای نمی آورد
پس در این وظیفه هم اگر کسی موفق بوده همان قدیسین و پیامبران بوده اند و افراد عادی نظیر من و شما حتی قادر نیستیم تنها بیست و چهار ساعت به خدا بیاندیشیم
شعر زیر را من به دادار هستی بخش تقدیم می کنم و از اینکه بارها از یاد او غافل بوده ام شرمنده ام و مطمئنم که او هیچ گاه بندگان خود را از درگاهش نمی راند
خداوندا شزمنده ام از اینکه نیاکان ما در ایران زمین زمانی که اقوام دیگر بت می پرستیدند تو را دریافتند و نام تو را اهورامزدا گذاشتند ولی من و امثال من این کار بارزش آنها را نادیده گرفته و مدام تو را فراموش می کنیم
یاد هستی بخش
گارگین فتائی
چرا یک لحظه دریاد تو نیستیم
کمی در فکر ابعاد تو نیستیم
به فکر هر چه هستیم جز وجودت
مگر ما جزو افراد تو نیستیم ؟
هزاران نکبت از فصل تو آمد
دگر ما بندهء شاد تو نیستیم
دگر عشقی به سطح تو نمانده
دگر شیرین و فرهاد تو نیستیم
رویم بالا ز کول و شانهء هم
سزاوار ره و داد تو نیستیم
خداوندا ببخشا بندگانت
که با فرمان و فریاد تو نیستیم