گاهی لازم است دل به دریا بزنید
گارگین فتائی
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جان است به دریا نرود
این بیتی از یکی از غزلیات شاعر شیرین سخن سعدی شیرازی است که دارای بار معنایی قشنگی است .
معنی این بیت این است
همیشه جواهرات و مرواریدهای گرانبها را از درون نهنگها و ماهیها بیرون می آورند
هر کسی که از جان خودش می ترسد بهتر است اصلاً پایش را برای به دست آوردن این گوهرهای قیمتی به دریا نگذارد .
البته این بیت با این ضرب المثل هم قرابت و نزدیکی دارد
هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد
در واقع برای رسیدن به هدف تبعاً باید تلاش کرد و هر چقدر آن هدف ، بزرگ تر و والاتر باشد برای رسیدن به آن تلاش بیشتری هم لازم ست .
اما تنها تلاش کافی نیست .
در خیلی از موارد لازم است انسان دل به دریا بزند و اصطلاحاً ریسک کند .
به خرج دادن محافظه کاری بیش از حد باعث عقب ماندگی در زندگی می شود زیرا هر چیزی حتی احتیاط هم در حد متعادل و معقولش خوب و مفید است .
انسان در خیلی از موارد باید ریسک کند و شجاعت به خرج دهد و نباید از عواقب آن هدفی که می خواهد به آن برسد بیش از حد واهمه داشته و مدام به دغدغه های آن بیاندیشد .
بادی به عمق و تلاطم امواج حوادث فرو رود و فرصت هایی را که زندگی پیش رویش قرار می دهد با یک محافظه کاری و احتیاط نامعقول از دست ندهد.
در ادیان گوناگون هم همواره سعی شده به انسان روحیه داده شود و همواره گفته شده که بطلبید و بجوئید و خواهید یافت و همیشه ایمان و توکل داشته باشید هر چقدر ایمانتان به خداوند قوی تر باشد و شکی در ایمان خود نداشته باشید خداوند هم قطعاً به خواسته های شما خواهد ترتیب اثر خواهد داد .
پس باید برخی اوقات دل به دریا زد و به پیش رفت از کوسه و نهنگ نترسید و هیچ گاه پشت سر خود را نگاه نکرد
متن این غزل این گونه است
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ
که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود
گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست
رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو میپیچد روی
گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دریا نرود
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود