زنجیرها
گارگین فتائی
در این دنیا
دست به هر چیزی می زنی
به هر چه می اندیشی
و از هر که سخن می گویی
بسان حصار و بندی مهلک است
اگر عاشق شوی
گرفتار عشق گشته ای
و اگر کینه بورزی
خود را اسیر نفرت ساخته ای
هر لحظهء زندگی ، بند و زنجیری ناگسستنی است
در اکنونت احساس تنگی و اسارت می کنی
و همیشه امید داری
که اینده ، کلید رهایی تو باشد
اما آینده به اکنون می رسد
و به گذشته تبدیل می گردد
و بند و زنجیر زندگانی همچنان پابرجاست
انسان همیشه اسیر است
و راه فراری ندارد
اسیر یک نواختیها
اسیر ناخواسته ها
اسیر دوستیها، اسیر دشمنیها
اسیرآنچه که باید میشد اما هیچ گاه نشده است
اسیر حسرتها
گرفتار خستگی از کسانی که هستند
و دلتنگ کسانی که نیستند
اسیر بغضها و فاصله ها
تشنه درد لها با دوستی دیرآشنا
و اسیر دل شکستگیها
این بندها و زنجیرها
هر روز بیشتر از قبل
گلوی او را می فشارند
و تاب تحمل را از انسان می گیرند