گارگین فتائی
درمیان بی کسیها
در میان تنهایی ها
در سکوت تاریکی
و در ازدحام بی رحم خیابانها
تو دیگر چرا تنهایم می گذاری
در میان تحقیرها
در انبوه دل شکستنها
در ریزش بی پایان اشکها
چرا مرا تنها می گذاری
در آن لحظه ای که غرق در بغضها هستم
در آن لحظه ای که
نیازمند دلداریها هستم
در آن هنگامی که
خون در قلبم با حرفهای تو جاری می گردد
تو دیگر چرا مرا تنها می گذاری
در آن لحظه ای که
همه تنهایم می گذارند
تو نیز ملرا تنها می گذاری
پس کجا رفت این همه عشقی که جایگزین تنهایی هایم شده بود
در میان تنفرها و بیزاریها
زمانی که انتظار دوست داشتن را
تنها با وجود تو حس می کنم
در خانهء عشق من نیستی
در لحظات با تو بودن
خودت را از من گرفتی
و من بی تو ماندم
نه صدایی نه نامه ای نه عکسی
چنان تنهایم می گذاری که انگار
هیچ گاه در زندگیت نبوده ام
انگار اصلاً نبوده ام
شاید هم مرا دور انداخته ای
و شاید هم من حادثه ای بودم
که از آن گذشته ای