Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

چرا ما ظاهرمون با باطنمون یکی نیشت !؟

$
0
0

چرا ما ظاهرمون با باطنمون یکی نیشت !؟

 

همانگونه که در چند نوشته قبلی گفتم من مبتلا به عارضهء شوم و نامبارک آلبینیسم هستم .

کسانی که مثل من مبتلا به این عارضهء مزخرف ناخوشایند هستند دارای مو و پوست کاملاً سفید بوده و به علت نداشتن رنگدانه در بدن ، چشمان نیمه بینا و غیر قابل علاج دارند .

این وضع ظاهر متفاوت باعث میشه که ما اصطلاحاً در میان جمعیت زیاد ، قیافه ای تابلو داشته باشیم که همین قیافه بی ثمر که هیچ بهره ای جز رنجش برای ما نداشته مایهء تمسخر و تحقیر و حتی نفرت مردم و جامعه از ما شده است .

اگر پسر باشی و مبتلا به آلبینیسم باشی خیلی از دخترها تحویلت نمی گیرند و در نتیجه یا سن ازدواجت خیلی بالا میره و یا اصلاً کسی حاضر نمی شه باهات ازدواج کنه و اگر دختر باشی اونوقت پسرها تحویلت نمی گیرند و تبدیل به پیر دختر می شی .

من وقتی مشکلم رو با خیلیها در میون میزارم همشون میگن که ظاهر اهمیت نداره و خیلیها هستند که ظاهر بدتر داشته و یا معلولند ولی موفقند و این افکار تو درست نیست و مردم چنین طرز فکری ندارند و در نهایت طوری حرف می زنند که مردم  ، بی گناه قلمداد شده و این شخص مبتلا به آلبینیسم است که مقصر اصلی تلقی میشه.

اما هعمین افراد وقتی با شخصی مثل ما روبرو می شوند و یا وقتی ناگزیرند کنار شخصی مثل ما بنشینند حالشان به هم می خورد و از هر وسیله ای استفاده می کنند تا از پیش ما رفته و از کنار ما دور شده و یا جای خود شان را عوض کنند . دخترها که ظاهربین ترند به این کار مصمم تر می باشند .

من امروز در جمعی بودم که وقتی باهاشون صحبت می کنی همهء حرفهاشون بوی عشق و محبت میده و می گویند که ظاهر آدمها مهم نیست بلکه باطنشون اصله ولی وقتی من در یکی از میزهای ایشان نشستم نه تنها کسی نیامد پیش من بنشیند بلکه حتی هر کسی صندلیهای کناری مرا بر می داشت و در میزهای دیگر در کنار سایرین می نشست گویا مطمئن بودند که کسی کنار من نخواهد نشست به همین خاطر صندلی ها را بر می داشتند .

هر کس از کنار من رد می شد به دیگران سلام می داد ولی انگار که من وجود ندارم تنها وقتی من جلو می آمدم و سلام می دادم آنوقت آنها ناگزیر به سلام دادن می شدند این از وضع پسرها دخترها که انگار از قیافه و چهرهء من نفرت داشاتند و اصلاً حاضر نبودند قیافهء منو ببینند . من سر آخر نتونستم این مونث جماعت رو و بویژه دختران ایرانی رو بشناسم و علت نفرتشون را از من اصلاً نفهمیدم احتمالاً علت اصلی باید همون وضع ظاهر من باشه .

من هی خودم رو  دلداری می دادم و با خودم می گفتم نه بابا این طوریها هم نیست الان یکی میاد و کنار من میشینه ولی هیچ کس نیامد تا از دلم بیرون بیاره و سر آخر با قلب شکسته از اون محفل بیرون اومدم و به جای لذت و بهرهء معنوی ، قلبی شکسته و روحی خسته نصیبم شد .

ما که تا این حد به وضع ظاهر دیگران اهمیت میدیم طوری که حاضر نیستیم کنار کسی که کموچک ترین مشکل جسمی داره بشینیم چرا ریاکاری و چاپلوسی کرده و با زبان چرب و نرم خود آنچه را که نیستیم به زبان می آوریم !؟

شعر زیر نتیجه کم محلیها و تحقیرها و نفرتهای جامعه از من است

فکر می کنم هر کسی هم جای من بود به همین نتیجه می رسیبذد

 

رنج تحقیر

گارگین فتائی

 

دلم می خواد بمیرم

از زندگانی سیرم

میون نفرت خلق

زندانی و اسیرم

 

حال خوشی ندارم

دلسرد و بی نشونم

بغض نگاه ناجور

تو سینه می کشونم

 

بدون یار و دلبر

تنها و بی کسی و خوار

تحقیر بی کرانه

روحمو میده آزار

 

چه مسخرست این وضع !

عقلا به چشما بسته

از دست این ظواهر

شدم ملال و خسته

 

دارم یه آرزو من

از این خدای کامل

مرگ منو بیاره

ببنده عمر باطل


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9374

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>