پرپر شدن عمر
گارگین فتائی
الان چهل و دو سالم شده تو که الان ییست ساله ، بیست و پنج ساله یا بیست و هفت ساله ای
زیاد خوش حال بناش
این شتریه که در هر خونه ای می خوابه
البته حق داری وقتی سنت بیشتر شد نراحت باشی چون توی فرهنگ ما وقتی کسی سی سال رو می گذرونه دیگه جوون به حساب نمیاد در واقع جوونی اونو دفن می کنن و می برن زیر خاک
به هر حال خوش به حال تو
چون زندگیت هر چی بوده مثل من بنوده
تو هیچ وقت احساس تفاوت و تبعیض رو نچشیدی
هیچ وقت حس نکردی ظاهرت با دیگرون متفاوته
هیچ وقت احساس نکردی که به تو مثل بقیه نگاه نمی کنند
نگاه خاصی که از بدو تولد همیشه باهات و آزار دهنده بوده
خوش به حال تو
که بهترین اوقات و عشق و حال رو با دوستان و بهترین لحظات رو با یار و عشق و همدمت داشتی
کسانی بوده اند که همیشه تو رو آدم حسابی شمرده اند
هم به تو و هم به کارت ارج نهاده اند
هیچ گه مثل من تحقیر نشدی
چهل و دوسال از عمرم گذشت
چهل و دو سالی که اکثر دقایق و لحظات اون بیهوده ، پر از درد و رنج ، بغض و فشار عصبی و عصبانیت و ناکامی گذشت
اما از دست من چی برمیاد
هیچ کاری نمی تونم بکنم
در جایی هستم
که نه دسترسی به دوستی دارم
و نه یار و همدمی
در اتاقی کوچک تنها من هستم و اینترنت و تلویزویون
تماشای اینها تا کی؟
نه جایی هست که برم و نه هیچ دل خوشی
یک نواختی بر من حاکم شده و مرا به شدت در دستهای خود گرفته است
دیگر کاری از من بر نمیاد
من در حبس ابدی ناخواسته فرو رقفته ام
حبس ابدی که یکنواختی زندگی بدون هیچ رحمی بر اساس حکمش برای من صادر کرده
و مو به مو دارد حکمش را اجرا می کند
باید سوخت و ساخت
باید با چشمان خودم ببینم که دارد لحظات عمرم تمام می شود
بهترین لحظات جوانی در برابر دیدگانمبدون هیچ قدر و ارزشی پرپر شد و همچنان دارد پرپر می شود