جای شما خالی !!!!!!!!!!!
حکایت پنج شنبه های تهران
گارگین فتائی
بعد از ظهر یکی از پنج شنبه ها در تهران با دوستانم قرار بود به یک جلسه یا سمیناری بریم که ساعت شش بعد از ظهر شروع می شد .
خلاصه تا آماده شدیم و تا به مقصد رسیدیم و جایی برای پارک ماشین پیدا کردیم و کلی از محل پارک تا جلسه پیاده روی کردیم ساعت هشت شد و درِ ساختمان مربوطه یسته بود ما زنگ در رو زدیم و گفیم اینجا قرار بود سمیناری برگزار بشه که مسئول آنجا گفت سمینار ساعت شش برگزار شده و هفت و نیم تموم شده است .
زمانی هم که ما دنبال جای پارک می گشتیم ماشین های پشت سر با کمال ادب و نزاکت بوق های مبارک خودشان را زده و با وجود آنکه می دانستند که ما دنبال جای پارک و یا به هر حال به علت خاصی آرام می رانیم با خود می گفتند به جهنم که کار داری مهم اینه که کار من راه بیافته
از اینجا این درس رو گرفتم .
درس اول
باید این طرز تفکر رو داشته باشم که کار دیگران مهم نیست اون کسی که مهمه من و ماشین منه.
ما هم که بی نتیجه از این وضع گفتیم بریم توی یک پارکی قدم بزنیم ساعت هشت و بیست دقیقه بود و توی اون خیابان ماشین ها کیپ کیپ پشت سر هم در ترافیکی سنگین ایستاده بودند و مدتها طول کشید از اون خیابان باریک که حتی اتوئمبیل ها هم دوبله پارک کرده بودند اومدیم بیرون .
و اینجا درس دومم رو یاد گرفتم
درس دوم
زندگی توی تهران با خیابونها و کوچه هاش واقعاً اعصاب فولادی می خواد .
وقتی دوستم می خواست از یک کوچه به خیابان دیگری بپیچد تبعاً باید چشمانش به سمتی که ماشین میاد باشه اما جالب اینجا بود که موتوری از جهت مخالف و ممنوع می خواست به همون کوچه بپیچه که اگه شانس و بخت یار دوستم نبود یه تصادف حسابی صورت می گرفت
از این حادثه درس سوم خود را یاد گرفتم و اونه اینه که
درس سوم
توی تهران آدم زمانی که رانندگی می کنه باید چهار تا چشم داشته باشه .
از طرف دیگه ماشین هایی که مدل بالاتر و گران قیمت تر بودند خیلی ناجور رانندگی می کردند و انگار خیابان رو مال خودشون می دونستند .
درس چهارم
اگه ماشین مدل بالا داشتی چون پول بیشتری داری بیشتر توی رانندگی و خیابونها حق داری و ماشین های مدل پائین بی خود می کنند ابراز وجود می کنند .
خلاصه رفتیم به یکی از پارک های همون اطراف که حتی یک دونه جا برای نشستن نداشت و حتی روی لوازم ورزشی پارک هم آدم نشسته بود و پارک پر از جمعیت بود
درس پنجم
جای خلوت در تهران به تاریخ موکول شده است
بعد با خود گفتیم بریم به یه پارک بزرگ تر و معروف تر شهر . ما هم به سمت همچین پارکی حرکت کردیم ولی زمانی که می خواستیم ماشین رو پارک کنیم یک ساعت دنبال جای پارک می گشتیم و همه جا پر بود از ماشین های پارک شده و نتونستیم ماشین رو پارک کنیم.
درس ششم
پیدا کردن جای پارک در تهران از طلای خالص هم با ارزش تر و از بسیاری از چیزها ی نایاب هم نایاب تر است .
پس گفتیم حالا بریم یه جایی غذا بخوریم به یک پیتزایی معروف رسیدیم که ماشین ها همه برای خوردن یک پیتزا دوبله و سوبله پارک کرده بودند وقتی داخل پیتزایی شدیم اول فکر کردیم صف بیمه یا دارو یا بانکه اما بعد متوجه شدیم که صف پیتزاست و باید نوبت بگیریم و نوبت ما هم دو ساعت دیگه خواهد شد
درس هفتم
بهتره پنج شنبه شبها قید غذا خوردن توی رستورانهای تهران رو بزنی .
ما که از این کار هم ناامید شده بودیم دوستم ماشین رو به سمت خونه حرکت داد و گفت حالا که تا اینجا اومدیم بریم یه بستنی بخوریم لا اقل یه چیزی خورده باشیم وقتی که به یک بستنی فروشی که اون هم می گن معروفه رفتیم دیدیم صف طویلی جلوی بستنی فروشی هست و دارن شماره می خونند عین زمان ورود به بانک و ما هم باید شماره گرفته و مدتها منتظر می موندیم تا بستنی ما آماده می شد
خلاصه با ناامیدی و سرخوردگی به خونه هامون برگشتیم و در اینجا هم یک درس دیگه یاد گرفتم
درس هشتم
بهتره که پنج شنبه بعداز ظهرها توی خونه بمونی و هوس بیرون رفتن از منزل به سرت نزنه
خلاصه کلام به ما که خیلی خوش گذشت
جای شما واقعاً خالی بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!