رهایی مطلق
گارگین فتائی
به هیچکس
در این دنیا وابسته نباش,
حتی سایه ات
هنگام تاریکی
تو را ترک می کند.
گاهی اوقات فکر می کنم شاید روش درست زندگی همان روشی باشد که دراویش و صوفیها و یا راهب ها اعمال می کنند.
آنها به قطعه نانی راضی هستند و توقعی از دنیا ندارند .
همین بی توقعی باعث می شود که خود را درگیر و گرفتار انواع مختلف امور و تن دادن به هر کاری برای رسیدن به امیال خود نباشند
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زان که طفبل خان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کالوده به پالودهء هر خس بودن
ما برای امرار معاش و رسیدن به اهداف و خواسته های گوناگون خود تن به هر کار خس و خفیفی داده و خود را نزد هر کسی خوار و ذلیل می سازیم.
زمانی می رسد که در زندگی خود عاشق می شویم ، این عشق امان ما را می برد ، دنبال معشوق خود می رویم اما مدام با کم توجهی و سخنان حقارت آمیز معشوق مواجه می شویم و در نهایت پس از گذشت مدتی احساس می کنیم چیزی که به دست نیاوردیم هیچ در عوض انبوه بغض ها و خاطزات تلخ را برای خود رقم زده ایم.
در این حالت باید اندیشید که چه بهتر بود که اصلا گرایش و میلی به معشوق نبود تا این همه ذلت و بدبختی هم نصیب ما نگردد.
ما در زندگی دنیوی خود دنبال چیزهای خوب هستیم و برای رسیدن به آنها مدام کار می کنیم و نقشه می کشیم و حتی اگر امکانش را داشته باشیم سر این و آن کلاه گذاشته و بسیار راحت متوسل به دروغ گویی می شویم.
البته کار به اینجا ختم نمی شود بلکه در بسیاری از موارد معمولاً کارمان پیش یک شخصی گیر است که اصطلاحا باید یا دم وی را ببینیم و یا حسابی جیبهایش را پر سازیم تا لا اقل جواب سلام ما را داده و گوشه التفاطی هم به ما و کار ما بیاندازد.
در چنین حالتی است که انسان احساس می کند با وجود اینکه ممکن است به دارایی فراوانی رسیده باشد اما ارزشش حتی از مورچه هم کمتر است چرا که هیچ کمکی نزد انسانها بدون توقع و چشمداشت نیست .
حتی ظاهراً ممکن است کسی در رفاه و آسایش باشد اما این ظاهر قضیه است و ما غافل از ان هستیم که این رفاه و آسایش به بهای فحش و تحقیرها و توهین ها و ناسزاهای بالادستیهای وی و یا افرادی که این شخص همچون سگها استخوانی که رو به رویش انداخه اند می لبسد به دست آمده باشد .
در آئین ذن و طریقت باطنی و ماکتب شرقی اصلی هست که مضمون آن تقریباً این می شود که انسان برای اینکه به آرامش و اسایش دائمی برسد باید خود را از هر چیزی که وی را وابسته می کند رها سازد .
بدین گونه است که انسان می تواند رها شود ، رها از غم و غصه ، رها از دردها و دلهره ها ، رها از افسردگی و ناراحتی ، رها از سردردها و بیماریها.
رهایی از همه آن چیزهایی که انسان را محدود و وابسته و اصطلاحا سر جایش میخکوب می کند از خوراک و پوشاک گرفته تا زن و فرزند و خانواده و دوست و دشمن و دود و دم و پول و مادیات و گرفتاریهای کاری و بسیاری از چیزهای دیگر
و این به معنی رسیدن به حد اعلای رهایی است یعنی رهایی مطلق