گوهر گران بها
گارگین فتائی
تمام دنیا
گرفتار اصوات ناهنچار است
در شرق به گونه ای
و در غرب به گونه ای دیگر
هیاهو و سرسام
شلوغی
تراکم جمعیت
صدای عبور ماشین ها
ویراژها ، بوق های پی در پی
صدای آژبر ماشینها با حساسیت بالا
صدای دستگاه چمن زنی
صدای مته و کندن زمین
کندن خیابانها ، هر بار به بهانه ای جدید
صدای دستگاه جوش در ساختمان نیمه کاری کناری
صدای گوش خراش افراد
همانها که کوچه و خیابان را
با ملک شخصی خود اشتباه گرفته اند
صدای تالاپ و تولوپ همسایه بالایی
صدای ضبط و تلویزیون همسایه پائینی
صدای دست فروش ها
قطع کردن سخن توسط دیگری
تلفن های بی ارزش و تبلیغاتی
صدای مداوم هواپیما و هلیکوپتر
رفت و آمد مرتب اعضاء خانواده به درون اتاق
که مرتب از تو چیزی می پرسند
یا کاری می خواهند
هنگامی که می خواهی ترانه ای بشنوی
تمام این صداها
زیبایی ترانه را در خود خفه می سازند
رشته افکارت را از هم می پاشند
نه قدرت نوشتنی باقی می ماند
و نه نیروی اندیشه ای
گویی همواره کسانی هستند
که در ذهن تو راه می روند
بر اعصابت فشار می آید
اما کاری نمی توان کرد
همیشه این گونه است
آزادی از آن دیگران است
و تحمل و مدارا از آن تو
در این هنگام است
که سکوت ، معنای خود را به دست می آورد
و بسان گوهری گران بها یه نظر می اید
که آرزوی هر روز بسیاری
چشیدن مزه آن
حتی برای چند لحظه است