تو نبودی
گارگین فتائی
در دنیای تنهایی خود
غرق در رویا یودم
در رویایی که تو در کنارم بودی
با تو سخن می گفتم
می گفتم
چه اهمیتی دارد
وقتی کرکسی در کمین خرگوشی است
یا اینکه انسانها با هم می جنگند
چه اهمیتی دارد
وقتی عده ای همدیگر را تکه پاره می کنند
سیل و طوفان و زلزه برایم مهم نیستند
سخت ترین تحقیرها
بدترین تف و لعنها
هولناک ترین نفرینها
و عذاب آور ترین دلشکستگیها
برایم هیچ است
اینها عیچ ارزشی ندارند
وقتی تو هستی
وقتی که تو هستی
بگذار تمام دنیا نابود شود
بگذار همه چیز به آخر برسد
بگذار کشت و کشتارها راه بیافتد
شهاب سنگ ها از اسمان به زمین ببارد
من همه را تحمل خواهم کرد
زیرا با نفس تو نفس می کشم
و با زنده بودن تو زندگی می کنم
وقتی تو باشی
می خواهم دنیا نباشد
وقتی تو باشی
هر جهنمی برایمبهشت است
چه رویای دل نشینی بود
سرشار از حلاوت عشق
اما صد هیهات و افسوس
که این رویا به پایان رسید
و هزاران آه ودرد از اینکه
هر آنچه دیده بودم
در عالم واقع هم بود
تنها تو نبودی
تنها تو نبودی