عاشقانه
عشق آمده تا سنگ محک را زده باشد
احسان اکایری
http://www.shereno.com/6971/6423/332955.html
عشق آمده تا سنگ محک را زده باشد
چون کوزه که ناگاه ترک را زده باشد
عشق آمده با خنده ی شیرین تو این بار
بر پیکر من چوب فلک را زده باشد
مقصود تو ای عشق کتک خوردن من بود
پس فرق ندارد که کتک را زده باشد
با شیوه ی لبخند تو فرض است که قناد
بر سینه ی دیوار الک را زده باشد
شیرینی و با اینهمه قندی که تو داری
لبهای تو باید شکرک را زده باشد
من کودکم آن کودک باهوش که یک روز
با دیدن تو قید پفک را زده باشد
آن گاه پس از رفتن ده سال به سنگی
تنها به هوای تو قلک را زده باشد
در فکر خودم غرقم و برخاست صدایی
معشوقه ی من کاش که تک را زده باشد
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای
مهناز فرهودی
http://liking.blogfa.com/post/1005
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای...
و شاه بیت غزلهای حال من شده ای ...
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض...
جواب حسرت این چند سال من شده ای...
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد...
تو نا سروده ترین بیت فال من شده ای...
چقدر لکنت شب گریه رامجاب کنم...
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟
هنوز نذر شب های جمعه ی من این است...
که اتفاق بیفتد حلال من شده ای...
که اتفاق بیفتد کنارت هستم...
برای وسعت پرواز بال من شده ای...
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق تو...
شاعرانه ترین احتمال من شده ای...
مرا به دوزخ بیداری نیازی نیست...
عجب خواب قشنگی ست ؛مال من شده ای!...
رابطه
مجید فرخی
/
تا رابطهبین من و تو شکراب است
هر خاطره خوب تو مامور عذاب است
قرض الحسنه قلب خودم را به تو دادم
افسوس که چشمان تو هم عضو شتاب است
جالب تر از این نیست، در آغوش منی و
آغوش تو یاد آور سرمای سراب است
این دست خودم نیست که دنبال تو هستم
تقصیر دل بی پدر خانه خراب است
باید که ببینی دل من سوخت برایت
خر داغ نکردند و این بوی کباب است
خیرت برسد یا نرسد راضی ام از تو
وقتی به خدا شر تو هم عین ثواب است
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
فریبا عباسی
http://asru.blogfa.com/post-594.aspx
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
ساعتي نيست كه درشهر گرفتاري نيست
حسین جنتی
http://aram59.blogfa.com/8709.aspx
ساعتي نيست كه درشهر گرفتاري نيست
شهرغارت شده ونعره ي عياري نيست
نه زليخا و عزيزي ، نه ترنجي، نه كسي،
يوسف از چاه برون آمده،بازاري نيست!
حسن، آنست،كه در صورت بسياري هست،
عشق، چيزي است، كه در چنته ي بسياري نيست!
نه مغول،دست كشيده ست زخونخواري خويش،
مو به مو گشته ولي ،گردن ِعطاري نيست!
شيخ ما گشت پي ِ آدم و در شهر نبود،
گشته ايم از همه سو اينهمه را،(آري نيست)!
درقطاريم و به مقصد نگران، ناچاريم،
كوه ميريزد و دهقانِ فدا كاري ، نيست!
كاش آزادتر از خاك بيابان بوديم،
خرّم آن باغ كه در چنبرِ ديواري نيست