آرزو
گارگین فتائی
.
در کنارت بودنم شد آرزویم هرر دمی
من ندارم جز تو بر دردم دوا و مرهمی
در خیالاتم مدام در پی اسرار توام
در حقیقت ، ذهن از فکر تو شد پیچ و خمی
من نجویم هر چه گردم در یمین و در یسار
هیچ ردی از رخت ، اشکم بگشته ماتمی
قلبم از سکون بباشد در هیاهو بی قرار
کاش با حست به آرامش رسد حتی دمی
گر نباشد همدمی بر محبسان بی کسی
پس چه باشد فرق سنگ و باد با یک آدمی