معرفی کتاب «پچپچه نامه» و زندگی نامه نویسنده
گارون سرکیسیان
.
http://alikonline.ir/fa/fa/news/armenians/item/1002-
معرفی-کتاب-«پچپچه-نامه»-و-زندگی-نامه-نویسنده
.
واروژان وسکانیان در 25 اوت سال 1958 م.، برابر با 1337 شمسی، در یک خانواده مهاجر ارمنی در شهر کرایوای رومانی زاده شد. دوران کودکی و نوجوانی وی در فوکشان سپری شد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان آلکساندرو یون کوزای شهر فوکشان گذراند، سپس در دانشگاه اقتصاد شهر بخارست و دانشکده ریاضی دانشگاه بخارست تحصیل کرد و به دریافت درجه دکترای اقتصاد نایل گشت. در انقلاب 1989 بر ضد رژیم چائوشسکو شرکت کرد و در سال 1990 به عضویت شورای موقت اتحاد ملی رسید. در همان سال انجمن ارامنه رومانی را بنیان نهاد و تا کنون ریاست آن را بر عهده دارد. از سال های 1996-2000، سپس از سال 2004 تا کنون نماینده مجلس سنای رومانی و رئیس کمیسیون اقتصاد، صنعت و خدمات است. در سالهای 2006-2007 وزیر اقتصاد و بازرگانی و از 2007-2008 وزیر اقتصاد و دارایی بوده است. در سال 2012 باری دیگر به وزارت اقتصاد منسوب شد، اما در اکتبر 2013 از این مقام استعفا کرد.
واروژان وسکانیان نایب رئیس انجمن نویسندگان رومانی است.
او از نویسندگان سرشناس رومانی است. دارای آثاری است چون سه جلد شعر به نام های «شمن آبی» (Samanulalbastru) (م.1994)، «چشم سپید شهبانو» (Ochiul cel alb al reginei) (م.2001) و «عیسای هزار بال» (م.Iisus cu o mie de brate) (2005) و همچنین مجموعه داستان «مجسمه فرمانده» (Statuia comandorului) (م.1994)، که برای این اثر به دریافت جایزه انجمن نویسندگان بخارست نایل شده است.
وسکانیان کتاب پچپچه نامه (cartea soaptelor) را در سال 2009 به زبان رومانیایی منتشر کرد و در همان سال عنوان بهترین اثر ادبی سال رومانی، همچنین جایزه بزرگ ادبی آکادمی رومانی را برای نوشتن این کتاب دریافت کرد.
این کتاب تا کنون به چندین زبان ترجمه شده است، از جمله اسپانیولی، آلمانی، ایتالیایی، ارمنی، سوئدی، پرتقالی، عربی، عبری، و غیره. ترجمه اسپانیولی کتاب با استقبال بینظیری روبرو شد و در کشورهای اسپانیا، آرژانتین، شیلی، کلمبیا و ونزوئلا گسترش چشمگیری یافت. فقط درباره ترجمه اسپانیولی آن بیش از 300 مقاله و نقد ادبی نوشته شد. خوان مانوئل سانچز رئیس جمهور کلمبیا با نامه ای خطاب به نویسنده می گوید با مطالعه این کتاب در پی یافتن راه های تازه ای برای برقراری صلح میان دولت کلمبیا و جبهه انقلابیون مسلح است.
نظرات درباره کتاب
درباره کتاب اظهار نظرهای زیادی شده و در روزنامه هایی از سراسر جهان به چاپ رسیده است. پراکندگی جغرافیایی این روزنامه ها خود درخور توجه است.
روزنامه اسپانیایی الپایس می نویسد: «پچپچه نامه رمانی است زیبا و دل انگیز و همانا خود تاریخ است».
روزنامه اِل ناسیونال چاپ ونزوئلا می نویسد: «نویسنده واروژان وسکانیان وارث خاطرات تنیده از مرگ و زندگی دوباره است. او پیش از هر چیز وجدان ارمنیان است».
روزنامه لاناسیون چاپ آرژانتین می نویسد: «پچپچه نامه اثری استثنایی و سرود ملی زجرهای ملت ارمنی است».
روزنامه ایتالیایی کُریِره دلا سرا می نویسد: «این کتاب بهترین کتابی است که در پاییز سال 2011 در ایتالیا منتشر شده است».
روزنامه عبری هاآرتس می نویسد: «پچپچه نامه شاهکاری استثنایی و یکی از برجسته ترین و ارزشمندترین آثار ادبیات جهانی در سال های اخیر است».
روزنامه آلمانی زبان فرانکفورتر آله ماینه زیتونگ می نویسد: «پچپچه نامه رمانی شگرف است و به ادبیات جهان تعلق دارد و احتمالا یکی از دانشنامه های قرن بیست و یکم خواهد بود. چنان شگرف است که نفست بند می آید».
در مقاله ای دیگر از این روزنامه چنین می آید: «این رمان شگرف نه تنها از نظر ادبی پذیرفتنی است، بلکه سندی است از خاطرات».
در یک مقاله دیگر در همین روزنامه می خوانیم: «رمان وسکانیان نه تنها شاهد زجرهای وحشت انگیز، که قدرت استقامت ملت ارمنی است و می تواند در کنار رمان «چهل روز موسی داغ» اثر فرانس ورفل به تاریخ ادبیات جهان گام نهد». خود واروژان وسکانیان درباره این مقایسه می گوید که «رمان من مصیبت های ملت ارمنی را به گونه ای متفاوت از رمان فرانس ورفل شرح می دهد. برای درک بهتر موضوع باید بگویم من تاریخ را از درون زندان می نگرم، اما فرانس ورفل از بیرون».
عنوان کتاب
پچپچه از اصلی ترین مفاهیم این کتاب است. پچپچه یعنی آهسته صحبت کردن، در گوشی حرف زدن، چیزی را با صدای پایین گفتن تا کسی دیگر نشنود و زمزمه کردن است. در عین حال نشانگر دو چیز است: صمیمیت و ترس. صمیمیت از این نظر که برای شنیدن پچپچه باید نزدیک هم بود، باید با هم صمیمی بود و سخن طرف مقابل را با دقت شنید. پچپچه یعنی صداقت، صمیمیت، دوستی. وقتی دل ها و جان ها به هم نزدیک هستند پچپچه می تواند شنیدنی باشد و قابل فهم. فریاد زدن و داد و بیداد کردن کار دشمنان و زورگویان است، کار کسانی است که می خواهند عقیده خود را تحمیل کنند. پچپچه ابزار بیان احساسات سرکوب شده و احساسات و عقاید تحت تعقیب است. نمادی است برای درک و فهم زجرهای طرف مقابل که به هیچ زبان غیر از پچپچه نمی توان آن را بیان کرد. اما پچپچه نشانگر چیز دیگری نیز هست: ترس، فشار، تبعیض، سرکوب و وحشت. و چون همه این ها احساسات خاص انسانی است، پس پچپچه نیز خاص انسان هاست و به ملت و دین خاصی تعلق ندارد. به نظر نویسنده هر ملتی پچپچه نامه خودش را دارد که باید روایت شود. او می گوید «تا زمانی که ترس وجود دارد، پچپچه نیز وجود دارد». نویسنده می گوید: «در سال های کودکیم در دنیایی از پچپچه ها زندگی کردم. آن ها را با احتیاط بیان میکردند». در جایی دیگر می نویسد: «چیزهایی بود که اجازه نداشتم درباره آن ها حرف بزنم. بخصوص اجازه نداشتم تحت شدیدترین تهدیدها، چه در کودکستان، و چه به هر فرد ناشناس، بگویم که در خانه ما با پچپچه حرف می زنند».
اما آن ها چرا با پچپچه حرف می زدند؟
با نگاهی به زندگی یکصد سال اخیر ارمنیان خواهیم فهمید که چرا پچپچه زاده شده و چرا چنین گسترش یافته بود. ترسی که در دوران کودکی این مردم در تنشان رسوخ کرده بود بی گمان هیچگاه بطور کامل آنان را فرونگذاشت. این ترس، پچپچه ها زایید و به این شکل به وجود خود ادامه داد. بازماندگان قتل عام درباره آن رویدادهای وحشتناک با پچپچه و درگوشی صحبت می کردند و نویسنده از همان دوران کودکیش آن ها را می شنید. نویسنده می گوید پیران دوران کودکیم خود نیز در حیرت بودند که چگونه از میان آن وقایع هولناک گذشته و زنده مانده بودند.
نویسنده درباره انتخاب عنوان کتاب می گوید: روزی دیدم پدربزرگم کاراپت نشسته و با خود پچپچه می کند. پرسیدم: «با پچپچه چه می گویی؟» پاسخ داد: «دارم کتاب می خوانم». گفتم: «چه طور می خوانی؟ کو کتاب؟» گفت: «کتاب لازم نیست. حفظ کرده ام». گفتم: «خوب، ولی اسم کتاب چیه؟ کی نوشته؟» گفت: «شاید روزی تو بنویسی!» و این چیزی است که اکنون انجامش می دهم. برای همین هم نام آن را «پچپچه نامه» نام گذاشته ام.
محتوای کتاب
این کتاب دارای 480 صفحه و 12 فصل است. ترتیب فصول بر اساس ترتیب زمانی نیست و محتوای هر فصل مستقل از دیگری است، اگر چه همه آن ها مجموعه ای را تشکیل می دهند و هر یک جایگاه خاص خود را در آن مجموعه دارند. رویدادهای هر فصل نیز ترتیب زمانی ندارند و گاه رویدادهای قدیمی پس از رویدادهای جدید می آیند. «پچپچه نامه» رمانی درباره تاریخ یکصد سال اخیر ارمنیان است، با این حال، تقریبا از همه رویدادهای مهم قرن بیستم سخن می گوید. از الویس پریسلی سلطان راک تا پله سلطان فوتبال، از ترور کندی تا تولید عروسک باربی، و از سقوط هواپیمای حامل تیم فوتبال منچستر یونایتد تا زلزله هشت ریشتری در آلاسکا. اما محور اصلی این رمان شرح زندگی چند نسل از خانواده نویسنده است. داستان زندگی این چند نسل، نمونه و الگوی کوچکی است از تاریخ صدساله ارمنیان امپراتوری عثمانی. تاریخی همراه با ترس و پچپچه. داستان از زبان اول شخص مفرد، یعنی خود نویسنده روایت می شود. او خاطرات خود از شخصیت های اصلی داستان و خاطرات خود آن ها از دوران کودکیشان را روایت می کند.
نویسنده در این کتاب به عوامل زمینه ساز نسل کشی می پردازد و به مهم ترین آن ها، از جمله روی کار آمدن حزب اتحاد و ترقی در ترکیه و آغاز جنگ جهانی اول اشاره می کند. سپس به سیر وقایعی می پردازد که به یکی از مصیبت بارترین فجایع قرن بیستم انجامید، مانند: شب 24 آوریل و دستگیری چند صد تن از اندیشوران ارمنی، فراخواندن مردان ارمنی به ارتش عثمانی، سپس خلع سلاح آنان و ارسال به گردان های راهسازی و خاکریزی، و سرانجام تیرباران دسته جمعی آنان در نواحی دوردست، تبعید سراسری باقی مانده ارمنیان شامل سالخوردگان و زنان و کودکان به بیابان های بین النهرین، گذراندن آنان از هفت حلقه مرگ، از معموره، اصلاحیه، باب، مسکنه، دبسی، رقه و دیرالزور، نابودی تدریجی قافله های تبعیدی ها در طول مسیر و رسیدن درصد اندکی از آنان به آخرین حلقه مرگ، یعنی دیرالزور. نویسنده در فصول گوناگون کتاب به رویدادهای دیگر نیز می پردازد، مانند: تشکیل دادگاه های نظامی استانبول در سال های 1919 تا 1921 و صدور حکم محکومیت بسیاری از سرکردگان عثمانی و عاملان کشتار، فرار اکثریت آن محکومان به کشورهای اروپایی، تشکیل گروه انتقامجوی «نمسیس» یعنی الهه انتقامجویی یونان باستان، شرح بخشی از عملیات آن گروه در مجازات جانیان، ورود سیل عظیمی از فراریان ارمنی به خاک رومانی، جنگ جهانی دوم و نبرد استالینگراد، اردوگاه های کار اجباری در سیبری، گورهای دسته جمعی، پیدایش ایدئولوژی هایی که تبدیل به سلاح عقیدتی شدند، روی کار آمدن حکومت کمونیستی در رومانی، شورش بخشی از روستاییان رومانی بر ضد اشتراکی شدن کشاورزی و سرکوب آنان، ترور کندی و غیره. این ها وقایع مهم قرن بیستم هستند که جنبه فراگیر و بشری دارند، حد و مرز نمی شناسند، و کل بشریت را متاثر میسازند. پچپچه نامه شرح این زجرها و رویدادهای هولناک از نگاه مردمانی است که به جای لذت از زندگی، رنج بردند، مردمی که در طول زندگیشان سر از چندین کشور درآوردند، اما هیچگاه واقعاً سفر نکردند.
نویسنده می گوید اگر چه «پچپچه نامه» در برگیرنده تواریخ دقیق بسیار است، که حتی روز و ساعت و محل را نشان می دهد، اما کتاب درسی تاریخ نیست، آن را می توان کتاب وضعیت وجدان ها نامید. بنابراین، حتی اگر تاریخ سال و روز را هم از آن پاک کنیم، باز مفهوم کلی آن حفظ خواهد شد. کتاب از چیزهایی سخن می گوید که همیشه و همه جا اتفاق می افتند و مردم با آن ها آشنا هستند. نویسنده می گوید: در واقع، ماهیت «پچپچه نامه» در همه دوران بدون دگرگونی می ماند، مانند یک سرود کُر از یوهان سباستین باخ، مانند دری تنگ که مردم با خم شدن و فشرده شدن به یکدیگر از میان آن می گذرند. در جایی دیگر می گوید: «پچپچه نامه» چون برای دربار نوشته نشده، بیشتر از شکست خوردگان سخن می گوید تا پیروزمندان. از کسانی سخن می گوید که در صف ضعیفان قرار دارند یا به خواست خود در صف شکست خوردگان جای گرفته اند. کاراپت پدربزرگ نویسنده معتقد بود که تاریخ را شکست خوردگان می نویسند نه پیروزمندان، چرا که این شکست خوردگان هستند که واقعا در راه اعتقادات خود جان می بازند.
پدربزرگ ها و مادربزرگ های نویسنده به او یاد دادند که از کسی نفرت نداشته باشد. به او یاد دادند که میان حکومت ها و ملت ها فرق بگذارد، به سرزمین مادریشان، به زادگاهشان، چه در ارمنستان غربی، چه آناتولی، چه ترکیه، چه آسیای صغیر و یا هر نامی که می توان بر آن گذاشت پایبند بمانند و دوستش داشته باشند. آن ها تا آخرین دم به آنچه در کودکی آموخته بودند پایبند ماندند، زبان و فرهنگ ترکی را از یاد نبردند، آوازهای ترکی خواندند و نام شماری از خوراکی ها و وسایل مورد استفاده خود از قایوه و جازوه و فینه و باستورما و سوجوخ و غیره را به ترکی ادا کردند. پدربزرگش ستراک تا آخر عمر تعریف می کرد که در روزگار نوجوانی اش که از دست مرگ می گریخت و مبتلا به حصبه شده بود، او را خانواده ای ترک نجات داد، بیماری اش را درمان کرد، لباس ترکی پوشاند تا بتواند بدون برانگیختن نگاه شکاک ماموران بگریزد.
150430f07aسبک رمان
رمان آمیزه ای است از واقعیت و خیال. این دو میتوانند به سادگی جای یکدیگر را بگیرند. رویدادها چنان هستند که گاه خواننده به شک می افتد که آن چه روی می دهد در واقعیت است یا خیال. از این نظر، منتقدان میان «پچپچه نامه» و «صد سال تنهایی» اثر گارسیا مارکز همانندی هایی می بینند. رمان «صد سال تنهایی» داستان شش نسل از یک خانواده در دهکده ای دور دست در شبه جزایر کارائیب در آمریکای لاتین است، «پچپچه نامه» نیز داستان چند نسل از یک خانواده در نقاط دورافتاده آناتولی، سپس اروپای شرقی است. «پچپچه نامه» نه از صد سال تنهایی، که از صد سال مصیبت و در به دری سخن می گوید.
برخی منتقدان «پچپچه نامه» را «صد سال تنهایی» در محیط اروپای شرقی می دانند. آنان برای بیان سبک کتاب صد سال تنهایی از اصطلاح «رئالیسم جادویی» استفاده میکنند. از خصوصیات ذاتی این سبک در هم تنیدن واقعیت و خیال است، همچنین بروز اتفاقاتی غیرعادی، از این رو، رمان «پچپچه نامه» نیز می تواند این سبک را داشته باشد. برای مثال، مرگ موجودی زنده است که در سراسر کتاب حضور دارد، با آدم ها نشست و برخاست دارد، دور و بر آن ها جست و خیز می کند و وقتی طرف را خوب شناخت، آنگاه وارد تن او می شود. نویسنده می گوید: زنده ها از آن آسمان هستند و مرده ها از آن زمین، فقط آدم های در حال احتضار به مرگ تعلق دارند. مرگ، حالت احتضار را بسیار دوست دارد و می خواهد این حالت تا جایی که می تواند بیشتر دوام آورد. مانند کسی که خوراکی لذیذی میخورد و نمی خواهد آن را زود تمام کند. حالت احتضار، جوپرک خوشگوار مرگ است. نویسنده در جایی دیگر از کتاب می نویسد: «پدربزرگم گاه خود را در اتاقش حبس می کرد، ویولون می نواخت و آوازهای غمگین زمزمه می کرد. مرگ، پیش او می آمد و آن ها با هم از جمع مردگان سخن می گفتند؛ مرگ از مرده های قدیم تعریف می کرد، از آن افراد منحصر به فردی که اجازه داشت از آن ها نقل کند؛ مرده های قدیم به راستی اموال خصوصی او بودند... پدربزرگم با مرگ از خود سخن می گفت، از گشت و گذارهای ما در میان بلوارهای بوستان، از بازی ما و غلتاندن بلوط ها، از نهنگ موبی دیک که با تریلر به بازار بخارست آورده بودند و ما بچه ها با وحشت نگاهش می کردیم و غیره. مرگ از این تعریف ها درمی یافت که پدربزرگم هنوز در دنیا کاری برای انجام دارد، پس، بهانه ای می تراشید و می رفت».
شخصیت شناسی «پچپچه نامه»
در کتاب شخصیت های گوناگونی وجود دارند که مهم ترین آنان سه نفر هستند: دو پدربزرگ نویسنده و باجناق یکی از پدربزرگ های او. نخست به معرفی این سه می پردازیم:
کاراپت وسکانیان - پدربزرگ پدری نویسنده و اصلی ترین شخصیت کتاب است. او در سال 1893 میلادی در افیون قره حصار، جایی در مرکز آناتولی زاده شد. پدران او تاجر بودند و در اروپا رفت و آمد داشتند. با آغاز تبعیدها و کشتارها آن ها که در رومانی بودند بازنگشتند و بدین سان از مرگ نجات یافتند. مردی بود نیمه جدی و نیمه رمانتیک، ماهر، زرنگ و درسخوان. کسی بود که علم را فدای کسب و کار نمی کرد. نویسنده می گوید در حالی که پدربزرگ مادری اش ستراک از فروش قهوه، کاکائو و کشمش پول درمی آورد، این پدربزرگش یک کاسب همیشه ورشکسته بود، یا می توانست از آن هم بدتر شود، اگر باجناقش، ساهاک او را به حال خود رها می کرد. سپس ادامه می دهد: «اما ورشکستگی، تنها حرفه او نبود. پدربزرگم کاراپت خواننده کُر کلیسا، ویولون نواز، نت نویس، موتورسوار، خوش نویس، عکاس، نقاش، آموزگار موسیقی، آموزگار زبان ارمنی، چهره پرداز و سوزن دوز بود، یعنی سرگرم همه حرف هایی بود که سودی در بر نداشت». کاراپت وسکانیان در میان اطرافیان از احترام خاصی برخوردار بود و همه او را رهبر خود می دانستند. او در سال 1968 در سن 75 سالگی درگذشت.
ستراک ملیکیان- پدر بزرگ مادری نویسنده است. اهل ارزروم بود و کل افراد خانواده اش غیر از خواهر کوچکترش در قتل عام از میان رفتند. سربازان ترک برادر بزرگ او هاروتیون را جلو چشمانش سر بریدند و او را آزاد کردند تا برود و این داستان را برای همگان تعریف کند. او نوجوانی 14 ساله بود و پس از مدتی در به دری به ادسا رسید، سپس به رومانی رفت. در آن جا مغازه ای باز کرد و کسب و کاری راه انداخت. نویسنده درباره دو پدر بزرگ خود می نویسد: «خاندان من با دنیا بی حساب بود. پدربزرگم ستراک جمع می کرد و پدربزرگم کاراپت، ریخت و پاش. کمونیسم همه را با هم برابر کرد. پدربزرگم ستراک دیگر چیزی برای جمع کردن نداشت، و پدربزرگم کاراپت چیزی برای ریخت و پاش». ستراک ملیکیان در طول زندگیش همه کسانی را که به او ظلم کرده بودند بخشود، از هیچ کس کینه ای به دل نگرفت و کسی را هم آزار نداد.
ساهاک شیطانیان- او 14 ساله بود که همراه خانواده اش به بیابان های سوریه تبعید شد. در میان راه مادربزرگ و پدرش را از دست داد. خواهرش حصبه گرفته بود و در حال احتضار بود. مادرش هرمینه برای نجات جان ساهاک تصمیم گرفت او را به یک عرب بدوی بسپارد، و آن عرب البته برای آن که مبادله پایاپای باشد کیسه ای آرد به هرمینه داد. ساهاک که اعراب او را یوسف نام نهادند چندگاهی در میان عشایر بدوی زیست و سرانجام روزی سوار بر اسب گریخت و پس از چندی با درنوردیدن راهی طولانی سر از رومانی درآورد. با آرمنوهی خواهر زن کاراپت وسکانیان ازدواج کرد و با کاراپت باجناق شد. همچنین با تولد نویسنده و غسل تعمید او عنوان پدر تعمیدی وی را پذیرفت. ساهاک در سراسر عمرش با یوسف درونش زندگی کرد و عذاب کشید.
افزون بر این سه تن، شخصیت های دیگری در رمان وجود دارند که برخی از ایشان را معرفی می کنیم:
میساک تورلاکیان- در سال 1890 در روستای گیوشانا از توابع طرابوزان زاده شد. از دوران کودکی با سلاح زندگی کرد، وارد ارتش ترکیه شد، سپس با شروع جنگ جهانی اول به پارتیزانهای قفقاز پیوست و پس از کشته شدن اعضای خاندانش در سال 1915 به صف انتقامجویان درآمد. یکی از عاملان کشتار ارمنیان باکو به نام بهبود خان جوانشیر را شناسایی کرد و در استانبول به قتل رساند. سپس به رومانی رفت و در جنگ جهانی دوم برای براندازی سلطه شوروی بر ارمنستان مبارزه کرد. با ورود ارتش سرخ به رومانی به آمریکا مهاجرت کرد و در همان جا در سال 1968 درگذشت.
هاروتیون خندیریان- سفیر جمهوری ارمنستان در سال های 1918-1920 در رومانی که پس از سقوط این جمهوری و برقراری حکومت شوروی در ارمنستان باز هم با سرسختی سفارت ارمنستان را گشوده نگاه می داشت. پس از آن که قرار شد سفارت ارمنستان تعطیل شود به ناگهان ناپدید شد و دیگر هیچ اثری از او دیده نشد. درباره غیب شدن او افسانه ها سراییدند.
دراستامات کانایان یا سردار درو- او در سال 1905 م. زمانی که 21 سال داشت، ناکاشیدزه استاندار روسیه تزاری را که عامل کشتار ارمنیان باکو بود به سزای اعمالش رساند. سپس وزارت جنگ جمهوری ارمنستان (1920-1918) را بر عهده گرفت، اما با سقوط این جمهوری از سوی شوروی ها دستگیر شد. در سال 1924 بنا به دلایل نامعلومی آزاد شد و به رومانی رفت. با شروع جنگ جهانی دوم به آلمانی ها پیوست تا با کمک آنان ارمنستان را از سلطه شوروی نجات دهد، اما با شکست آلمان در استالینگراد رویاهای او ناکام ماند. پس از آن به لبنان سپس به ایالات متحده رفت و در سال 1956 درگذشت.
هاروتیون فرینگیان- به سال 1873 م. در ارزروم زاده شد. در جنگ جهانی اول، در هنگام فراخوان ارتش عثمانی برای سربازگیری از خدمت در ارتش عثمانی سر باز زد و اینگونه نجات یافت و به رومانی گریخت. در آن جا کسب و کاری راه انداخت و به تدریج به سلطان قند رومانی تبدیل شد. وصیتنامه ای نوشت که پس از مرگش اموالش صرف امور خیریه شود. اما پیش از فرا رسیدن مرگ، رژیم کمونیستی به سراغ او آمد و کل اموالش مصادره شد. او سال ها با وصیتنامه اش زندگی کرد با این امید که روزی حکومت پیشین باز آید و او به اموالش دست یابد. مدتی با این امید و با فروش گردو در کوچه و کلیسا گذراند و سرانجام در سن 85 سالگی درگذشت. او را با وصیتنامه اش به خاک سپردند.
لئون زهراب- پسر گریگور زهراب، نویسنده نامی و نماینده ارمنیان در مجلس عثمانی بود. زمانی که ماموران عثمانی برای دستگیری او به خانه اش رفتند، او به پسرش دستور داد در پشت پرده پنهان شود و به هیچ وجه بیرون نیاید. لئون از پشت پرده شاهد دستگیری پدرش شد و واپسین بار به چهره او نگریست. ماموران عثمانی گریگور زهراب را دستگیر و تبعید کردند و در راه تبعید به قتل رساندند. لئون، سرافکنده از این که نتوانست هیچ کاری برای نجات پدرش انجام دهد، و در حالی که تنها نگاه پدر را با خود داشت، به رومانی رفت و پس از چندی تلاش و کوشش کسب و کار بسیار موفقی راه انداخت. او هر چه ثروتمندتر می شد، بر اندوه و بغضش افزوده می گشت. با روی کار آمدن دولت کمونیستی در رومانی اموال عظیم او مصادره شد و او با زندگی در خانه ای محقر بار دیگر فرصت یافت با نگاه پدرش دیدار کند. این نگاه تنها چیزی بود که برایش باقی مانده بود.