زبان نگاه
علی اشتری متخلص به فرهاد
.
گر زبانم را نمی فهمی نگاهم را ببین
چهر دردآلود و چشم بیگناهم را ببین
گر نمی دانی که روزم با غمت چون بگذرد
یک شب اینجا باش ، تا صبح اشک و آهم را ببین
دوست ، نادان و عدو ، دانا ، جهان ، ناسازگار
زین میان در سایهء ساقی ، پناهم را ببین
ای پریوش گر خطایی دیده ای بر من مگیر
دشمنی را دوست خواندم ، اشتباهم را ببین
جز وفا هرگز نکردم گر خطا پنداشتی
پیش رویت دیدگان عذرخواهم را ببین