حکایتی از حکایت های ارمنی دختر پادشاه دریاها
منبع: کتاب قصه ها و افسانه های ارامنه
دوهفته نامه "هویس"شماره 202
.
http://farsi.hooys.com/?p=2516
.
روزی بود روزگاری بود. جوانی ساده و خوش قلب بود که هیچ کس از او بدی ندیده بود. ولی بداقبال بود، مادرش که بیوه زنی پیر بود آرزو داشت عروسی او را به چشم خود ببیند ولی به هر دری که می زد جوابی نمی شنید. به هر خانواده ای که دختر دم بخت داشت مراجعه می کرد فایده ای نداشت. هیچ کس پسر او را به دامادی قبول نمی کرد. پدر و مادر دخترها لبخندی می زدند و می گفتند: