دیار
گارگین فتائی
.
دلم تنگ دیاره ای برادر
وجودم بی قراره ای برادر
هزار و یک بهانه در سرم بود
پر از حرف و نظاره ای برادر
گلوم شد خسته از تکرار ناله
صدا در نمیاره ای برادر
تب تنهایی و بی یار و دلدار
تمامش انتظاره ای برادر
شدم مغلوب این کم طاقتیها
فشارم صد هزاره ای برادر
هوای دوستان کردم دوباره
چنان ماه و ستاره ای برادر
شدم خسته از این بیگانگیها
پر از رمز و اشاره ای برادر
غبار کم محلی طاقتم برد
شدم صد تیکه پاره ای برادر