Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

مخلوق تاریکی: درباره دکتر جکیل و آقای هاید روبن مامولیان

$
0
0

مخلوق تاریکی: درباره دکتر جکیل و آقای هاید روبن مامولیان

آلکساندر اُوانسیان

 دوهفته نامه "هویس"شماره 204

  .

http://farsi.hooys.com/?p=2578

.

 

روبن مامولیان یکی از بزرگترین و نوآورترین کارگردانان جهان.

او در سال ۱۸۹۷میلادی در شهر تفلیس پایتخت گرجستان، در خانواده ای متمول متولد شد. پدرش مدیر بانک بود و بسیار علاقه داشت که فرزندش تحصیلات دانشگاهی داشته باشد.

او در دانشگاه های مسکو و لندن به تحصیل حقوق پرداخت و مدتی هم در استودیوی هنرپیشگی واختانگُو دانشجوی هنرپیشگی بود.

از سال ۱۹۲۰در لندن و پاریس و سپس از سال ۱۹۲۳در نیویورک  در حدود ۶۰نمایشنامه های مختلف از جمله موزیکال های معروفی را کارگردانی نموده و تأتر نویی را در شهرهای نامبرده بنیان گذاری کرده است. کارهای مامولیان تأثیرات زیادی بر تآتر و سینمای آمریکا بر جای گذاشته است.

از سال ۱۹۲۹شروع به کارگردانی فیلم هایی نموده است که در تمامی آن ها از جنبه های جدید برخوردار بوده و تأثیر خود را بر سینمای مدرن آمریکا گذاشته است.

 

از سال ۱۹۶۴به بعد دست به یک سلسله ترجمه آثار شکسپیر زده و در ۱۹۶۸از ارمنستان  دیدار نموده است.

در سال ۱۹۸۷در سن ۹۱سالگی در شهر لوس آنجلس بدرود حیات گفته است.

فیلم دکتر جکیل و آقای هاید روبن مامولیان در سال ١٩٣٢ میلادی اکران شد و قبل از اکران این فیلم، در دنیای سینمای خاموش، این داستان دو بار دیگر بر پرده جان گرفته بود. نخستین بار توسط فردریش ویلهلم مورنائو در سال ١٩٢٠ با عنوان سریانوس با نقش آفرینی کنراد ویت. مورنائو اسم شخصیت های داستان را به «دکتر وارن» و آقای «او. کانر» تغییر داد و البته سرنوشت آن فیلم نابودی کامل نگاتیوهایش بود (یا لااقل تا امروز که ردی از آن نیست) اما نسخه دوم که تقریبا همزمان با نسخه مورنائو اکران شد توسط جان استوارت رابرتسن با نقش آفرینی جان باریمور بود. دومین نسخه ناطق آن نیز توسط ویکتور فلمینگ با درخشش اسپنسر تریسی بر پرده جان گرفت.

اما فیلم مامولیان به چند دلیل از نسخه های دیده شده دیگر بهتر است: دلیل اول احاطه مامولیان به ابزار سینما و در درجه اول صداست. این ابزار در آن زمان به تازگی وارد سینما شده بود و هنوز در مرحله آزمون و خطا بود و حتی گاهی رد آن توسط کارگردانان، بازیگران و حتی منتقدان بزرگ آن زمان صورت گرفت. اما مامولیان که قبل تر دست به تجربه هایی برای بهبود وضع صدا در فیلم هلهله زده بود، در این فیلم از چند میکروفن به صورت همزمان برای ضبط صدا استفاده کرد که تا آن زمان این اتفاق در ضبط صدا رخ نداده بود، اگر هم اتفاق افتاد تجربه های بی فرجامی را شکل داده بود. نکته بعدی استفاده مامولیان از دوربین «سوبژکتیو» است، که جزو نخستین رخدادهای فرمی در سینمای ناطق به حساب می آمد. به طوری که مامولیان با دوربین کارل استروس در چند پلان اول با همین تمهید به درستی و در کمترین زمان ممکن، شخصیت، جغرافیا و اتمسفر فیلمش را می سازد. چند سال بعد در ١٩۴۶در فیلم خانمی در دریاچه به کارگردانی رابرت مونتگامری از پرآوازه ترین فیلم نوآرهای تاریخ سینما، دوربین پل وگل تمام داستان فیلم را با تکنیک دوربین سوبژکتیو روایت می کند.

پس از آن دلمر دیویس در سال ١٩۴٧ در فیلم گذرگاه تاریک با دوربین سیدنی هیکاکس دوباره این تکنیک را برای بار سوم به تاأسی از دوربین فیلم مامولیان استفاده کرد!

 

از دیگر تأثیرات ویژه مامولیان، هدایت درست بازی نقش آفرینان فیلم و هدایت فردریک مارچ و میریام هاپکینز به دور از کلیشه های رایج مرد خبیث و دختر معصوم است. بازی بازیگران به مکتب کنستانتین استانیسلافسکی نزدیک است. چرا که مامولیان، خود دانش آموخته همین مکتب بود. از همین رو بازیِ هاپکینز بسیار جذاب و دیدنی می نماید، او تجسم کامل دختری بدکاره و اغواگر است که در عین حال با معصومیتی مثال زدنی حالتی چند بعدی به نقش داده و شخصیت خلق شده توسط او بسیار باورپذیر ارائه شده است. تکنیک مثال زدنی فردریک مارچ در این فیلم زبانزد تمام منتقدان آن دوره بود و البته هنوز هم هست!

 

مارچ بدون هیچ گونه بازی گل درشت و غلوهای رایج آن زمان در بازیگری، طوری بیرون و درون یک انسان/ هیولا را به ما نشان می دهد که تماشاگر را در مرز میان همدلی و تنفر تا آخرین پلان فیلم نگه می دارد. غالبا برای دیگر بازیگران فیلم های مامولیان از جمله داگلاس فایربنکس و فرد آستر و دیگر عوامل پشت دوربین این اتفاق افتاده است.

اما چه عامل بیرونی در مامولیان چنین تأثیر عمیقی داشته که دیو و شر درون را این گونه به تصویر کشیده است؟ مامولیان و دیگر هنرمندان ارمنی کشتار بزرگی را تجربه کرده اند: کشتاری که با شقاوت تمام عده کثیری از هموطنان و همزبانان شان را به کام مرگ کشید و مامولیان در آن سال ها (١٩١٨) ٢١ساله بود و دکتر جکیل و آقای هاید را فقط ١۴سال پس از آن فاجعه ساخته است. پس شر، برایش بسیار ملموس و در قامتی دهشتناک تر تصور می شده است.

مخلوق شر صفت مامولیان در تاریکی جان می گیرد، تک تک سلول هایش در تاریکی تکثیر می شود و به مانند علفی هرز و کشنده دامنه هرزگی و کثافت خود را آرام آرام می گستراند!

اشاره مامولیان تنها یک تاریکی و سیاهی شب گونِ بی مهتاب نیست، بلکه سیاهی که جنبشی ناموزون و ویرانگی را در هر دم و بازدمش می آفریند، هر چیز و هر کس را به کام مرگ می کشد، زیاده خواه و بی منطق، ویرانگر و آشوب طلب بوده و هدفش نابودی مطلق است: حتی نابودی انسانی که برای مدتی به ظاهر عنان شر و تاریکی را در دست دارد. روی دیگرِ دکتر جکیل دانشمندِ وارسته، چنین هیولایی است. دانشمندی که اهل موسیقی است، ساز می نوازد، استاد بلندمرتبه دانشگاه است و با وجود داشتن افکار عجیب علمی احترام خاصی میان افراد فرهیخته جامعه دارد، خوش لباس است و مطنطن حرف می زند. عاشق است و در بزنگاه های بد حاضر است از معشوق چشم بپوشد! اما این تنها ظاهر قضیه بوده و آنچه را در زیر پنهان است علم فاش می کند: علمی که دکتر جکیل آن را کمی از زمانه اش جلوتر برده، که از کنترل خارج شده و خیزش مهیبی به سوی مهار نشدن دارد (که تا به امروز در فیلم های اکرن شده گونه ی علمی ـ تخیلی به راحتی می توان دید). علمی که دکتر جکیل مبادی آداب روزهای آفتابی را در تاریکی شب به موجودی آشوب طلب و هرج و مرج خواه بدل می کند که دیگر نیازی به انسانیت ندارد و در طلب غصب و نابودی و ویرانگی است. موجود دهشتناکی که در هیأت میمون وارش نیازی به کتاب و موسیقی و عشق ندارد، او در شب، تمام قید و بندهای زندگی مدرن خود را می گسلد که شاید به زعم «رابرت لوئیس استیونسن» خالق اثر و مامولیان کارگردان بتواند به چیزی که مدت ها قبل از دستش داده برسد که شاید در سکانس آخر با مرگ هیولا رقم می خورد و دکتر جکیل به هیأت انسانی خویش برمی گردد و به آرامش قبل از زیاد دانستن!

دکتر جکیل زیاد می داند، زیاد از علم سردرمی آورد، دکتر جکیل انسانی آبرومند است و عاشقی پاک دست، اما هنگامی که علم زیاد چشمش را به دانستن و آگاه شدن از آن راز کریه باز می کند او دیگر یکه و تنها نیست، او اکنون از زهدان علم خود، کسی دیگر را به جهان راه داده است: آقای هاید را که مخوف است و حیله ساز، آقای هاید را که نمی تواند انرژی شر خود را مهار کند، شرِ وجودش چسبنده و غلیظ است و سیال در تک تک یاخته هایش نفوذ می کند و نفوذ بیرونی پیدا دارد! علم، وسعت بی انتهایی دارد که برای جغرافیای حقیر یک انسان بسیار زیاد و غیرقابل درک است، دکتر جکیل تشنه علم است اما طاقت تحمل آن آبشار عظیم شر را ندارد که علمِ زیاد به او پیشکش کرده است!

شب زنده داری هایش برای کشفِ بزرگ در آن آزمایشگاه که در آخر فیلم به نوعی گورش می شود برایش لذت معصومانه کشف را به ارمغان نیاورد بلکه سرآخر او را در خود بلعید.

برای آقای هاید و دکتر جکیل هیچ روزنه امیدی نیست، هیچ راه گریزی از این تنگنا وجود ندارد. دیگر وقتی دانستن از حد گذشت هیچگاه نوبت روزهای بهتر نخواهد رسید، نتیجه جنون است و تنهایی، تنهایی سیاه و صامت و غلیظ و چسبنده.

دکتر جکیل حقیر است به خلق دردناکش آقای هاید! که او را یکسر، زیر آوار شرش مدفون می کند، درد بی درمان حقیقت تلخ است. گویی زیاد دانستن داستان غریبی است بی حاصل که نتیجه اش ترسناک ترین عمل انسان است: سقوط به ورطه جنایت. ورطه ای که همه چیز در آن به یک اندازه شیطانی و سیاه است و تو گویی مرگ بهترین انتخاب برای جکیل و هاید به قهقهرا رفته است.

 

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

Trending Articles