ایام دانشگاه
نوشته جیمز ثوربر James Thurber
ترجمه گارگین فتائی
.
جیمز توربر یکی از معروف ترین طنز نویسان امریکایی بود . اکثر داستان های او مردان خجالتی و ناشی را در بر می گیرد که دارای مشکل بزرگ در رونویسی و نمونه برداری از زندگی هستند
گمان می رود که برخی از عقائد تربر از داستان زیر نشات گرفته است.
من تمام رشته های دیگری را که در دانشگاه گرفتم گذراندم . اما هرگز نتوانستم گیاه شناسی را پاس کنم و این به این خاطر بود که تمام دانشجویان گیاه شناسی ناگزیر بودند چندین ساعت در هفته را در یک آرمایشگاه بر روی سلول های گیاهی از طریق میکروسکوپ تحقیق کنند و من هرگز نتوانستم چیزی را از طریق میکروسکوپ ببینم . این امر استادم را خشمگین می ساخت . او دور آزمایگشاه راه رفته و از پیشرفت دانشجویانی محتوای آنچه را که می دیدند می کشیدند خوشنود بود .بنابراین به من گفته شد که ساختمان جالب سلولهای گل را ترسیم کنم تا اینکه او نزد من آمد من فقط آنجا ایستاده بودم و نمی توانستم چیزی ببینم با خود گفتم "او بردبارانه و به قدر کافی توضیح می دهد که هر کسی چگونه می تواند از طریق میکروسکوپ ببیند "اما او همیشه عصبانی بود و از این گله مند بود که من خیلی خوب می توانستم از طریق میکروسکوپ ببینم اما وانمود می کنم که نمی توانم او گفت "یک بار دیگر سعی کن "و من چشم را روی میکروسکوپ گذاشتم و ابداً چیزی را ندیدم به جز یک شئی شیری رنگ ابر مانندی - یک پدیده ناهمگون – من به او گفتم "من آنچه که شبیه مقدار زیادی شیر است را می بینم "او گله کرد که این نتیجه عدم تنظیم درست میکروسکوپ است بنابراین او آن را دوباره برای من یا بیشتر برای خودش تنظیم کرد و من دوباره شیر دیدم .
من سرانجام این رشته را با تاخیر برداشتم چنانکه آنها اعلام کردند و یک سال منتظر شدم و دوباره سعی کردم .. استاد از تعطیلات با رنگی به قهوه ای دانه قهوه و چشمانی روشن و مشتاق برای توضیح دوباره ساختار سلولی گیاه برای کلاسهایش برگشته بود . او با سرزندگی گفت "خوب تام وقتی ما در اولین ساعت آزمایشگاهی ترم ملاقات کردیم آنگاه سلولها را خواهیم دید این طور نیست ؟ "من گفتم "بله استاد "دانشجویان سمت راست و چپ و روبه روی من در حال دیدن سلولها بودند حتی بیشتر ! آنها به سرعت شکل آنها را هم داخل دفترهای خود می کشیدند و البته من چیزی نمی دیدم .
استاد عبوسانه به من گفت "ما سعی خواهیم کرد "با هر تنظیمی که از میکروسکوب برای انسان شناخته شده است چنانکه خدا گواه من است من یا این عینک را طوری ترتیب خواهم داد تا تو سلول ها را از طریق آن ببینی و یا اینکه بعد از بیست و دو سال درس دادن تسلیم خواهم شد " او حرف را قطع کرد زیرا تمام بدنش مثل لیونل باریمورLionel Barrymore ( یک هنرپیشه معروف در آن زمان )شروع به لرزیدن کرد و او خالصانه می خواست داشت خونسردیش را حفظ کند دیدار با من وقت زیادی از او را گرفته بود .
بنابراین ما تلاش کردیم هر گونه تنظیمی که از میکروسکوپ برای انسان شناخته شده بود به عمل آوریم . با تنها یکی از آنها من چیزی نمی دیدم جز سیاهی یا کدری شیری رنگ آشنا و آن زمان من با هیجان و خوشی صورتهای رنگارنگی یا خطوط ، لکه ها و نقطه ها را دیدم . من با عجله اینها را کشیدم . استاد که فعالیتم را ندیده بود از میز مجاور با لبخندی بر لبانش و ابروهای بلندش امیدوارانه برگشت او به ترسیم سلولی من نظری افکند و با جیغ ضعیفی در صدایش پرسید "این چیه ؟ "من گفتم "شما نمی شما نمی شما نمی "او که کنترل خشمش را به ناگهان از دست داده بود فریاد زد و با چشم نیمه باز به سمت میکروسکوپ خم شد و سرش را به تندی چرخاند او فریاد زد "این چشم توئه تو لنز رو طوری تنظیم کردی که نور رو منعکس می کنه تو چشم خودتو کشیدی"
رشته دیگری که من دوست نداشتم اما هر طوری که بود آن را پاس کردم اقتصاد بود من مستقیماً از کلاس گیاه شناسی که مرا در درک هیچ موضوعی کمک نمی کرد به آن کلاس می رفتم . من آنها را با هم قاطی می کردم اما نه به میزان دانشجویان دیگری که مستقیماً از آزمایشگاه فیزیک می آمدند. ما تکل زنی در تیم فوتبالمان به نام بولِنسیِکووز Bolenciecwcz داشتیم . در آن زمان دانشگاه ایالتی اوهایو یکی از بهترین تیم های فوتبال در سراسر کشور را داشت و بولِنسیِکووز یکی از ستارگان برجسته بود . برای اینکه او قادر به بازی باشد ضروری بود که تحصیلاتش را ادامه دهد یک موضوع خیلی پیچیده برای اینکه او گنگ تر و باهوش تر از یک گاو نبود اکثر استادان نسبت به او باگذشت بودند و به او کمک می کردند .هیچ کس به او به اندازه استاد اقتصاد در پاسخ دادن به سوالات یا پرسیدن سوالاتی آسانتر کمک نمی کرد . استاد اقتصاد یک مرد لاغز کم رو به نام باسوم بود . یکیروز وقتی موضوع درس درباره حمل و توزیع کلا بود او به سمت بولِنسیِکووز برگشت و سوالی پرسید استاد به او گفت "یک وسیله حمل و نقل نام ببر"هیچ نوری بر چشمان این تکل زن بزرگ نبود . استاد گفت "فقط یک وسیله حمل و نقل "بولِنسیِکووز در حالی که به او خیره شده بود نشست استاد ادامه داد "یعنی هر واسطه ، نماینده یا روش آمدن از یک مکان به مکان دیگر "بولِنسیِکووز انگار داشت به مردی که در تله می افتاد نگاه می کرد
استاد گفت "تو می تونی از میان ماشین بخار ، اسب بارکش یا یک وسیله نقلیه برقی یکی را انتخاب کنی "من ممکنه اونی رو ا که عموماً ما رو بتونه در عرض زمین به سفری طولانی ببره پیشنهاد می کنم "سکوت عمیقی وجود داشت که در آن هر کسی را با ناراحتی از جمله بولِنسیِکووزو آقای باسوم را بهت زده می کرد . آقای باسوم این سکوت را به روش شگفت انگیزی شکست و با صدای آهسته گفت "چو چو چو "و ناگهان به سمت اسکارلت برگشت او به طور خوشایند اطراف اتاق را برانداز کرد البته همهء ما در تمایل اقای باسوم در اینکه بولِنسیِکووز دوش به دوش ما در کلاس اقتصاد بماند تا بتواند بازی ایلینویز را انجام دهد سهیم بودیم . یکی از سخت ترین و مهم ترین فصول که تنها یک هفته تعطیلی داشت برخی از دانش آموزان با صدای عمیقی می گفتند "توت توت توت "و ما همگی با تشویق به بولِنسیِکووز نگاه کردیم .
شخص دیگری تقلید خوبی از صدای لوکوموتیو در آورد . اقای باسوم خود کمی چرخید تا نشان دهد و با امیدواری گفت "دینگ دانگ دینگ دانگ "بولِنسیِکووز به کف اتاق خیره شده بود و سعی می کرد با ابروهای شیاردارش و در حالی که دستان بزرگش را به هم می مالید فکر کند و صورتش سرخ شده بود
استاد پرسید "امسال چگونه به این کالج آمدی اقای بولِنسیِکووز چوفا چوفا چوفا چوفا "
این بازیکن فوتبال گفت "پدرم مرا فرستاد "
استاد گفت "چگونه؟"
او با صدای خس خسی که حاکی از دست پاچگی بود گفت "من اجازه گرفتم "
استاد گفت "نه نه نام وسیله حمل و نقل را بگو با چه چیزی به اینجا آمدی ؟"
بولِنسیِکووز گفت "با قطار "
استاد گفت "کاملاً درست است . حالا اقای نوجنت به ما خواهد گفت .............