رستوران
ترجمه از گارگین فتائی
.
در هر پایان هفته افراد جوان برای داشتن یک شب خوش با هم جمع می شوند . دوستان برای رفتن به سینما ، برای یک مکان ملاقات محلی یا رفتن به یک رستوران مدرن دور هم جمع می شوند . اینها فعالیت های طبیعی هستند اما نه برای من . من یک خدمتگزار هستم . زمانی که دوستانم در اتاق نهار خوری یا در یک رستوران دور هم جمع می شوند من در اتاق نهار خوری یک مکن خوراک عمومی کار می کنم الان ساعت هشت شب است و من دارم رستوران را جارو کرده و به اعمال مردم از زندگیهای مختاف و تاثیر متقابل آنها بر هم نگاه می کنم. در سمت چپ رستوران چند میز گرد کوچک وجود دارد و در این لحظه آنها همگی اشغال شده اند . در یکی از این میزها من می توانم گروهی از زنان جوان را ببینم . آنها همگی عمیقاً در حال خندیدن هستند کوچک ترین آنها الان داشت جوک می گفت این زنها در حال پوشیدن لباس کارهای روشن رنگ خود هستند . آنها احتمالاً تصمیم دارند بعد از کار بلافاصله بیرون بروند در حقیقت الان شب جمعه است . درست سمت راست این زنها یک زوج جوان نشسته اند زن با حالت عصبی دارد با انگشتر خود که در دست چپش است ور می رود . خود . ایا آنها با هم در حال جر و بحث هستند؟ آنها به سمت جلو خم شده اند و چهره هایشان ناراحت است . شاید آنها دوست ندارند که دیگران در رستوران حرفهایشان را بشنوند . مرد فنجحانش را محکم در دست نگه داشته است و زن با نگرانی شروع به ریز ریز کردن دستمال کاغدی می کند . من خوش حالم که نمی توانم حرفهایشان را بشنوم زبان بدن آنها بسیار رساتر از هر زبان دیگری حرف می زند .
در مرکز اتاق نهار خوری حوادثی دارد اتفاق می افتد . پنج مرد سی یا چهل ساله دور یک میز درست رو به روی گیاه محلی بزرگی نشسته اند و دارند میگند و می خندند یکی در گوشی چیزی را به دیگری می گوید و سه نفر دیگر اصرار دارند که این دو نفر آشکار کنند آنچه را که در گوشی با هم گقته اند . بزرگ ترین آنها با سلیقه یک کت شلوار پارچه کشمیری پوشیده است و چهار نفر دیگر هم پیراهن های استین بلند پوشیده اند . از آنجائی که هر پنج نفرشان کراوات بسته اند باید از اداره آمده باشند . گاه و بیگاه یکی از آنها هنگام حرف زدن چند بار میز را لمس می کند . شاید این برای من بر نکته خاصی تاکید دارد . به نظرمی رسد که آنها دارند یک بحث جالب می کنند و هر کدام از آنها نمی تواند منتظر تمام شدن حرف دیگری بنشیند
در منتهی علیه گوشه راست رستوران ، یک مرد میان سال تنها نشسته من عطر خوش بوی وی را هر جای اشپزخانه که عبور می کنم احساس می کنم . او گر چه ظاهراً تنهاست اما در اصل تنها نیست چرا که از وقتی که آمده گوشی آخرین مدلش را از گوشش پائین نگذاشته است . من نمی توانم بگویم که این مکالمه تلفنیش کاری بوده یا تفریحی زیرا لحن صدایش از حالت جدی تا خنده های ارام شادمانه متغییر است .
گاه گاهی از خدمت کار تقاضا می کند که فنجان قهوه اش را پر کند . او شکر به قهوه اش اضافه کرده و آن را با صدای نسبتاً بلندی هم می زند اما سر و صدای چرینگ چرینگ برخورد قاشق با فنجان قهوه اش بر اثر موزیکی که نواخته می شود خفه می گردد .
این شغل من است . من سفارش های غذا را گرفته و مردم را تماشا می کنم از زوج های در حال جر و بحث گرفته تا افرادی که دارای یک زمان خوب برای حرف زدن هستند . من وانمود نمی کنم که یک روان شناس هستم اما تماشای تاثثیر متقابل مردم بر هم برای من جالب است ممکن است شغل من در دنیا شغل پردرآمدی نباشد اما من هر شب نکته ظریفی در باره فعل و انفعالات انسانی یاد می گیرم که مرا خوش حال می سازد