Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

کاپواKAPWA

$
0
0

کاپواKAPWA

 مشارکت شخصیت ما و نقش پذیری از الگوهای دیگر

نوشته Nene Judy Patacsil

ترجمه گارگین فتائی

 

 

 

.

مننسل دوم از آمریکائیهای فیلیپینی تبار متولد و بزرگ شده در ساندیگوی کالیفرنیا هستم . نام من یعنی "Nene Judy Patacsilاز سوی والدین مهاجرم بر من نهاده شد . نام "Nene"در زبان فیلیپینی به جوان ترین دختر اطلاق می شود .  بر این نام اسم جودی بعد از شهرت هنرپیشه زن معروف جودی کارلند Judy Garland)  و به رسم خانوادگی یعنی داشتن هشت حرف در نام و نام خانوادگی افزوده  شد .

نام من اشاره بر کاپوا دارد که در فیلیپینی به معنی شخصیت مشترک است . داشتن نام مشترک فیلیپینی و آمریکایی نیز این را نشان می دهد .

پدذ من وقتی بیست و یک ساله بود برای نخستین بار به آمریکا مهاجرت کرد . او در پی کسب مدرک تحصیلی آمده بود اما واقعیتهای خشن نژادپرستی و فشارهای عمده رویاهایش را متوقف ساختند ولیکن او ماند و تعدادی کار زیردستی و سطح پائین را انجام می داد تا اینکه ژاپن بندر پرل هاربر و فیلیپین را بمباران کرد  . او به ارتش آمریکا پیوست . در طی جنگ جهانی دوم او با مادرم در فیلیپین ملاقات کرد . از آنجائی که پدرم تبعهء آمریکا بود والدین من تصمیم گرفتند که فرصتهای بهتری برای خانواده در آمریکا بیابند . آنها از اقیانوسی از رویاها گذشته و بعد از فداکاریهای گوناگون شروع به زندگی جدید در یک کشور تازه نمودند .

من در جنوب شرقی ساندیگو بزرگ شدم . این یکی از نواحی ابتدایی در کالیفرنیای جنوبی بود که در بین سالهای 1950 تا 1960  که رنگین پوستان در آنجا می توانستند به خاطر وجود خط قرمزها و تبعیضها در در سایر نقاط  مالک خریداری کنند .همسایگان ما فرهنگهای گوناگون داشتند . آنها نسبتاً فقیر بوده و شامل آمریکائی های آفریقایی تبار ، آمریکائیهای لاتین تبار و گروه کوچکی از آمریکائیهای فیلیپینی تبار بودند . من دوستانی از ملیتها و نژادهای مختلف داشتم و این امر به داشتن الزامی  قوی در تنوع و گوناگونی بر من  اثر می گذاشت .

 

در آن زمان اولین نسل آمریکائیهای فیلیپینی تبار و از جمله والدین من سعی می کردند با گروه قومی خودشان نزدیک و صمیمی باقی بمانند . آنها سازمانهای آمریکائیهای فیلیپینی تبار نظیر "کلوپ زنان فیلیپینیFilipino Women's Club" "کلوپ دوستی دوکانوDocano Friendship Club" و "خانهء فیلیپینها the House of Philippines"را تشکیل می دادند .آنها به زبانهای فیلیپینی از قبیل دوکانو و تاگالوگ با هم سخن می گفتند . آنها وقایعی مانند "روز خوزه ریزال Jose Rizal Day"را به افتخار قهرمان ملی فیلیپینیها و روز استقلال  فیلیپین جشن می گرفتند و ازتباط فرهنگیشان را به سرزمینشان حفظ می کردند . برای فرزندانشان آنها  بر حفظ ارزشهای فرهنگی فیلیپینی نظیر احترام به افراد مسن ، ارتباط نزدیک و صمیمی خانوادگی  و احساس دین بین المللی شده ای که utang na loobبه معنی تعهدات متقابل بود تاکید می کردند .utang na loobاحساس دایمی قدرشناسی و دین فرزندان نسبت به والدین به خاطر اینکه زندگی را برایشان به ارمغان آورده اند توصیف می کند .با وجود اینکه والبدین من با هم فیلیپینی حرف می زدند اما به خاطر ترس از تبعیض در ایالات متحده غالباً از صحبت به زبان فیلیپینی در خانه خودداری نموده و با فرزندان خود تنها به زبان انگلیسی حرف می زدند .

همزمان با بزرگ شدنم من در مورد فرهنگ فیلیپینی خود پیامهای دوگانه ای دریافت می کردم . والدینم سعی می کردند به من نشان دهند که فرهنگ فیلیپینی مهم است با این وجود ما می دانستیم که فرهنگمان در آمریکای آن روز مورد شناساسیی قرار نگرفته است . فیلیپینیها و حتی گروههای قومی دیگر به ندرت در  رسانه ها ظاهر می شدند  . من همانند سایر نسل اولیها از مهاجرین آمریکائی فیلیپینی تبار می دیدم که والدینم به عنوان آمریکائی شناخته نمی شدند  در عوض آنها بدون ملاحظه تابیعتشان  شبیه خارجیها در نظر گرفته می شدند حتی گرچه تعدادی از آنها مثل پدر من در جنگ جهانی دوم برای آمریکا جنگیدند . من می خواستم الگوئی بیابم که با آن در دید آمریکائیهای قدیمی مورد پسند واقع شوم  . من نگاه می کردم به چالشهایی که برادر و خواهرانم با آنها مواجه بودند و هر کدام از آنها را هم با مشخصه فرهنگ فیلیپینی فیلیپینیها و هم با فرهنگ های سفیدها و سیاهان و لاتین تباران ایالات متحده می سنجیدم  . تصور بارز یا نقشی که نشان دهدنده آمریکائی فیلیپینی تبار از نسلمان باشد وجود نداشت .

به عنوان یک کودک ، من آمریکا را بیشتر با فرهنگ  سیاهان یعنی آمریکائیهای آفریقایی تبار همسان می کردم با این فکر که گروه سیاهان  حداقل برای مردمان  رنگین پوست نماینده آمریکا بودند . من آنها و  مبارزات و امید و ارزوهایشان برای قدرت و رسمیت در آمریکا را با آمریکا همسان کرده بودم . اما من به زودی شروع به درک این کردم که آمریکائیها واقعاً سیاهان را نمی پذیرفتند و رنگین پوستان دیگر را هم به راحتی به عنوان آمریکائی قبول نمی کردند . و به این نتیجه رسیدم که آمریکا یعنی سفید بودن .

من در دوران بلوغ خود نیز در چالش تلاش برای یافتن نقشی برای یک آمریکائی فیلیپینی تبار بودم و بنابراین بهترین دوستی که دورگه سفید و فیلیپینی بود را  برگزیدم یعنی کسی که من فکر می کردم نماینده آن چیزی است که من بودم یعنی کسی که هم فیلیپینی بود و هم آمریکائی . من در دبیرستان و کالج در  سازمانهای دانش آموزان آمریکائی فیلیپینی تبار شرکت کردم   . در آنجا بود که  من سرانجام با آمریکائیهای فیلیپینی تباری که الگوپذیری از آنها به مشخصه  هویتی  من کمک می کرد ارتباط برقرار کردم . این الگوها و نقش پذیریها role modelsاز پسرها و دخترهای نسل اول مهاجرین اولیه بودند که در چالش فرهنگ پذیری و مشخصه  هویتی  قومی در دهه پنجاه و شصت قرن بیستم تجربه داشتند. گر چه تعدادشان اندک بود اما برخی از آنها در جامعه فعال بوده و اظهار یک شخصیت آمریکائی را می کردند که به قهوه ای  و فیلیپینی بودنشان افتخار می کردند . آنها تاریخ و مبارزات و کمک های آمریکائیهای فیلیپینی تبار به این ملت را یاد می گرفتند . آنها بزرگ تر و بزرگ تر شدند و برای من به عنوان الگو  باقی ماندند آنها به من در انتقال به دانشگاه و ادامه تحصیل کمک کردند یعنی آرزویی که والدینم برای هر کدام از پنج فزرندشان داشتند . گر چه همه خواهر و برادرانم در کالج و دانشگاه حضور یافتند من تنها کسی بودم که این آرزو را از طریق اخذ مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد و درجه دکترا  تکمیل کردم . خواهر و برادرانم توانائی و فرصت این کار را داشتند اما آنها تحصیلات خود را تمام نکردند . آنها دوستان اندکی از آمریکائیهای فیلیپینی تبار داشتند  به نظر می آمد که حتی آمریکایی فیلیپینی تبار اندکی  که حتی با الگو قرارد دادن آنها بتوانند کملج را تمام کنند و کسی که بتواند راه را برای دنباله روی آنها هموار کند وجود نداشت . 

تعداد محدودی از آمریکائیهای فیلیپینی تباری که تحصیلات کالجشان را تمام کردند تلاش کردند الگو باشند . آنها به عنوان مشاور در برنامه های امدادی  نظیر "برنامه فرصت تحصیلی Educational Opportunity Program (EOP),""برنامه های مشاوره گروهی peer-counseling programs"و برنامه های وجوه اعطائی که بر ارتقاء جامعه آمریکائیهای فیلیپینی تبار  متمرکز بود کار می کردند و برخی اوقات آنها به عنوان داوطلب شرکت می کردند. آنها برای من راهی برای پیروی  هموار نموده و در سفر مشخصه  هویتی  قومی با من همگام شدند . من غالباً از خود می پرسیدم اگر به برخی از این الگوها دسترسی نداشتم چه اتفاقی برایم می افتاد. من از خودم می پرسیدم که اگر در کالج حضور می یافتم   . گر چه من مدرک دیپلم متوسطه اگر داشتم مشاورم باز در به کار گیری آن مرا تشویق نمی کرد مچنین می گفتم اگر  یاد می گرفتم به میراث خود افتخار کنم و جستجو برای یاد گیری بیشتری برای اینکه من یک آمریکائی فیلیپینی تبار هستم  می کردم اگر تجربه خود من و حضور اندک آمریکائیهای فیلیپینی تبار نبود چه رخ می داد .

یک سرمشق یا الگو شخص خاصی است که نشان می دهد دیگران رفتار خود را چگونه اعمال کنند و نقطه مرجعی مقرر می دارد و به عنوان یک نیروی تقویتی عمل می کند ( کمپرKemper 1968 ) الگوها ممکن است درسهای مثبتی در مورد چگونگی عمل و نیز درسهای منفی که رفتارهای ناخواسته را به بار می آورند مقرر بدارند (Gipson & Cordova, 1999).. من  تاثیر متقابل  بین جوانان و افراد مسن تر در جامعه آمریکائیهای فیلیپینی تبار را که احساس اعتبار دهی  برای جوانان را مقرر می دارد دیده ام . این اعتبار دهی می تواند منجر به تشکیل یک هویت قومی مثبت شود . این امر در جوانان از طریق گرفتن درس زبان فیلیپینی  یا هنرهای رزمی فیلیپینی و تصمیمات آگاهانه در خودداری از عضویت در گروههای گانگستری نمایان می شود .

الگوها به چند دلیل برای من موضوع جالبی بوده اند  . من دریافتم که الگوهای من به طور نمادین در آنچه که من امروز هستم ، آنچه که از لحاظ شغلی و حرفه ای تصمیم به انجامش دارم و سازگاری من با جامعه  تاثیر گذاشته اند . با نگاه به گذشته اکنون در می یابم که اولین الگوهایی که به من در درک فرهنگم کمک کردند والدینم بودند . والدین من و اعضاء فعالل دیگر در جامعه به من در مشخصه  هویتی کمک کرده و در توسعه احساس افتخار  به اینکه من یک آمریکائی فیلیپینی تبار هستم سهیم شدند . در کالج من با استاد زبان فیلیپینی ملاقات کردم که در برانگیختن و الهام  بخشی به من در انتقال به دانشگاه ایالتی سن دیگو و ادامه تحصیل کمک کرد . از لحاظ حرفه ای و شخصی من سازگاری نیرومندی با جامعه دارم  چنانکه امیدوارم بتوانم آنچه را که والدینم برای من تتوانستند انجام دهند برای دیگران بکنم . من در حیطه آموزش کار می کنم و در پس دادن آموخته ها به جامعه بسیار فعال هستم و این کار را با امید اینکه با دست پر به  خدمت به عنوان یک الگو و سرمشق برای دیگران بیایم انجام می دهم.

 

 

.

عنوان کامل منابع مورد اشاره در متن

Gipson, D. &: Cordova, D. (1999). Women's and men's role models: The importance of exemplars.

In A. Murrell, F. Crosby, &: R. Ely (Eds.), Mentoring Dilemmas: Developmental relationships within multicultural organizations. Mahwah, N.).: Lawrence Erlbaum Associates, Publishers.

Kemper, T. (1968). Reference groups, socialization and achievement. American Sociological Review, 33, 31-45.

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>