ترانه
گارگین فتائی
در نگاه عشقت ، من ترانه دیدم
نور جاودانی ، بی زمانه دیدم
در خیال ذهنم ، قصه ها بسازم
کان خودم کنارت ، آشیانه دیدم
از گمان عشقت ، من چه ها بسازم
کز طلای رویت بس خزانه دیدم
از نیاز قلبم ، بر رُخَت بسوزم
بردمت ز یادم ، پس بهانه دیدم
گفتمت که ذهنم ، دیگر از تو دل کند
اما در وجودت ، صد کرانه دیدم
هر خطا که کردم ، عاقبت به من گشت
آخرش به رویم ، آن کمانه دیدم