ایهام
گارگین فتائی
.
در گوشه ای بنشسته ام بلخند بر لبهام نیست
حال و گذشته بهر من چیزی به جز ابهام نیست
هر کس سخن بیرون دهد با عمد یا بی عمد و قصد
تعبیر آن از بهر من جز مبحث ایهام نیست
بهر همه دلده ای بر حسب میلش مکتسب
لیک بهرم دلبری با شو قو با الهام نیست
در درون اجتماع هر کس به جایی می رسد
چون رسد بر من به چز سرگیجه و سرسام نیست
روزها جای خوشی و لذت و دیوانگی
در وجودم جز هزاران رنجش وآلام نیست
مضطرب بر گوشه ای اندیشناک خیره شدم
چون که می دانم بَرَم آینده و فرجام نیست
فکر می کردم کسی هستم در این دنیای تلخ
لیک دانستم که عمرم با سر و انجام نیست