ضربهء مهلک
گارگین فتائی
.
همیشه هستند کسانی که
بد جوری دلت را خالی می کنند
مدام تو را عصبانی می کنند
و تو بیشتر در تنهائی خود
غوطه ور می شوی
انگار همه روزگار
بر ضد تو بسیح شده اند
و تو نمی دانی
در میان انبوه این دلزدگیها
چگونه روزت را به شب می رسانی
دیگر برای تو نه عشق همان عشق است
و نه نفرت رنگ و بویی دارد
گویا معنای کلاکت در هم آمیخته شده اند
و تو در تشخیص آنها گیج شده ای
حوصله ات بد جوری سر می رود
و تو از روزمرگیها کلافه شده ای
پذ ار احساسی
ولی هنگام بیان دست و پایت را گم می کمنی
گوئی از اول چیزی نبوده که بگوئی
همه چیز قر و قاطی شده است
زندگانیت سر و ته ندارد
لحظه ای خود را به خوشی می زنی
و احساس دیوانگی می کنی
اما لحظه ای نمی گذرد
که حقیقت ضربه مهلکش را بر تو می زند
یک ضربه کاری
و به تو می فقهماند
که نه خوای و نه مجنون