خدا به مهمانی میرود
پری
منبع : وبلاگ روح القدوس
http://pari-masiha.blogfa.com/post-100.aspx
پیره زن همش اصرار می کرد و از خدا گله داشت که چرا به خانه من نمی آیی چون من فقیرم ،
ولی اگر امروز قبول کنی و قدم بر چشمانم گذاری بهترین داشته هایم را در سفره می گذارم .
خداوند به پیره زن گفت فردا برای نهار مهمانت هستم زن خیلی خوشحال شد واز فکر اینکه فردا خدا مهمانش است خواب به چشمش نرفت صبح با خوشحالی زیاد شروع به پختن بهترین غذا کرد و خانه را حسابی تمیز و آب و جارو کرد ومنتظر خدا نشست . ظهر شد ولی از خدا خبری نشد
کم کم داشت نا امید می شد که صدای در زدن آمد از جا پرید و گفت خدا آمد وبا عجله در را باز کرد
زنی کودکی نحیف در آغوش داشت به پیره زن سلام کرد اما او با ناراحتی و با پر خاش به زن گفت
چه می خواهی زود برو که مهمان دارم زن با صدایی لرزان گفت فرزندم گرسنه است کمی غذا یا نان به ما بده پیره زن آنها را از جلوی در راند وگفت بروید من چیزی ندارم به شما بدم غذایی که درست کردم برای خداست او امروز مهمان من است زن با نا امیدی رفت پیره زن در انتظار خدا بود
یک ساعتی گذشت باز در زدند این بارزن مطمئن بود که خدا است در را باز کرد وجلوی درمردی با لباسهای پاره دید که از او غذا و لباس می خواست زن باز هم بهانه آورد و او را نا امید کرد
هنوز در را کامل نبسته بود که کودکی ظرفی در دست به زن گفت اگر ممکن است از غذایی که اینقدر خوشبواست به من بده چون جند روز است غذا نخورده ام زن با بی رحمی اورا هل داد و گفت برو و خانه ام را کثیف نکن چون امروز مهمان عزیزی دارم این بار هم کودک گرسنه و دست
خالی از در خانه پیره زن رفت او در را بست و منتظر خدا شد ساعتها گذشت از خدا خبری نشد
زن با ناراحتی رو به آسمان کرد وگفت : خدای چرا مرا قابل ندانستی و طبق قولی که دادی نیامدی من غذای زیادی درست کرده بودم می دانستم چون فقیر و ندار هستم به خانه من نمی آیی
خدا گفت من امروز سه بار به در خانه تو آمدم ولی مرا نا امید و گرسنه بیرون کردی .
خداوند می فرماید هرکس گرسنه ای را طعام دهد و عریانی را بپوشاند مرا طعام داده و مرا پوشانده پس من هم در آخرت او را سیر و حمابت می کنم .