مهمانی
گارگین فتائی
غافلی زین واقع ، کامدی مهمانی
لیک جایش دیدی ، نکبت و ویرانی !
آرزوهایت بود ، از شمارش بیرون
بهر زنده ماندن ، گشته در حیرانی
این چه مهمانی بود ، جای لذت رنج است
از زمان زایش ، بر سر و پیشانی !
آنچه را می خواهی ، پس نیاید بهرت
آنچه آید بر تو ، کی بُوَد درمانی ؟
در حقارت گشته ، روح بس فرسوده
بس دریغ از یک بار ، ریزش بارانی
بس حواله کردی ، بخت را بر گردون
کردهء خود را از ، کار او می دانی !؟
کاش قادر بودی ، تا نیایی اینجا
یا دهی بر تقدیر ، آخر و پایانی