Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

خاطراتی از مدرسه

$
0
0

خاطراتی از مدرسه

گارگین فتائی

.

با فرا رسیدن فصل پائیز و بخصوص اول مهر ، من همیشه به یاد دوران تحصبل خودم در مدرسه و دبیرستان می افتم.

من هم مثل بقیه خاطراتی از این دوران دارم ، خاطرات تلخ و شیرین.

من هفت سالم بود که انقلاب شد و فکر کنم در این زمان کلاس دوم ابتدائی بودم

در زمان ما بچه ها رو کتک می زدن و این طوری گمانشون بر این بود که اونها وقتی بترسند بهتر درس یاد می گیرن.

معلمینی داشتیم که چوب خط کش و یا هر چی دم دستشون بود رو مینداختن به جون بچه هائی که شیطون تر و شلوغ تر بودن.

البته مساله به اینجا ختم نمیشد بلکه هر کسی درس رو یاد نمی گرفت کتک می خورد حالا چه بچه آرومی باشه و یا شلوغ.

اون زمان کلاس های تقویتی و نظایر اون نبود و والدین هم سواد زیادی نداشتند که توی خونه به بچه ها کمک کنند حتی یادمه وقتی برای اولین بار کتاب های کمک درسی اومد باهاش مخالتهای زیادی شد همونطور که هر چیزی که تازه وارد ایران میشه باهاش شدیداً مخالفت میشه.

از بین این کتکها من هیچ وقت کتک سوم ابتدائی رو از یاد نخواهم برد

یه معلمی داشتیم به تمام معنا دیوانه یعنی از اون تیپ آدمهایی که فقط کتک زدن حالیش بود وبس و البته خانم معلم بود.

یه روز که قرار بود به ما دیکته بگه و بچه ها هم همون طوری که گفتم اکثراً بنیه تحصیلی ضعبف داشتن چون امکاناتی نبود.

 اون روز اون معلم گفت که دیکته ای که امروز میگم به این صورته که هر کس هر چقدر نمره از بیست کم بیاره به همون اندازه با خط کش می زنم به دستاش ، زیاد خوش حال نشید به کف دستتون نمی زنم به اون روی دستتون می زنم روی انگشتها و البته با قسمت تیز خط کش.

خلاصه خیلی از بچه ها تک آورده بودن و از جمله من که البته مشکل بینائی هم داشتم و کی اهمیت می داد به این مساله!

من سه آورده بودم این خانم معلمه هفده تا با قسمت تیز خط کش به روی انگشتام زد باور کنید از شدت درد داشتم می مردم اما اون موقع این طوری نبود که هر کسی در مدرسه از دست معلم کتک بخوره و یا سرش داد بکشتن بیاد و به مامانش بگه و اولیاء اون برن شکایت کنن.

حتی خیلی از والدین کتک زدن رو خوب می دونستن و سر این کار معلم رو تشویق هم می کردند و کسانی هم که مخالف بودن شکاتیت نمی کردند چون گمانشون این بود که معلم مظهر علم و دانشه و خیلی  برای شغل معلمی ارزش و اعتبار قائل بودند.

عدم بنیه قوی درسی و ضعف فرهنگی باعث شده بود مدام یک عده به عنوان افراد بهتر و درس خون،  شاگردهای اول و دوم و سوم کلاس معرفی بشند و یک عده مدام به خاطر نفهمیدن و یا دیر فهمیدن  درس ،   تو سری خور باقی بمونند.

به خاطر مشکلات اقتصادی ، خیلیها وضع مالی خوبی نداشتن و وقتی کسی کیف و یا کفش نو و یا کمی گران تر می پوشید می گفتن بچه پولداره .

حتی خیلیها خجالت می کشیدن چیزی رو که تازه خریده بودن بیارن تو مدرسه مثلا در زمان ما داشتن مداد تراش بزرگ نشنانه پولدار بودن بود و البته یه عده هم کلا دوست داشتن پز پولداری بدن.

اما گذشته از اینها پوشیدن لباس متحد الشکل و خریدن کتاب های درسی که بوی تازگی میداد و دفتر و مداد و خودکار و مداد تراش و پاک کن و غیره که همگی تازه بودن حال و هوای خاصی به ما میداد یک حال و هوای نشاط آوری که به هر کسی موقعی که تازه کاری رو شروع میکنه میده.

همیشه یک نفر به عنوان مبصر کلاس تعیین میشد که معمولا از بچه هائی بود که یک یا دوسال رد شده بود و حرفش رو بچه های دیگه گوش میدادن . در زمان ما ردی وجود داشت چون همان گونه که گفتم وسائل تقویت درسی و فرهنگ این کار وجود نداشت

دو تا زنگ تفریح داشتیم و برنامه درسی در همون اول توسط معلم و یا مدیر مدرسه اعلام میشد.

مدرسه  دارای ناظمی بود که مدام چوب دستش بود  و دربانی که مدام با بچه ها سر و کله میزد.

بچه ها همیشه عاشق معلمهائی بودند که خوش برخورد بوده و قادر بودن درس رو به طور شبربن به اونها تفهیم کنند.

البته در مقطع  ابتدائی ، کتاب های درسی رو توی خود مدارس می دادن اما در دوره راهنمائی و دبیرستان ما خودمون باید کتاب درسی رو از بیرون می خریدیم و خیلی اتفاق می افتد که یک و نیم ماه از سال گذشته بود اما هنوز چند تا از کتابها چاپ نشده بود.

در زمان راهنمائی هم یک معلم ورزش داشتیم که اون هو دیوونه بود

جالب اینجا بود که بچه ها  به جای اینکه از داشتن زنگ ورزش خوش حال بشن با دیدن اون معلم می ترسیدند چون تمام کارش کتک زدن بود.

مثلا وقتی مبصر برپا میداد و کسی دیر بلند میشد و یا اینکه اگه کسی رو در کوچه دیده بود که بهش سلام نداده بود بی مقدمه شروع می کرد به زدن اون ، انگار ما به جای کلاس ورزش توی پادگان بودیم.

همیشه هم بچه ها آرزوشون این بود که درس ورزش بیوفته پنج شنبه آخر وقت و وقتی این درس می افتاد شنبه اول وقت از همه حال گیرتر میشد.

زمان ما درس هنر هم بود یک کتاب هنر داشتیم که زیاد بهش اهمیت نمیدادن و معمولا معلم هنر یک معلم جداگانه نبود بلکه معلمی که چندین درس رو درس میداد به همراه اونها هنر هم درس میداد.

درس هنر شامل کشیدن نقاشی بود و خوش نویسی و این درس خوش نویسی جالب بود چون ما باید مقوا می گرفتیم و  قلم درشت و قلم ریز . این دو قلم که از چوب بودن نیاز به دوات و یا مرکب داشتن که این قلمها رو توی اون مرکب می زدیم و روی مقوا می نوشیتم مثلا یک بیت شعر و یا یک کلمه .

زمان ما از خودنویس هم زیاد  استفداه میشد من یادمه خودنویس تازه توی مدارس باب شده بود و یک مارکی به نام پارکر از همه معورفتر بود ، خودنویس هم نیاز به مرکب داشت و اون مرکب رو باید می گرفتیم و خودنوس رو با اون پر می کردیم.

مدادهای زمان ما هم جنسش خوب بود مثل مدادهای الان نبود که تا اونها رو می تراشی زود بشکنند من همیشه مداد رو دوست داشتم اما از مداد های فشاری نفرت داشتم . از سیم کردن کتابها و دفترها هم خوشم نمی اومد

یک نوع پاک کن هم تازه اومده بود که یک قسمت زیادش قرمز بود که باهاش میشد نوشته های مدادی رو پاک کرد و قسمت کوچیکش به رنگ ابی بود که در اصل به عنوان پک کن خودکار بود اما خوب نمی تونست خودکار رو پاک کنه.

یک نوع خودکار هم اومده بود که طرفداران زیادی داشت و اون هم این طوری بود که خودش چهار رنگ داشت یعنی هم ابی و هم قرمز و هم مشکی و هم سبز یود و روی سرش دکمه ای داشت که با فشار دادن اون رنگ خود کار عوض میشد اما کیفیت زیاد خوبی نداشت و زمان ما همواره خودکار بیک در بین خودکارها حرف اول رو میزد.

جای هر کدوم از بچه ها از اول سال معلوم بود یعنی وقتی کسی جائی رو برای نشستن انتخاب می کرد تا آخر سال همونجا می نشست و همین امر باعث میشد که با شخص بغل دستیش دوستی بهتری برقرار کنه و همین روابط تبدیل به دوستی عمیق تر میشد.

البته کتک کاری و دعوا هم زیاد بود که علتهای مختلف داشت که یکی از مهم ترین اونها حس غرور و گردن کلفتی یک عده از بچه ها نسبت به بقیه مخصوصاً ضعبف تر ها بود اما خوب همیشه آخرش آشتی و دوستی بود.

بچه ها هر کدوم در موقع جشن تولدشون همکلاسبهاشون رو دعوت می کردن و جشن تولد شامل کیک تولد بود که بر حسب خواست اون دانش آموز به صورتهای مختلف تهیه میشد و میوه و شیرین و چای و ساندویج و البته تعدادی بازی مثلا یک بازی به نام بدهید بود که توی کاغذهای کوچک می نوشتن بدهید به کسی که فلان اخلاق رو داره و یا فلان کار رو بلده انجام بده و بر خسب خلقیات بچه ها بهشون میدادن و یا آهنگی میزاشتند و یچه ها می بایست دور یک میزی که چند صندلی داشت می چرخیدن که همیشه یک صندلی از تعداد کسانی که می چرخیدن کمتر بود ، با قطع شدن آهنگ باید هر کسی زود روی یکی از صندلیها می نشست و کسی که دیرتر می نشست می کرد ایستاده باقی می موند و دوباره این کار شروع میشد  و هر بار با کم شدن تعداد بچه ها یکی از صندلیها رو ور میداشتند تا آخر سر یک نفر برنده میشد و بهش یک هدیه میدادند.

مقاطع تحصیلی در زمان ما شامل پنج سال ابتدائی ، سه سال راهنمائی و چهارسال دبیرستان بود در بین این مقاطع مقطع راهنمائی بیشتر مورد بی توجهی قرار می گرفت و افتقاً لچه ها بیشتر در این مقطع رد و یا در دروس مختلف تجدید می شدند در زمان ما تجدیدی رواج زیادی داشت و اکثر بچه ها چندین درس رو تجدید می شدند.

البته این امر هم تازه رایج شده بود که به کلاسهای موسسات آموزشی انگبیسی می رفتند

اینها گوشه ای از خاطرات من از دوران تحصیل در مدرسه و دبیرستن بود.

 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9359

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>