افسانه ی هایگ
دکتر قوام الدین رضوی زاده
.
http://farsi.hooys.com/?p=3356
.
مقدمه
قصهها، افسانهها و داستانهای فولکلوریک گنجینهی ادبیات کهن و شفاهی ملتهاست که سینهبهسینه از پدران به نسلهای بعد رسیده و بعدها گردآوری، طبقهبندی و تحلیل شده است. میتوان روزگاری را به یاد آورد که هنوز انسان به نخستین و مهمترین اختراع خود یعنی خط دست نیافته بود. در آن هنگام افسانهها در حافظهی زنان و مردان کهنسال میزیست و شب که فرا میرسید و همه خسته از کار روزانه یا شکار به کلبههای خویش بازمیگشتند و کنار آتش مینشستند و تنها سرگرمیشان یادآوری و بازگویی افسانههای کهنی بود که از گذشتگان خود شنیده بودند. گاه بر آن چیزی میافزودند، گاه طبق نیازهای خود بخشهایی از آن را دگرگون میساختند و دوباره بازگو میکردند.
پاپیروسهای کشفشده در مصر باستان نشان داد که علاوه بر گزارش روزانه یا فرمان پادشاه، برخی افسانهها نیز ثبت میشدند. از جمله داستان دو برادر از کهنترین افسانههای بشر است که بر روی پاپیروس ثبت شده است. هرچه ملتی کهنسالتر باشد، گنجینهی افسانهها و داستانهای فولکلوریکش غنیتر است. از ملتهای باستانی آمریکای لاتین یعنی آزتکها، مایاها و اینکاها که در هجوم اسپانیاییها و آن هم به بهانهی گسترش مسیحیت از میان رفتند، افسانههای زیبایی به جای مانده است. برخی از این افسانهها با خط ایدئوگرافیک این اقوام بر سینهی سنگها نقش بسته است. در این مقالهی کوتاه قصد آن نیست که به ویژگیهای قصه، افسانه و اسطوره و نقاط اشتراک و یا تمایز آنها پرداخته شود و میتوان آن را به فرصتی دیگر و مقالهای دیگر واگذاشت. همین اندازه میتوان گفت که پیدایش خط رفتهرفته راه را برای ثبت گونههای مختلف قصه و افسانه آسان ساخت.
چنانکه گفته شد، گنجینههای غنی قصه و افسانه را باید نزد ملتهای کهن جستوجو کرد. گنجینههای قصه و افسانهی بهجایمانده از هندیان، ایرانیان و ارمنیان که از ملتهای باستانی آسیا به شمار میآیند، نشاندهندهی آن هستند که انساندوستی، کار و تلاش، مبارزه با ستم، ارزشمند بودن حکمت نظری و عملی و مبارزه برای آزادی محور اصلی در قصهها و افسانههای این سه ملت است.
به عنوان نمونه میتوان به پانچا تانترا یا پنج باب اثر گرانقدر هند باستان اشاره کرد که به همت برزویه، پزشک عالیقدر ایرانی، و رئیس بیمارستان جندی شاپور در زمان خسرو اول ساسانی به ایران آورده و از زبان سانسکریت به پهلوی ترجمه شد و بعدها همین اثر به یاری روزبه پوردادویه که بیشتر با کنیهی عربیاش یعنی ابن مقفع شناخته میشود از پهلوی به عربی برگردانده و هفت باب بر آن افزوده شد. این اثر یک بار در عصر سامانیان به همت ابوالفضل بلعمی، وزیر دانشمند سامانیان، و بار دیگر در زمان غزنویان به همت دانشمند ایرانی ابوالمعالی نصراله منشی به فارسی برگردانده و با نام کلیله و دمنه شهرت یافت. شوربختانه نسخههای پهلوی ترجمهی برزویه و عربی ترجمهی ابن مقفع و فارسی بلعمی در دست نیست، اما گرانسنگ بودن اثر را میتوان از همان نسخهی فارسی نصراله منشی درک کرد.
نمونهی دیگر، مجموعهی هزار افسان است که اثری ایرانی و اصل آن به زبان پهلوی بوده و اکنون در دست نیست، اما ترجمهی عربی اثر با نام الف لیله و لیله و افزودن برخی قصههای عربی و ترکی بر آن و برگردان فارسی آن با عنوان هزار و یک شب به جای مانده است. در ایرانی بودن اثر همین بس که روایتکنندهی داستانها زنی ایرانی با نام شهرزاد است که برای رهایی زنان از چنگال خلیفهی سفاک عرب، شبی از پی شبی دیگر داستانی تازه آغاز میکند و با سرگرم ساختن خلیفه، او را از کشتن زنان حرم بازمیدارد. روح انسانی اثر یعنی تلاش برای نجات جان انسانها از مرگ که دستاویزی همچون داستانسرایی میجوید، در اوج است.
ارمنیان نیز همچون هندیان و ایرانیان از ادبیات کلاسیک پرباری برخوردارند که ادبیات فولکلوریک بخشی از آن است. پیدایش چاپ که بهحق میتوان آن را دومین اختراع مهم انسان به شمار آورد و جمعآوری علمی قصهها، افسانهها و متلهای ملتها و چاپ آنها، این امکان را برای محققان پیش آورد که تشابه میان افسانهها و نقاط اشتراک آنها را بهتر دریابند و به گذشتهی مشترک ملتهای همریشه آگاهی بیشتری پیدا کنند. به دنبال این امکان، شاخهای در ادبیات فولکلوریک با عنوان فولکلور تطبیقی به وجود آمد که گاه به طرز حیرتانگیزی گذشتهی مشترک و خویشاوندی میان برخی ملتها را ثابت میکند که از آن جمله میتوان به گذشتهی مشترک هندیان و ایرانیان از یک سو و گذشتهی مشترک ایرانیان و ارمنیان از سوی دیگر و بر اساس اساطیر تطبیقی و فولکلور تطبیقی اشاره کرد.
در اتحاد جماهیر شوروی سابق به جمعآوری علمی افسانهها و قصههای ملتهای تشکیلدهندهی شوروی اهمیت بسیاری داده شد و مجموعههای متعددی در این زمینه و با شمارگان بالا به چاپ رسید. حتی به ملتهای کوچک منطقهی سیبری که تا پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷تنها ادبیاتی شفاهی داشتند نیز توجه و افسانهها و قصههای این ملتها نیز جمعآوری و چاپ شد. ملت کهنسالی همچون ملت ارمن نیز از این قاعده مستثنا نماند و مجموعههای متعددی از قصهها و افسانههای ارمنی به زبانهای ارمنی، روسی و نیز زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی و… نیز در آن کشور به چاپ رسید.
ضمناً ماهنامهی معتبری مانندŒuvres et Opinions که بعدها با عنوان Lettres Soviétiques منتشر شد نیز چندین شمارهی خود را به ادبیات و بهویژه ادبیات فولکلوریک، قصهها و افسانههای ارمنی اختصاص داد.
به موازات مجموعههایی که در ارمنستان شوروی به چاپ رسید، در فرانسه و لبنان نیز مجموعههای ادبیات فولکلوریک ارمنی چاپ شد و در کنار تحقیق در زمینهی ادبیات کلاسیک و مدرن ارمنی، به ادبیات فولکلوریک نیز توجه خاصی شد. امروز راه برای تحقیق در زمینهی فولکلور تطبیقی ارمنی ایرانی بازتر از پیش است و این زمینه میتواند هرچه بیشتر به دوستی ژرف و انسانی میان دو ملت کهنسال یاری رساند.
در کاوش میان قصهها و افسانههای ارمنی و ایرانی و مقایسهی آنها با یکدیگر عموماً به سه گروه افسانه برخورد میکنیم. گروهی صرفاً ارمنی و با ویژگیهای خاص ملت ارمن هستند. گروهی نیز صرفاً ایرانیاند و از ویژگیهایی همچون باورها و اعتقادات کهن ایران یعنی آیینهای زروانی، مهری، زرتشتی و مانوی برخوردارند. و بالاخره گروه سومی هست که به مشترکات میان دو ملت میپردازد. درست مانند دوشاخه که از یک ریشه جان گرفتهاند. بررسی هر سه گروه شور و عشق وافری میطلبد و میتواند جایگاه ویژهای در مقالههای آینده داشته باشد.
در میان قدیمیترین مجموعههای ادبیات فولکلوریک ارمنی و ایرانی میتوان به اثری اشاره کرد که در پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم توسط Vartanès و با عنوان Fables et Légendes d'Arménie et d'Iran نگارش یافته است. در این مقاله لازم است به دو مجموعهی معتبر از افسانهها و قصههای ارمنی که یکی در کشور فرانسه و دیگری در کشور لبنان منتشر شدهاند اشاره کنیم. یادآوری این نکته نیز ضروری است که اینها تنها مجموعههای بااهمیت در این زمینه نیستند و در مقالههای بعدی میتوان به مجموعههای دیگری نیز اشاره کرد. این دو مجموعه به ترتیب در سال ۱۹۳۳میلادی در پاریس و ۱۹۶۴در بیروت به چاپ رسیده است:
۱) Contes, Légendes et Epopée Populaires d'Arménie. Par: Frédéric Macler
۲) Contes et Légendes Arméniens. Adaptés par: C. der Melconian
برخی داستانها مانند باغداسار و ساناسار در هر دو مجموعه آمده است و نیز بعضی از آنها به روایت هوهانس تومانیان، پدر ادبیات مدرن ارمنی و از مجموعه قصههای او که شامل یازده داستان فولکلوریک است برگزیده شده.
یکی از داستانهای کهن ارمنی سرگذشت تشکیل سرزمین ارمنستان و ملت ارمن است. این داستان به روایتی اسطورهوار میماند و ریشه در زمانهایی دارد که هنوز تاریخنگاری به معنای کلاسیک آن مرسوم نبوده، با این حال داستان حقایق ارزشمندی را در خود دارد که بهسادگی نمیتوان از کنار آن گذشت. این داستان را از مجموعهی دوم برگزیده و برگردان آن را از متن فرانسه به خوانندگان محترم هویس تقدیم میکنیم.
هزاران سال پیش در سرزمینی کوهستانی که روزی باید کشور ارمنستان میشد، دلاوری میزیست که هایگ نام داشت. هایگ نژادش به مردان کوهپیکری میرسید که این بخش از زمین را برای زیستن برگزیده بودند. او سرکردهی قبیلهای بود که زنانش زیبا، باریکاندام، مغرور و باهوش و مردانش بلندبالا، نیرومند، بیباک و دلیر بودند. با این همه، هایگ از نیرومندترین مردان قبیله نیرومندتر و از دلیرترین مردان قبیله دلیرتر بود. دغدغهی خاطر هایگ دو چیز بود، یکی همسر زیبایش آرشالوییس و دیگری شکار.
آزادی و شکار با هم ناسازگار نیستند، درست برعکس. و همسر زیبای او آرشالوییس، دوستداشتنیترین و فهیمترین زنان بود. بنابراین هایگ مرد خوشبختی بود و گرداگردش اعضای قبیلهی او بودند که تعدادشان به زحمت به سیصد نفر میرسید.
صبح زود مردان به شکار میرفتند و زنان به کار در خانه میپرداختند. غروب پس از بازگشت مردان از شکار، افراد قبیله با شادی گرد هم میآمدند. کودکان دور پدربزرگها و مادربزرگها جمع میشدند تا حیرتزده و با دهان باز قصههای آنها را بشنوند. زنان کنار شوهرانشان میرفتند و برای آنها خوردنی و نوشیدنی میبردند. کمی بعد همه دایرهوار در کوهستان در انجمنی پرشور دور آتش مینشستند.
هایگ و سایر افراد قبیله تنها از راه شکار میزیستند و توانگر نبودند. گاه حتی در زمستان پیش میآمد که روزهای دشواری را بگذرانند و آن هنگامی بود که شکار کمیاب میشد. اما این مشکلات گذرا بود و به هیچ وجه همبستگی و روحیهی خوب آنان را از میان نمیبرد. زیرا آنها از فرصت بزرگی که زندگی در اختیارشان نهاده بود یعنی اینکه میتوانستند در آرامش زندگی کنند و انسانهای آزادی باشند، آگاه بودند.
کمی پایینتر از سرزمین هایگ، در دشتی غنی و حاصلخیز، سرکردهی دیگری به نام بل میزیست. او نیز بلندبالا و نیرومند بود اما آنچه او را از هایگ متمایز میساخت این بود که بل جاهطلب، سلطهگر، متکبر و لافزن بود. او اندیشهی آن را در سر داشت که سرکردهی بلامنازع تمام سرکردگان قبیلهها شود تا خواست خود را به آنها تحمیل کند و از آنان بندگانی بسازد.
چون ثروتمند بود، بر گروهی از جنگاوران فرمان میراند و گمان میکرد که بهسادگی به خواست خود خواهد رسید، خواه با پول و خواه با زور.
هایگ نزدیکترین همسایهی او بود. بل تصمیم گرفت که با او آغاز کند. پس فرستادگانی نزد هایگ گسیل کرد و برای او چنین پیامی فرستاد:
«به من اطلاع دادهاند که تو مرد باهوشی هستی. اما من درک نمیکنم که از چه رو بر زندگی روی این کوهپایههای خشک که هیچ بارآوری ندارند پافشاری میکنی. تو زندگی را از روزی به روز دیگر و با شکار کردن سر میکنی که نمیتواند در همهی فصلها مناسب باشد. چرا باید این محرومیت را بر اعضای قبیله تحمیل کرد؟ از کوههای بیحاصلت پایین آی. به دشت حاصلخیز من بیا، فرمانروایی مرا بپذیر و تا پایان عمر ثروتمند و شادکام زندگی کن!»
هایگ مردی سادهدل و به دور از بدطینتی بود اما ابله نبود. وانگهی برای دریافتن بازارگرمی پیشنهادی بل نیازی به هوش فوقالعاده نبود. در نتیجه هایگ یک لحظه هم در پاسخ به فرستادگان بل تردید نکرد و گفت: «بروید و به بل بگویید که از دلسوزی او سپاسگزارم اما ترجیح میدهم که مردی تهیدست و آزاد باشم تا بردهای توانگر!»
این پاسخ بهشدت خودپسندی و غرور بل را جریحهدار ساخت. او این را نمیفهمید که میتوان نافرمانی کرد. به خاطر چه کسی هایگ چنین موضعی میگرفت؟ چطور جرأت میکرد که چنین پاسخ گستاخانهای دهد؟
چون نخستین وسیلهی متقاعد ساختن هایگ یعنی پول نتوانسته بود کارساز باشد، بل تصمیم گرفت که به دومین وسیله یعنی زور متوسل شود. بنابراین در رأس تمام جنگاورانش که در زمانهی خود تعدادشان قابلملاحظه بود، مستقیم به سوی کوهستانی که هایگ در آن میزیست تاخت.
هایگ مطابق معمول به شکار رفته بود و هنگامی که بازگشت، نزدیک شدن بل را به او خبر دادند. هایگ تمام مردانش را جمع کرد که عدهی کمی در برابر ارتش بل بودند. نیازی نبود که برای آنها توضیح دهد که چرا باید به هر قیمتی که شده و حتی تا آخرین نفر در برابر مردان بل مقاومت کنند. مردان هایگ میدانستند که جنگ بر سر آزادی آنهاست و این را نیز درک میکردند که اگر از سر بدبختی این آزادی را ببازند، زندگیشان دیگر هیچ ارزشی نخواهد داشت.
برخورد دو گروه وحشتناک بود. مردان هایگ حدت و ارادهی قوی برای پیروزی داشتند زیرا همهی زندگیشان به سربلند بیرون آمدن از جنگ بستگی داشت. اما تعداد مردان بل بیشتر و آنها مجهزتر بودند. خون فراوانی بر زمین جاری شد و لحظه به لحظه پیکرهایی که به خاک میافتاد فزونی میگرفت. ناگهان در میان کارزار، هایگ و بل خود را رودرروی یکدیگر یافتند. از همان آغاز به دنبال یکدیگر میگشتند. بل خندهای از سر خشم سر داد و به هایگ یورش آورد، مطمئن از اینکه اگر سرکرده را از میان بردارد، دیگران سلاح بر زمین خواهند گذارد. هایگ نیز به نوبهی خود منتظر چنین فرصتی بود و پیش خود فکر میکرد که سربازان بل بیشترشان مزدورانی هستند که در صورت به خاک افتادن سرکرده پا به فرار خواهند گذاشت، پس من باید حتماً بل را بکشم! و شمشیر خود را بالا برد.
نبردی طولانی و دشوار بود زیرا هر دو سرکرده از نیرویی فوقبشری برخوردار بودند. اما هایگ از برتری ویژهی قهرمانان راستین برخوردار بود. بازویش را بالا برد تا ضربهی سرنوشتساز را فرود آورد. بل نگاهش با نگاه هایگ برخورد کرد و در آن عزمی جزم را خواند، بهناگاه سرد شد. لحظاتی چند تسلط بر خود را از دست داد و به حریف پشت کرد و تلاش کرد تا بگریزد. هایگ مصممتر از پیش، شمشیر بر زمین افکند و تیر و کمان برکشید و درنگ کرد تا بل از پیش مطمئن شود که هایگ گمان برده که او نبرد را متوقف کرده و بازمیگردد. در این لحظه بود که هایگ قلب حریف خود را نشانه رفت و زه را کشید و تیر از چله پرید. بل همچون کوهی بر زمین غلتید. سربازانش سلاحها بر زمین افکندند و گریختند. هایگ به مردانش فرمان داد که دیگر گریختگان را پی نگیرند. او خوب میدانست که آنها به این زودی بازنخواهند گشت.
در همان مکانی که نبرد رخ داده بود، هایگ شهری ساخت که آن را هایگاشن نامید. درهای که قهرمانان نبرد آن روز خاطرهانگیز در آن به خاک سپرده شدند هایوتز تزور نامیده شد، نامی که بعدها تمام این منطقه را در بر گرفت. از همهی مناطق مجاور، مردان و زنان هجوم آوردند تا لطف هایگ را برانگیزند و تحت حمایت او زندگی کنند. بدینسان آن قبیلهی کوچک به نحو قابلملاحظهای رشد کرد و پس از چند نسل ویژگیهای یک ملت را یافت که به آنان های میگفتند که برگرفته از نام هایگ بود و ضمناً سرزمین آنان نیز هایاستان نامیده شد.
دربارهی افسانهی هایگ
افسانهی هایگ از ویژگیهای کاملاً رئالیستی برخوردار است. این ویژگیها در تلاش مردمی که میخواهند زندگی آرام و آزادی را در سایهی کار و نبردی شرافتمندانه تجربه کنند، خلاصه میشود، ویژگیهایی که تاریخ ملت ارمن بارها آن را به اثبات رسانده است. نکتهی مهم دیگری که در بطن داستان نهفته است، تن درندادن این مردم به بردگی و آن هم به بهای زندگی مرفه و سرشار از رفاه است. نبرد شرافتمندانه تا پای جان برای حفظ آزادی، در مورد این اقوام شعار نیست. این را تاریخ ملت ارمن بهویژه در قرن بیستم نشان داده و بشریت بر آن مهر تأیید زده است. این افسانه یک نکتهی جالب دیگر یعنی گذار زندگی انسان از مرحلهی کمونهای نخستین و زندگی توأم با شکار را به زندگی با کار روی زمین و به سلطه درآوردن و بهرهکشی انسان از انسان و برخورد گاه خونین این دو شیوهی زیستن را نشان میدهد.
افسانهی هایگ بهویژه بر این نکته تأکید دارد که اقوامِ های در برابر بهرهکشی انسان از انسان تا پای جان ایستادگی میکنند، نکتهای که جای تعمق بسیار دارد.
.
منابع:
-۱ Macler, Frédéric, Contes, Légendes et Epopée Populaires d'Arménie. Paris: Paul Geuthner,1933
-۲ C. der Melconian, Contes et Légendes Arméniens. Beyrout: Mechag, 1964