Quantcast
Channel: گارنی GARNI
Viewing all articles
Browse latest Browse all 9369

یک تجربه شخصی در مورد کم بینایی

$
0
0

یک تجربه شخصی در مورد کم بینایی

گارگین فتائی

.

من در دهه هفتاد به دانشگاه  رفتم در آن زمان  خبری از  کامپیوتر و یا وسایل کمک آموزشی برای کم بیناها نبود برای همین وقتی من وارد دانشگاه شدم مرتباً به همکلاسی ها و اساتید می گفتم که چشمم ضعیف هست و اگر می شود هنگام نوشتن  متن را بلند بخوانند و یا از  کنار دستی خودم می خواستم برای من بنویسد و یا بخواند  یعنی همان کاری که در مدرسه و دبیرستان می کردم .

البته زمانی که درس به صورت جزوه یا نوشتاری بود برای من راحت تر بود

در زمان ما که خبری از کامپیوتر و سایت نبود نتایج امتحانات را روی دیوار الصاق می کردند و چون ارتفاع بلند بود و من نمی توانستم چشمانم  را نزدیک بگیرم از سایرین می خواستم که نتیجه را برای من بخوانند .

خلاصه تحصیل در زمان ما برای کم بیناها  کار راحتی نبود و مخصوصاً اینکه من ناگزیر بودم سرم را موقع نوشتن مطلب نزدیک کتاب و دفتر بیاورم یعنی نمیتوانستم این مساله را پنهان کنم چون دانشگاه یعنی درس و نوشتن .

سخت ترین بخش موقع امتحان گرفتن بود که اساتید بدون توجه به کم بینایی من  سایز و فونت حروف را به یک اندازه تایپ می کردند و به من به همان اندازه وقت می دادند که به دیگران .

خلاصه دوران تحصیل به این منوال  گذشت تا اینکه من بعد از سه سال دنبال کار رفتن و دوازده بار در نهادها و ارگانهای مختلف امتحان دادن  موفق شدم در کانون وکلای دادگستری پذیرفته شوم

 کانون وکلا مقررات خاصی دارد که شما به عنوان کارآموز وکالت  باید آنها را رعایت کنید از جمله اینکه در زمان ما باید خودمان  نزد یک وکیل رفته و به مدت هجده ماه کارآموزی می کردیم و پیدا کردن وکیلی که حاضر باشد کسی را به عنوان کارآموز قبول کند کار ساده ای نیست و دوندگی می خواهد  مخصوصاً اینکه کم بینا هم باشی . بعد از کلی دوندگی توانستم نزد یک نفر کارآموزی بکنم که اصطلاحاً به آن وکیل سرپرست می گویند اما کل ماجرا فقط این نیست .

در دوره کارآموزی به ما فرم هایی در درون  دفترچه کوچک جیبی می دهند که  بر اساس آن ما باید هر هفته دو بار در یک دادگاه حاضر شده و پرونده های مختلف را مطالعه کنیم و هر بار باید  بر روی یکی از صفحات آن دفترچه  توسط قاضی شعبه مهر بخورد.

من وقتی برای اولین بار برای مطالعه به دادگاهی که خود دادگستری تعیین می کند رفتم متوجه شدم که هیچ کس نباید در خواندن پرونده به من کمک کند یعنی کسی حق این کار را ندارد و  من خودم ناگزیر بودم با همین چشم ضعیف سرم را نزدیک اسناد کرده و از روی آنها خلاصه نویسی کنم حالا فکرش را بکنید هر پرونده شامل دست خط های مختلف مثل دست خط کلانتری و دست خط های خوب و بد هست که  خواندن خیلی از آنها برای من دشوار بود و من بر اثر تکرار رویت یک کلمه  و با استفاده از قدرت ظن و حدس متوجه آن کلمه می شدم  و البته تنها بر روی یک صندلی می نشستم و خبری از میز نبود.

بارها شده بود که افراد بی ملاحظه  حتی از خود همکاران یعنی وکلا وقتی من را می دیدند که سرم را به ماغذ چسبانده بودم با حالت بد و چندش و تمسخر  به من نگاه می کردند مخصوصاً اینکه مساله رقابت کاری هم در میان بود .

اینها همگی باعث ضعف روحیه من شده بود اما من منصرف نشدم و کارم را ادامه دادم و البته علاج این ضعف را در ورزش می دیدم  یعنی در ذهن من  این بود که ورزش می تواند مرا از لحاظ روحی و جسمی نیرومند سازد  و البته این گونه هم شد .

وقتی دوران کارآمورزی با سخیتهای خودش تمام شد من تبدیل شدم به وکیل پایه یک دادگستری و در واقع میزان مسئولیت من در برابر مردم افزایش یافت.

آنها از من کار می خواستند می خواستند که بروم پرونده را مطالعه کنم و به خوبی از آنها دفاع کنم و تبعا می خواستم یک نفر اصطلاحاً آدم  زبر و زرنگ و فرز باشم برای همین وقتی یکی از موکلینم را ناگزیر شدم در یکی از روزها با خود به دادگاه ببرم وقتی متوجه شد چشمهایم ضعیف است گفت "تو چشمت ضعیفه و کار منو نمی تونی راه باندازی "البته گر چه ناراحت شدم اما با تلاش مجدانه  خودم باعث شدم که خودش بیاید و از من معذرت  خواهی کرده و تشکر هم بکند.

حتی زمانی هم ما در کانون وکلا مشاوره مجانی برای مردم انجام می داددیم اما بودند کسان قدر ناشناسی که به جای اینکه از این مشاوره رایگان سپاس گزار باشند مثلا به من می گفتند تو که چشمت نمی بینه مدرک  رو بده به من ببرم جای دیگه هم خودتو اذیت می کنی هم ما رو

زمانی هم  پرونده ای گرفته بودم در مورد یک ملک که مدیر دفتر به من گفت که باید مشخصات ملک را بنویسی من زنگ زدم به موکلم و مشخصات ملک را از او پرسیدم  و البته دو طرز برخورد جالب در همان جا دیدم

وقتی بیرون دادگاه در راهرو داشتم روی کاغذ مشخصات ملک را می نوشتم و البته سرم را نزدیک گرفته بودم  دو نفر که جوان هم بودند قشنگک گوش می دادم که می گفتند خودش کوره نیاز به وکیل داره اون وقت وکالت دیگران رو به عهده گرفته و برعکس کسی که کنارم نشسته بود دفتری را که من بر روی آن مشخصات ملک را می نوشتم گرفته بود تا من راحت بتوانم  مطلب را بنویسم و گویی  آشنایی داشت که وضعیتش مثل من بود و مرا درک می کرد .

خلاصه اگر بگویم   چند بار به خاطر قیافه و چشم و کم بینایی تحقیر شدم حساب از دستم می رود آن هم کاری مثل دادگستری  وکالت

البته این را بگویم که سردفتری از این هم حساس تر  هست برای همین من وقتی احساس کردم سردفتری اسناد رسمی  بینایی خوبی می خواهد و در صورت اشتباه در نگارش حتی یک نقطه چه مسئولیت سنگینی گریبانگیر شخص می شود تصمیم گرفتم از سردفتری منصرف شده و  وکالت را انتخاب کردم

 من  به خاطر کم بینایی قادر نبودم خودم همه کارها را انجام بدهم برای همین با یک وکیل دیگر دو نفری کار می کردیم البته نه همیشه بلکه خیلی وقتها   و کار را تقسیم می کردیم

اما بارها اتفاق می افتاد که همکار  من کار دیگری برایش پیش می آمد و من ناگزیر بودم به عنوان وکیل رفته و  پرونده را مطالعه کنم

اگر پرونده ضخیم بود همکارم می آمد و آن را مطالعه می کرد و بقیه کارها را به من می سپرد از جمله جمع بندی نوشته ها و تایپ ئ پرینت و ویرایش لایحه و یافتن مواد قانونی مورد استناد در آن دعوی .

اما اگر تنها باید چند برگه را مطالعه می کردم مرا می فرستاد و تبعا من هم نمی توانستم به راحتی برگه ها را بخوانم و زمان کارآمورزی هم نبود که با حدس و گمان بتوانم   به کلمه ای پی ببرم چون در این مورد جان و مال انسانها در میان بود .

به فکر چاره اندیشی افتادم  و به ذ ذهنم آمد که از برگه های مهم پرونده کپی بگیرم

به مدیر دفتر گفتم می توانم از برگه ها کپی بگیرم؟ این طوری هم من راحت می شوم هم شما چون وقت شما را نمی گیرم و اتاق های دادگاه هم کوچک بوده و جا برای نشستن همه نیست

گفت می توانی منتهی باید درخواست کپی به قاضی بدهی

من هم درخاوستی مبنی  بر اینکه می خواهم از مدارک پرونده کپی بگیرم برای قاضی نوشته و مهر و امضا گرفته و برای مدیر دفتر آوردم او هم کارت وکالت مرا  امانت گرفته و برگه های مورد درخواست مرا به من داد  و من رفته از آنها کپی گرفته و اصل آنها را به وی برگرداندم.

بعد از کپی گرفتن مدارک آنها را به خانه آورده و درون کمامیوتر اسکن کردم و این گونه هر میزان که می خواستم آن را بزرگ می کردم

خلاصه با این تجربه خواستم بگویم  که ما مشکلات سر راهمان زیاد است با تحقیر و تمسخر و حتی نفرت اطرافیان خود مواجه  می شویم اما مهم این است که از ادامه کار منصرف نشویم قوی باشیم و خود ما هم دنبال راه حال بر حسب مقتضیات و وضعیت کاری خود باشیم  و هیچ گاه از این بیم  نداشته باشیم که کسی متوجح نشود که ما کم بینا هستیم زیرا به هر حال روزی معلوم و آشکار خواهد شد  و آن گاه صداقت ما زیر سوال می رود نه بینایی ما چه برای ازدواج  و چه برای کار و چه برای تحصیل

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 9369

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>