پنج شعر از خودم
وطن عشق
گارگین فتائی
وطن هر کس کجاست ؟
آیا آن جایی است که متولد می شود ؟
آری در ظاهر چنین است
ولی در باطن تولد کافی نیست
چرا که این عشق است که وطن انسان است
پس هر آنجایی که عاشق می شوی
آنجا وطن توست
و چه شیرین است لحظات زندگی
در وطنی که عشق به تو هدیه داده است
امید خیال انگیز
گارگین فتائی
گر چه به امید مشکوکم
ولی دیگر از بدبینی خسته شده ام
باز همین امید است که می خنداند
و با همین امید است که رنج را فراموش می کنی
پس شیرینی خندهء امیدوارانه
گر چه ممکن است واقعی نباشد
ولی شاید با همین امید خیال انگیز
به جاهایی برسی
که حتی تصور آن هم برایت ممکن نبود
تنهایی شیرین
گارگین فتائی
سوال می کنند
ولی جواب را نمی پذیرند
چقدر عذاب آور است
آن هنگامی که
کسی درد دلت را نمی فهمد
و دردناک تر آنکه
هنگام اثبات خرفت
باز طرف مردم را می گیرند
پس در این هنگام
حس می کنی
که تنهایی با همهء بدیهایش
چقدر شیرین است !
عقده لاینحل
گارگین فتائی
همه منتظر اینند
تا که بر هم پرخاش کنند
زیرا همه از همدیگر خسته شده اند
از تکرار ناکامیها !
همه هنگام خشم آنچه را که نباید بگویند
بر زبان جاری می سازند
گویی همه در دل
عقده ای لاینحل دارند!
فنا
گارگین فتائی
دیگر چیزی برای گفتن ندارم
زیرا هر چه که در ذهن داشته ام گفته ام
و هیچ چیز با ارزشی نمانده است
زیرا که
همه چیز بیارزش است
حتی همین جمله
هر چیزی روزی به پایان می رسد
و تنها یادی از آن می ماند