عشق ناهنجار
گارگین فتائی
در مقابل چشمانم
همه چیز می آید و می رود
هر روز می گذرد
و صبح آن به شب می رسد
دلم شکسته
چشمانم گریان است
مدتهاست که خنده بر لبهایم ننشسته است
در میان انبوه جمعیت
چقدر تنهام !
و در این تنتگنا
تو کجائی
تا درمان جسم رنجور و روح فسرده ام باشی!؟
در دنیای بی رحم امروز
کسی از مرگ دیگری ناراحت نمی شود
و چه سخت است که در چنین دنیای
قلبت عاشقانه بتپد
و دردناک تر از آن زمانی است
که در انتظار کسی باشی
که بود و نبودت برایش هیچ فرقی ندارد
چه عشق ناهنجاری !!!!!!!!!!!!!!!!